گنجور

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » مفردات » شمارهٔ ۱ - مفردات

 

لطف خدای جمله کمالات خلق را

یک جای کرد و داد بدو نام مصطفی

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » مفردات » شمارهٔ ۲

 

آب عنب تو گیر که اهل طرب تویی

اهل آن کس است آنکه زآب عنب گرفت

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » مفردات » شمارهٔ ۳

 

نمود خون عدو برکشیده خنجر او

به گونه شفق سرخ بر سپهر کبود

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » مفردات » شمارهٔ ۴

 

تنگی گرفت بی تو دلم چون دهان تو

تنگی مگر نصیب دلم زآن دهان ریید

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » مفردات » شمارهٔ ۵

 

مگر آسان شود به یاری بخت

ورنه دشوار می نماید کار

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » مفردات » شمارهٔ ۶

 

مرغزاری کاندر آن باشد گذر یکسر تو را

چشمه حیوان شود هر چشمه آن مرغزار

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » مفردات » شمارهٔ ۷

 

نسیم گل چو به خلق تو نسبتی دارد

به صد زبان بستابد هزار دستانش

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » مفردات » شمارهٔ ۸

 

خود را بزرگ می کنم اندر میان خلق

بی آن که خدمتی ز برای تو می کنم

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » مفردات » شمارهٔ ۹

 

قهرت چو فرو بارد در معرکه سطوت

از بید کشد خنجر وز غنچه کند پیکان

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » مفردات » شمارهٔ ۱۰

 

ذوق عشقت کاشکی جانا نمی دیدی دلم

یا تن کاهیده من تاب هجران داشتی

ادیب صابر