گنجور

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۰

 

غم گرد دل پر هنران می‌گردد

شادی همه بر بی‌خبران می‌گردد

زنهار! که قطب فلک دایره‌وار

در دیدهٔ صاحب‌نظران می‌گردد

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۱

 

از بخت به فریادم و از چرخ به درد

وز گردش روزگار رخ چون گل زرد

ای دل، ز پی وصال چندین بمگرد

شادی نخوری ولیک غم باید خورد

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲

 

گر من روزی ز خدمتت گشتم فرد

صد بار دلم از آن پشیمانی خورد

جانا، به یکی گناه از بنده مگرد

من آدمیم، گنه نخست آدم کرد

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۳

 

نرگس، که ز سیم بر سر افسر دارد

با دیدهٔ کور باد در سر دارد

در دست عصایی ز زمرد دارد

کوری به نشاط شب مکرر دارد

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴

 

حسنت به ازل نظر چو در کارم کرد

بنمود جمال و عاشق زارم کرد

من خفته بدم به ناز در کتم عدم

حسن تو به دست خویش بیدارم کرد

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵

 

دل در غم تو بسی پریشانی کرد

حال دل من چنان که می‌دانی کرد

دور از تو نماند در جگر آب مرا

از بسکه دو چشمم گهرافشانی کرد

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۶

 

بازم غم عشق یار در کار آورد

غم در دل من، بین، که چه گل بار آورد؟

هر سال بهار ما گل آوردی بار

امسال بجای گل همه خار آورد

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۷

 

دل در طلبت هر دو جهان می‌بازد

وز هر دو جهان سود و زیان می‌بازد

مانندهٔ پروانه، که بر شمع زند

بر عین تو جان خود چنان می‌بازد

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۸

 

آنجا که تویی عقل کجا در تو رسد؟

خود زشت بود که عقل ما در تو رسد

گویند: ثنای هر کسی برتر ازوست

تو برتر از آنی که ثنا در تو رسد

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹

 

مسکین دل من! که بی‌سرانجام بماند

در بزم طرب بی می و بی‌جام بماند

در آرزوی یار بسی سودا پخت

سوداش بپخت و آرزو خام بماند

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۰

 

از روز وجودم شفقی بیش نماند

وز گلشن جانم ورقی بیش نماند

از دفتر عمرم سبقی باقی نیست

دریاب، که از من رمقی بیش نماند

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۱

 

یک عالم از آب و گل بپرداخته‌اند

خود را به میان ما در انداخته‌اند

خود گویند راز و خود می‌شنوند

زین آب و گلی بهانه بر ساخته‌اند

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۲

 

در سابقه چون قرار عالم دادند

مانا که نه بر مراد آدم دادند

زان قاعده و قرار، کان دور افتاد

نی بیش به کس دهند و نی کم دادند

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۳

 

زان پیش که این چرخ معلا کردند

وز آب و گل این نقش معما کردند

جامی ز می عشق تو بر ما کردند

صبر و خرد ما همه یغما کردند

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۴

 

بی روی تو عاشقت رخ گل چه کند؟

بی بوی خوشت به بوی سنبل چه کند؟

آن کس که ز جام عشق تو سرمست است

انصاف بده، به مستی مل چه کند؟

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۵

 

هر کتب خرد، که هست، اگر برخوانند

در پردهٔ اسرار شدن نتوانند

صندوقچهٔ سر قدم بس عجب است

در بند و گشادش همه سرگردانند

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۶

 

قومی هستند، کز کله موزه کنند

قومی دیگر، که روزه هر روزه کنند

قومی دگرند ازین عجب‌تر ما را

هر شب به فلک روند و دریوزه کنند

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۷

 

در کوی تو عاشقان درآیند و روند

خون جگر از دیده گشایند و روند

ما بر در تو چو خاک ماندیم مقیم

ورنه دگران چو باد آیند و روند

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸

 

ملک دو جهان را به طلبکار دهند

وین سود و زیان را به خریدار دهند

بویی که صبا ز کوی جانان آورد

وقت سحر آن را به من زار دهند

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۹

 

دل جز به دو زلف مشکبارش ندهند

جان جز به دو لعل آبدارش ندهند

در بارگه وصل، جلالش می‌گفت:

این سر که نه عاشق است بارش ندهند

عراقی
 
 
۱
۱۸
۱۹
۲۰
۲۱
۲۲
۳۵
sunny dark_mode