گنجور

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱

 

با آنکه خوش آید از تو، ای یار، جفا

لیکن هرگز جفا نباشد چو وفا

با این همه راضیم به دشنام از تو

از دوست چه دشنام؟ چه نفرین؟ چه دعا؟

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲

 

عیشی نبود چو عیش لولی و گدا

افکنده کله از سر و نعلین ز پا

پا بر سر جان نهاده، دل کرده فدا

بگذاشته از بهر یکی هر دو سرا

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳

 

ای دوست، به دوستی قرینیم تو را

هر جا که قدم نهی زمینیم تو را

در مذهب عاشقی روا نیست که ما:

عالم به تو بینیم و نبینیم تو را

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴

 

ای دوست، فتاد با تو حالی دل را

مگذار ز لطف خویش خالی دل را

زیبد به جمال خود بیارایی دل

زیرا که تو بس لایق حالی دل را

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵

 

سودای تو کرد لاابالی دل را

عشق تو فزود غصه حالی دل را

هر چند ز چشم زخم دوری، ای بینایی

نزدیک منی چو در خیال دل را

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶

 

تا با توام، از تو جان دهم آدم را

وز نور تو روشنی دهم عالم را

چون بی‌تو بوم، قوت آنم نبود

کز سینه به کام خود برآرم دم را

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷

 

تا ظن نبری که مشکلی نیست مرا

در هر نفسی درد دلی نیست مرا

مشکل‌تر ازین چیست؟ که ایام شباب

ضایع شد و هیچ منزلی نیست مرا

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸

 

دل بر تو نهم، زنم بداندیشان را

وز تو نبرم ستیزهٔ ایشان را

گر عمر مرا در سر کار تو شود

عهد تو به میراث دهم خویشان را

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹

 

از بادهٔ عشق شد مگر گوهر ما؟

آمد به فغان ز دست ما ساغر ما

از بسکه همی خوریم می را بر می

ما درسر می شدیم و می در سر ما

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰

 

ای روی تو آرزوی دیرینهٔ ما

جز مهر تو نیست در دل و سینهٔ ما

از صیقل آدمی زداییم درون

تا عکس رخت فتد در آیینهٔ ما

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱

 

گل صبح دم از باد برآشفت و بریخت

با باد صبا حکایتی گفت و بریخت

بد عهدی عمر بین، که گل ده روزه

سر بر زد و غنچه گشت و بشکفت و بریخت

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲

 

عشق تو ز دست ساقیان باده بریخت

وز دیده بسی خون دل ساده بریخت

بس زاهد خرقه پوش سجاده نشین

کز عشق تو می بر سر سجاده بریخت

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳

 

ای جملهٔ خلق را ز بالا و ز پست

آورده ز لطف خویش از نیست به هست

بر درگه عدل تو چه درویش و چه شاه؟

در سایهٔ عفو تو چه هشیار و چه مست؟

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴

 

پیری ز خرابات برون آمد مست

دل رفته ز دست و جام می بر کف دست

گفتا: می نوش، کاندرین عالم پست

جز مست کسی ز خویشتن باز نرست

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵

 

گفتم: دل من، گفت که: خون کردهٔ ماست

گفتم: جگرم، گفت که: آزردهٔ ماست

گفتم که: بریز خون من، گفت برو

کازاد کسی بود که پروردهٔ ماست

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶

 

ماییم که بی‌مایی ما مایهٔ ماست

خود طفل خودیم و عشق ما دایهٔ ماست

فی‌الجمله عروس غیب همسایهٔ ماست

وین طرفه که همسایهٔ ما سایهٔ ماست

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷

 

آن دوستی قدیم ما چون گشته است؟

مانده است به جای؟ یا دگرگون گشته است؟

از تو خبرم نیست که با ما چونی

باری، دل من ز عشق تو خون گشته است

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸

 

در دام غمت دلم زبون افتاده است

دریاب، که خسته بی‌سکون افتاده است

شاید که بپرسی و دلم شاد کنی

چون می‌دانی که بی تو چون افتاده است؟

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹

 

هرگز بت من روی به کس ننموده است

این گفت و مگوی مردمان بیهوده است

آن کس که تو را به راستی بستوده است

او نیز حکایت از کسی بشنوده است

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰

 

معشوقه و عشق عاشقان یک نفس است

رو هم نفسی جو، که جهان یک نفس است

با هم نفسی گر نفسی بنشینی

مجموع حیات عمر آن یک نفس است

عراقی
 
 
۱
۲
۳
۹