اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۱۰ - آگاه شدن معشوق از حال عاشق
چو بشنید این سخن، بر زاری او
بتندید از پریشان کاری او
به دل در دشمنی چیزی نبودش
ولی در دوستی میآزمودش
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۲۰ - تمامی سخن
دگر نوبت، چو باد نوبهاری
به عاشق برد بوی دوستداری
به هوش آمد، بنالید از خطابش
نوشت این چند بین اندر جوابش
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۳۴ - تمامی سخن
دل عاشق بدان فکرت چو برخاست
زبان خامه را پاسخ بیاراست
رقم زد بر بیاض نامه چون زر
بدین سان نکتهای تازه و تر
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۳۹ - خلاصهٔ سخن
چرا بر زورمندی تند گردی؟
که گر تندی نماید کند گردی
چو سنگ از آب هر سیلی چه رنجی؟
اگر مجنونی از لیلی چه رنجی؟
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۴۱ - تمامی سخن
سمن بر تند شد از گفتن او
بجوشید از غضب خون در تن او
نوشت این نامهٔ دلسوز را باز
جوابی پر عتاب و عشوه و ناز
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۴۶ - خلاصهٔ سخن
برای او چه باشی اشک ریزان؟
که باشد دایم از مهرت گریزان
اگر یارت جفا جوید وفا کن
چو با او بر نمیآیی، رها کن
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۴۸ - تمامی سخن
ز چشم سوکوار اشکی چو باران
همی بارند مسکین سوکواران
شب تاریک او بیدار تا روز
همی گفت این سخن با گریه و سوز
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۶۶ - رسیدن نامهٔ عاشق به معشوق
چو گوش ماهرخ پر شد ز زاری
به جای آورد شرط دوستداری
بر آن بیچاره رحمت کرد و بخشود
چه گوید کس؟ که جای مرحمت بود