گنجور

رشحه » شمارهٔ ۱ - از یک قصیده

 

فلک کینه گرا دوش به آهنگ جفا

همه شب پای فرو هشت به کاشانهٔ ما

گفتم از بهر چکار آمده‌ای گفت که جور

گفتم از بهر چه تقصیر بود گفت: وفا

رشحه
 

رشحه » شمارهٔ ۱۵ - از یک قصیده

 

تو آن شهریاری که از آستینت

کشد بر سر خویش خورشید معجر

چو از خون گردان و از گرد میدان

شود دشت دریا شود بحر چون بر

فلک گردد از نوک رمحت مشبک

[...]

رشحه
 

رشحه » شمارهٔ ۱۶ - از یک قصیده

 

ای ضیاء السلطنه ای بانوی گیتی مدار

ای ضیاء دولت شاهی ز رویت آشکار

هر کجا شخصت سپهر اندر سپهر آمد حیا

هر کجا ذاتت جهان اندر جهان آمد وقار

پیش خرگاه جلالت خرگه افلاک پست

[...]

رشحه
 

رشحه » شمارهٔ ۲۲ - از یک قصیده

 

تاج دولت تا ز خاک درگهش بر سر زدم

پشت پا بر تاج خاقان و افسر قیصر زدم

جستم از خاک درش خاصیت آب بقا

آتش غیرت به جان زمزم و کوثر زدم

رشحه
 
 
sunny dark_mode