گنجور

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۵

 

در بزم تو ای شمع، منم زار و اسیر

در کشتن من، هیچ نداری تقصیر

با غیر سخن کنی، که از رشک بسوز

سویم نکنی نگه، که از غصه بمیر

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶

 

تا بتوانی، ز خلق، ای یار عزیز!

دوری کن و در دامن عزلت آویز!

انسان مجازیند این نسناسان

پرهیز! ز انسان مجازی، پرهیز!

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷

 

از سبحهٔ من، پیر مغان رفت ز هوش

وز نالهٔ من، فتاد در شهر خروش

آن شیخ که خرقه داد و زنار خرید

تکبیر ز من گرفت، در میکده دوش

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۸

 

ای زاهد خود نمای سجاده به دوش

دیگر پی نام و ننگ، بیهوده مکوش

ستاری او چو گشت در عالم فاش

پنهان چه خوری باده؟ برو فاش بنوش

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۹

 

کردیم دلی را که نبد مصباحش

در خانهٔ عزلت، از پی اصلاحش

و ز «فر من الخلق» بر آن خانه زدیم

قفلی که نساخت قفلگر مفتاحش

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۰

 

از ذوق صدای پایت، ای رهزن هوش

وز بهر نظارهٔ تو ای مایهٔ نوش

چون منتظران به هر زمانی صد بار

جان بر در چشم آید و دل بر گوش

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۱

 

از بس که زدم به شیشهٔ تقوی سنگ

وز بس که به معصیت فرو بردم چنگ

اهل اسلام از مسلمانی من

صد ننگ کشیدند ز کفار فرنگ

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲

 

یک چند، میان خلق کردیم درنگ

ز ایشان به وفا، نه بوی دیدیم نه رنگ

آن به که ز چشم خلق پنهان گردیم

چون آب در آبگینه، آتش در سنگ

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۳

 

در چهره ندارم از مسلمانی رنگ

بر من دارد شرف، سگ اهل فرنگ

آن روسیهم که باشد از بودن من

دوزخ را ننگ و اهل دوزخ را ننگ

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴

 

در مدرسه جز خون جگر، نیست حلال

آسوده دلی، در آن محال است، محال

این طرفه که تحصیل بدین خون جگر

در هر دو جهان، جمله وبال است، وبال

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵

 

عمری است که تیر زهر را آماجم

بر تارک افلاس و فلاکت، تاجم

یک شمه ز مفلسی اگر شرح دهم

چندان که خدا غنی است، من محتاجم

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۶

 

غمهای جهان در دل پر غم داریم

وز بحر الم، دیدهٔ پر نم داریم

پس حوصلهٔ تمام عالم باید

ما را که غم تمام عالم داریم

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۷

 

افسوس که عمر خود تباهی کردیم

صد قافلهٔ گناه، راهی کردیم

در دفتر ما نماند یک نکته سفید

از بس به شب و روز سیاهی کردیم

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۸

 

بی روی تو، خونابه فشاند چشمم

کاری به جز از گریه، نداند چشمم

می‌ترسم از آنکه حسرت دیدارت

در دیده بماند و نماند چشمم

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹

 

یکچند، در این مدرسه‌ها گردیدم

از اهل کمال، نکته‌ها پرسیدم

یک مسله‌ای که بوی عشق آید از آن

در عمر خود، از مدرسی نشنیدم

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۰

 

ما با می و مینا، سر تقوی داریم

دنیا طلبیم و میل عقبی داریم

کی دنیی ودین به یکدگر جمع شوند

این است که نه دین و نه دنیا داریم

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۱

 

در خانهٔ کعبه، دل به دست آوردم

دل بردم و گبر و بت‌پرست آوردم

زنار ز مار سر زلفش بستم

در قبلهٔ اسلام، شکست آوردم

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۲

 

هر چند که رند کوچه و بازاریم

ای خواجه مپندار که بی‌مقداریم

سری که به آصف سلیمان دادند

داریم، ولی به هرکسی نسپاریم

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۳

 

خو کرده به خلوت، دل غم فرسایم

کوتاه شد از صحبت مردم، پایم

تا تنهایم، هم نفسم یاد کسی است

چون هم نفسم کسی شود، تنهایم

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۴

 

گفتیم: مگر که اولیاییم، نه‌ایم

یا صوفی صفهٔ صفاییم، نه‌ایم

آراسته ظاهریم و باطن، نه چنان

القصه، چنانکه می‌نماییم، نه‌ایم

شیخ بهایی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۴۱
sunny dark_mode