الا ای خردمن بیدار هوش

بدین نغز گفتار من دار گوش

زهرچ آفرید ایزد بی نیاز

به نطق آمیزاده دید امتیاز

خدایش بلند از سخن پایه داد

[...]

یکی داستان دیده ام جانگزای

ز گفت مهین دخت شیر خدای

که چون چند پاس از دهم شب گذشت

غمی سخت بر دل مرا چیره گشت

برون آمدم بی قرار از حرم

[...]

تو سیرآب و نوباوه ی مصطفی (ص)

چنین تشنه؟ این نیست رسم وفا

ننوشیده قطره از آب سرد

شکیبش سر چرخ را خیره کرد

به رود روان با دلی پر ز تاب

[...]

نشست از بر باره ی تیز گرد

دگر باره آهنگ پیگار کرد

بزد نعره چون حیدر پرشکوه

مبارز طلب کرد از آن گروه

به رزمش نیامد کسی زان سپاه

[...]

به ناگه خروشی ز خرگاه خاست

یک ویله از بانوان گشت راست

برادر پسر بود شه را یکی

گرانمایه فرخنده فرکودکی

بهشت و بهارش دو تن بنده بود

[...]

تنی دید مانند لاله ستان

پر از غنچه ی ناوک جانستان

ز خونش به هر سو روان جویبار

زمین بلا را شده آبیار

چو نیکو خداوند خود را شناخت

[...]

یکی بد یهودی به یثرب دیار

یکی دختر بود بیمار و زار

ز پیسی سراپاش رنجور بود

همش هر دو بینندگان کور بود

زشهرش کسان کرده بودند دور

[...]