خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱
ای مرغ شباهنگ دلانگیز، بنال
قربان تو، ای طایر شبخیز، بنال
از نالهٔ تو مرغ دلم نالد زار
این ناله به آن ناله درآمیز، بنال
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲
یارب سوزی که جسم و جان را سوزم
این کارگه سود و زیان را سوزم
یک شعلهٔ جانسوز که در آتش آن
خود را سوزم هر دو جهان را سوزم
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳
ای سرو روان بیا که دستت بوسم
لبهای ظریف می پرستت بوسم
گر من نخورم تو باده در جامم ریز
تا مست شوم دو چشم مستت بوسم
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴
یارب دردی که ناله آغاز کنم
شوری که سرود شوق را ساز کنم
چشمی که به سوی خویش چون باز کنم
آن گمشده را از دور آواز کنم
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۵
ما مرغ اسیر بی پر و بال توییم
هر جا که روی چو سایه دنبال توییم
گر خسته شدی ز راه، دل مرکب توست
حمال تو و ملک تو و مال توییم
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶
این صبح همان و آن شب تار همان
ما شش در و این چهار دیوار همان
استاد زمانه یک سبق داده به ما
تکرار همان و باز تکرار همان
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷
چو گم شد پرتو عشق از دل من
خدایا چیست جز غم حاصل من
سحاب عشق اگر یکدم نبارد
بسوزان خرمن آب و گل من
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۸
چون در کف روزگار گشتیم زبون
چون ساغر عشق و آرزو گشت نگون
جاسوس خرد دگر چه جوید از ما
گوید که از این شهر کشد رخت برون
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۹
شب است ساقی! ساغرت کو؟
فروغ ماه و نور اخترت کو؟
ز دور آید صدای مرغ شبگیر
نوا و نغمهٔ جانپرورت کو؟
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۰
افسوس که زندگی دمی بود و غمی
قلبی و شکنجهای و چشمی و نمی
یا جور ستمگری کشیدن هر روز
یا خود به ستمکشی رساندن ستمی
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۱
ای سرو روان که نخل امید منی
وی مایهٔ جان که عمر جاوید منی
در شهر شما که آسمان پر ابر است
مهتاب منی، فروغ خورشید منی
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲
در باغ جهان تو هم گل زیبایی
بویا و دلانگیز و چمنآرایی
عمریست که گلهای دگر میخندند
این غنچهٔ تر چرا تو لب نگشایی
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۳
چه باشد زندگانی را بهایی
فسرده از نمی، خشک از هوایی
ز مطبخ سالها تا مستراحیم
مگر این زندگی یابد بقایی
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴
از بس خوش و مست و دلربا میآیی
چون باد بهار جانفزا میآیی
دل خانهٔ عشق توست آبادش دار
چون خانه خراب شد کجا میآیی