گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱

 

بی رخصت دل زبان بگفتن مگشا

انگشت زبانست ترا عیب نما

گردد ز سخن نقص سخنگو ظاهر

ز آواز شود شکست چینی پیدا

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲

 

افگند ز پای، ضعف پیری ما را

از دست ستد، پای جهان پیما را

می برد مرا براه، پا تا امروز

من بعد، براه می برم من پا را

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

نرمی، ز سر تو واکند غوغا را

سازد عاجز، ملایمت اعدا را

نرمان، آزار از درشتان نکشند

از سنگ چه نقص پنبه مینا را؟!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴

 

کاهید ز عشق تو تن و جان ما را

آمد شد ناله گشت سوهان ما را

دور از گل رخسار تو گویی تن زار

خاریست فتاده در گریبان ما را

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

تا کام دهی، نفس بخود معجب را

گردی شب و روز مشرق و مغرب را

کرد است ترا اسیر، نفس سگ تو

کس دیده که سگ مرس کند صاحب را؟

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶

 

دایم نبود جوانی ایام ترا

صبح پیریست در پی، این شام ترا

فرداست که در دفتر ایام، اجل

از قامت خم حلقه کند نام ترا

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷

 

بر نقش جهان که راه زد جاهل را

تا چند کنی محو تماشا دل را؟!

گر دیده عبرت بگشایی، کافیست

یک مد نظر این ورق باطل را

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸

 

در خانه، فراش و متکا نیست مرا

فرشی جز نقش بوریا نیست مرا

ز اسباب ضیافت عزیزان چو حباب

در خانه بجز آب و هوا نیست مرا!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹

 

پیری از عمر کرده بیزار مرا

افگنده غم زمانه از کار مرا

در خانه تن خاک نشین باشم چند؟

ای مگر بیا زخاک بردار مرا

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰

 

نبود چون نام، دشمنی انسان را

بی نام و نشانیست امان ایمان را

از من پدران مهربان گر شنوند

دیگر نکنند نام فرزندان را

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱

 

از فیض هوا، سبز نگردد گل ما

با آب روان، حل نشود مشکل ما

خواهیم زباغ، گر گشاد دل خویش

گل پره شود، برای قفل دل ما

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲

 

یارب! نه سزای تست گر کرده ما

نی لایق درگه تو آورده ما

هر چند فگنده ایم ما پرده ز روی

یارب! تو مدر ز لطف خود پرده ما

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳

 

هر ذره ز مهر تست جانی بی‌تاب

هر شبنمی، از یاد تو چشمی پرآب

هر برگ گلی است یک کتاب از سخنت

هر غنچه کتابخانه‌ای پر ز کتاب

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴

 

ای دل رخ از این سرای فانی برتاب

جز در طلب جهان باقی مشتاب

دنیا لفظ است و، آخرت معنی آن

در لفظ مپیچ این همه، معنی دریاب!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵

 

ای روی تو در نمودن خود بیتاب

حسنت نکشد ز نازکی بار حجاب

در پرده، رخت ظهور دیگر دارد

بر روی تو، چون پرده چشم است نقاب

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶

 

خوش آنکه بغم شکفته باشی همه شب

در خون جگر نهفته باشی همه شب

شرمت باد از خروس ای طایر جان

کو بیدار و تو خفته باشی همه شب

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷

 

حسنت، روزی که دست و شمشیر افراخت

اول نگهت بطاقت دل پرداخت

برخاستنت، بخاک و خونم انداخت

تمکین خرام، بر صف هوشم تاخت

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸

 

ای آنکه غم لباس جان تو گداخت

نتوان به قبا گردن عزت افراخت

تن، خوار ز جامه های گوناگونست

جانست عزیز، زآنکه با یک تن ساخت

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹

 

آنکو بدلش بیم گنه کمیاب است

گر دعوی دل کند، یقین کذاب است

اندک گنهی خراب سازد دل را

در خانه آیینه نمی سیلاب است

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰

 

ملک است چو خانه‌ای که دردار فناست

از پادشه و رعیت این خانه به جاست

شاهست چو خانه‌ای، رعیت دیوار

جا بر سرشان دارد و زیشان برپاست

واعظ قزوینی
 
 
۱
۲
۳
۸