فصیحی هروی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱
نخست عقل درین ره خراب کرد مرا
محبت آمد و پر آفتاب کرد مرا
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲
ایزد جزای مستی من کی دهد مگر
لب تشنه در شراب شعور افکند مرا
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۳
به داغی بستم آیین طراوت لالهزاری را
به یک ساغر به سر بردم چو گل فصل بهاری را
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۴
خاک آن کوی فصیحی ز جبین رنجه مکن
از مه و مهر بیاموز جبینسایی را
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۵
گفتیم بشکفیم دو روزی در این چمن
دیدیم روی عالم و بد شد شگون ما
چون شعله پرتب است درون و برون ما
تبخاله میزند لب خنجر ز خون ما
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۶
زنده میگردم پس از مردن چو بر من بگذری
میشود بیدار چون برخفته افتد آفتاب
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۷
خنده میبینی ولی از گریه دل غافلی
خانه ما اندرون ابرست و بیرون آفتاب
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸
خنده میبینی ولی از گریه دل غافلی
خانه ما اندرون ابرست و بیرون آفتاب
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹
به زیر خاک فصیحی به چشم گریان رفت
مزار اوست هر آنجا که چشمهساری هست
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۰
خاکستر منصور تو را باز توان سوخت
صد مرتبه زیباتر از آغاز توان سوخت
نامرد حریفیست شکیب ارنه در این بزم
از شوق نیازی جگر ناز توان سوخت
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۱
امشب از شعله آهم جگر غم میسوخت
بر من و زندگی من دل ماتم میسوخت
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۲
امشب نگهم را نفس بازپسین است
فرداست که یک یک مژه تابوت نگاه است
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۳
غمهای مرده در دل ما زنده کرد هجر
گویا شب فراق تو روز قیامت است
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۴
سینه بگدازم و دل خون کنم و جان سوزم
شعله شوقم و خاصیت من بسیار است
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۵
ره نمییابد اجل هم بر سر بالین ما
بس که ماتمخانه ما از غم هجران پر است
نیستم آگه که آتش بر دل شوقم که زد
لیک میدانم که بازم سینه از پیکان پر است
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۶
رتبه حسن بلندست چه حاجت به نقاب
بهر منع نگهی کز مژه کوتاهتر است
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۷
در مذهب ما هر چه بجز دوست حرام است
گر خود همه ذوق طلب اوست حرام است
با دوست به یک پوست نگنجیم فصیحی
وین طرفه که بی دوست به تن پوست حرام است
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۸
باز هر شب دل به تنگ از ناله زار خودست
سینهام درمانده آه شرربار خودست
دوستان بر بستر مرگم خراب افکند باز
نرگس مستی که خود پیوسته بیمار خودست
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۹
منم که ناز تو آرایش دکان منست
منم که غمزهات آتشزن روان منست
هزار بار به تیغ تغافلم کشتی
هنوز ناز تو سرگرم امتحان منست
حدیث شوق من ... سرایت ای قاصد
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۰
کعبه را گرد سر بتخانه آرد در طواف
کاروان سالار کفر ار حلقه زنار توست