گنجور

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۴

 

ابروی نگار چون کمان است

زلفین وی اندر او دخان است

ابروی مقرنس اندر آنست

گویی که کمان قبطیان است

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۵

 

گیسوی تو عنبرین شمیم است

بوی تو ز خلد یک نعیم است

چشمت ز خمار چون سقیم است

دل در بر او به ترس و بیم است

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۶

 

فریاد من از زمانه بگذشت

بر زلف نگار شانه بگذشت

ابروی کمان یار بر دست

تیریست که از نشانه بگذشت

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۷

 

ای کرده نظر به دست مردم

در خویش مرا نموده‌ای گم

در زیر مقرنس نگون خم

هر لحظه به خاک می‌زنی دم

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۸

 

ای دوست بیا دمی به بالین

این خون دو دیدهٔ ترم بین

گویی که شده مقرنس عنین

داماد زمانه راست کابین

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۹

 

ای زلف تو گشته همچو چوگان

گویی که دلم چو گوست در آن

از دست زمانه ام گریزان

افتانم و گاه گشته خیزان

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۱۰

 

جان بر لب ماست در زمانه

از دست جفای این دو گانه

گویی ز مقرنس زمانه

نه جای بود مرا نه خانه

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۱۱

 

نباشد از ره کین گر نمی‌دهد دادم

خوش است خاطر او با فغان و فریادم

به مهر غیر یقین کرده‌ای و دلشادم

که من ز چشم تو از این گناه افتادم

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱

 

با هزار امید درد دل چو گفتم با طبیب

گفت جز مردن نباشد چاره ی بیمار ما

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲

 

ز دردش مُردم و آگه نشد، خوش وقت بیماری

که بیند وقت مردن بر سر بالین طبیبش را

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳

 

بینم ز قفس جانب گلزار چو مرغی

کز ساحت گلشن نگرد کنج قفس را

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۴

 

باز خون دلم از چشم روانست بروی

تا بروی تو دگر چشم که باز است امشب

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۵

 

ز خود رازی که پنهان داشتم عمری چه دانستم

که در بزم از نگاهی ناگهان گردد عیان امشب

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۶

 

بگریه گفتمش این عهد را وفایی هست

بخنده دست ز دستم کشید و هیچ نگفت

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۷

 

وقتی گذر فکند بمن کاروان عشق

این آتشم بسینه از آن کاروان بجاست

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۸

 

فکر شیرین همه آزار دل خسرو بود

ورنه هرگز سر پرسیدن فرهاد نداشت

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۹

 

شبست و دیده ی گردون بخواب و در بر یار

یک امشب از توام ای بخت چشم بیداریست

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۰

 

سحر را در بر اعجاز کجا پای درنگ است

عاقلان را بر عشاق بسی پای بسنگ است

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۱

 

حسرت کشتن من در دل او مردم و ماند

شرم ای هجر نکردی تو چرا از دل دوست

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۲

 

باشد ز هزار لطف خوشتر

خشمی که ز روی ناز باشد

نشاط اصفهانی
 
 
۱
۲