گنجور

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۹ - جهان مشت گل و دل حاصل اوست

 

جهان مشت گل و دل حاصل اوست

همین یک قطرهٔ خون مشکل اوست

نگاه ما دو بین افتاد ورنه

جهان هر کسی اندر دل اوست

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۰ - سحر می گفت بلبل باغبان را

 

سحر می گفت بلبل باغبان را

درین گل جز نهال غم نگیرد

به پیری میرسد خار بیابان

ولی گل چون جوان گردد بمیرد

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۱ - جهان ما که نابود است بودش

 

جهان ما که نابود است بودش

زیان توام همی زاید بسودش

کهن را نو کن و طرح دگر ریز

دل ما بر نتابد دیر و زودش

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۲ - نوای عشق را ساز است آدم

 

نوای عشق را ساز است آدم

گشاید راز و خود رازست آدم

جهان او آفرید این خوبتر ساخت

مگر با ایزد انباز است آدم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۳ - نه من انجام و نی آغاز جویم

 

نه من انجام و نی آغاز جویم

همه رازم جهان راز جویم

گر از روی حقیقت پرده گیرند

همان بوک و مگر را باز جویم

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۴ - دلا نارائی پروانه تا کی

 

دلا نارائی پروانه تا کی

نگیری شیوهٔ مردانه تا کی

یکی خود را به سوز خویشتن سوز

طواف آتش بیگانه تا کی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۵ - تنی پیدا کن از مشت غباری

 

تنی پیدا کن از مشت غباری

تنی محکم تر از سنگین حصاری

درون او دل درد آشنائی

چو جوئی در کنار کوهساری

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۶ - ز آب و گل خدا خوش پیکری ساخت

 

ز آب و گل خدا خوش پیکری ساخت

جهانی از ارم زیبا تری ساخت

ولی ساقی به آن آتش که دارد

ز خاک من جهان دیگری ساخت

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۷ - به یزدان روز محشر برهمن گفت

 

به یزدان روز محشر برهمن گفت

فروغ زندگی تاب شرر بود

ولیکن گر نرنجی با تو گویم

صنم از آدمی پاینده تر بود

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۸ - گذشتی تیز گام ای اختر صبح

 

گذشتی تیز گام ای اختر صبح

مگر از خواب ما بیزار رفتی

من از ناآگهی گم کرده راهم

تو بیدار آمدی بیدار رفتی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۹ - تهی از های و هو میخانه بودی

 

تهی از های و هو میخانه بودی

گل ما از شرر بیگانه بودی

نبودی عشق و این هنگامهٔ عشق

اگر دل چون خرد فرزانه بودی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۰ - ترا ای تازه پرواز آفریدند

 

ترا ای تازه پرواز آفریدند

سراپا لذت بال آزمائی

هوس ما را گران پرواز دارد

تو از ذوق پریدن پر گشائی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۱ - چه لذت یارب اندر هست و بود است

 

چه لذت یارب اندر هست و بود است

دل هر ذره در جوش نمود است

شکافد شاخ را چون غنچهٔ گل

تبسم ریز از ذوق وجود است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۲ - شنیدم در عدم پروانه میگفت

 

شنیدم در عدم پروانه میگفت

دمی از زندگی تاب تبم بخش

پریشان کن سحر خاکسترم را

ولیکن سوز و ساز یک شبم بخش

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۳ - مسلمانان مرا حرفی است در دل

 

مسلمانان مرا حرفی است در دل

که روشن تر ز جان جبرئیل است

نهانش دارم از آزر نهادان

که این سری ز اسرار خلیل است

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۴ - به کویش رهسپاری ای دل ای دل

 

به کویش رهسپاری ای دل ای دل

مرا تنها گذاری ای دل ای دل

دمادم آرزوها آفرینی

مگر کاری نداری ای دل ای دل

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۵ - رهی در سینهٔ انجم گشائی

 

رهی در سینهٔ انجم گشائی

ولی از خویشتن ناآشنائی

یکی بر خود گشا چون دانه چشمی

که از زیر زمین نخلی بر آئی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۶ - سحر در شاخسار بوستانی

 

سحر در شاخسار بوستانی

چه خوش میگفت مرغ نغمه خوانی

بر آور هر چه اندر سینه داری

سرودی ، ناله ئی ، آهی فغانی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷ - ترا یک نکتهٔ سر بسته گویم

 

ترا یک نکتهٔ سر بسته گویم

اگر درس حیات از من بگیری

بمیری گر به تن جانی نداری

وگر جانی به تن داری نمیری

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۸ - بهل افسانهٔ آن پا چراغی

 

بهل افسانهٔ آن پا چراغی

حدیث سوز او آزار گوش است

من آن پروانه را پروانه دانم

که جانش سخت کوش و شعله نوش است

اقبال لاهوری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۴۹
sunny dark_mode