ابوالمؤید بلخی » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱ - رباعی
صفرای مرا سود ندارد نلکا
درد سر من کجا نشاند علکا
سوگند خورم به هر چه دارم ملکا
کز عشق تو بگداخته ام چون کلکا
ابوالمؤید بلخی » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۲ - ابیاتی از یک قصیده
انگشت را ز خون دل من زند خضاب
کفی کزو بلای تن و جان هر کس است
عناب و سیم اگر نبودمان روا بود
عناب بر سبیکهٔ سیمین او بس است
ابوالمؤید بلخی » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۴
هشیار و دلیر و سختکوش است
پرخاشخر است و جانفروش است
ابوالمؤید بلخی » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۶
سدکیس بر آمد و جهان شد روشن
ز آن پس همه ز غیر تو پردختند
ابوالمؤید بلخی » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۷
میغ مانندهٔ پنبه است و ورا باد نداف
هست سدکیس درونه که بد و پنبهزنند
ابوالمؤید بلخی » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۸
به بزم اندرون ابر بخشنده بود
به رزم اندرون شیر غرنده بود
ابوالمؤید بلخی » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۹
ملول مردم کالوس بی محل باشد
مکن نگارا این خوی و طبع را بگذار
ابوالمؤید بلخی » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۰
ز آبنوس دری اندر او فراشته بود
به جای آهن، سیمین، همه بش و مسمار
ابوالمؤید بلخی » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۱
دلیری که ترسد ز پیکار شیر
زن زاج خوانش، مخوانش دلیر
ابوالمؤید بلخی » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۴
شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف
مه و خور است همانا به باغ در صراف
ابوالمؤید بلخی » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۵
نباشد بس عجب از بختم ار عود
شود در دست من مانند خنجک
ابوالمؤید بلخی » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۶
عید شد دیگر که آن دلدار شنگ
بهر کشتن جامه ها پوشد زرنگ
ابوالمؤید بلخی » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۹
بسا کسا که ندیم حریره و بره است
و بس کس است که سیری نیابد از ملکی