فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۲
در مسلک مالک ملکی سالک شد
از عشق به ملک آن ملک هالک شد
آورد فشار چون به مستأجر خویش
نامش به زبان دوزخی مالک شد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۳ - به مناسبت ترور عشقی
یک دم دل ما غمزدگان شاد نشد
ویرانه ما از ستم آباد نشد
دادند بسی به راه آزادی جان
اما چه نتیجه ملت آزاد نشد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۴ - به مناسبت ترور عشقی
یک دم دل ما غمزدگان شاد نشد
ویرانه ما از ستم آباد نشد
دادند بسی به راه آزادی جان
اما چه نتیجه، ملت آزاد نشد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۵
هر خویش چو نقش در و دیوار نشد
از نقشه بیگانه خبردار نشد
یک عمر بر این ملت خواب آلوده
فریاد و فغان زدیم بیدار نشد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۶
شادم که دل خراب ترمیم نشد
در پیش امید و بیم تسلیم نشد
یک صبح رهین نور امید نگشت
یک شام غمین ظلمت و بیم نشد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۷
هر سر که بپای خم می سوده نشد
از دست غم زمانه آسوده نشد
هر دامن پاکی که به می شد رنگین
با آن همه آلودگی آلوده نشد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۸
یک دم دل من ز غصه آسوده نشد
وین عقده ناگشوده بگشوده نشد
این دامن پاک چاک چاکم هرگز
الا ز سرشک دیده آلوده نشد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۹
از رأی شمیران غم دل افزون شد
وز جعبه شوم کن جگرها خون شد
چون نوبت آراء لواسان گردید
فریادکنان جان ز بدن بیرون شد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۰
دوشینه لوای صلح افراشته شد
در مزرع دل تخم صفا کاشته شد
اصلاح وزیر جنگ با پارلمان
نیکو قدمی بود که برداشته شد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۱
ای کاش مرا ناطقه گویا میشد
یک لحظه دهان بستهام وا میشد
تا این دل سودازدهٔ پردهنشین
بیپرده میان خلق رسوا میشد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۲
ای کاش که راز دل مبرهن میشد
مقصود و مرام ما معین میشد
هرگونه سیاستی که دارد دولت
تا حد لزوم صاف و روشن میشد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۳ - به مناسبت قتل کلنل پسیان
روزی که شهید عشق قربانی شد
آغشته به خون مفخر ایرانی شد
در ماتم او عارف و عامی گفتند
ایام صفر محرم ثانی شد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۴
این قوم که تا کشور ما تاختهاند
با رایت خودسری برافراختهاند
با این همه های هوی ایشان دیدیم
هنگام عمل وظیفه نشناختهاند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۵
بس همنفسان نرد غلط باختهاند
یک جامعه را به شبهه انداختهاند
با آن همه امتحان هنوز این مردم
ما را به ثبات عزم نشناختهاند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۶
آنان که لوای فقر افراختهاند
یکباره سوی ملک فنا تاختهاند
بیچاره و چارهساز خلقند تمام
آنان که به دلسوختگی ساختهاند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۷ - در مورد وکلای مجلس
آنان که سوار اسب گلگون شدهاند
از مکمن ارتجاع بیرون شدهاند
با آنکه گرو برده به قانونشکنی
امروز نماینده قانون شدهاند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۸
ابناء بشر جمله ز یک عائلهاند
وز حرص دول مدام در غائلهاند
از آز دول الحذر ای اهل جهان
کآنها همه رهزنان این قافلهاند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۹ - در مورد وثوقالدوله
آنان که پریر قلب ما را خستند
دیروز قرار با اجانب بستند
دوشینه یگانه عضو دولت بودند
امروز نماینده ملت هستند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۰
آن سلسله ای که از امیران هستند
معمار در این سرای ویران هستند
از چیست که با ثروت هنگفت مدام
اندر صدد غارت ایران هستند
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۱
تجار ز فقر ناشکیبا گشتند
بی چیز و گدا ز پیر و برنا گشتند
دیگر چه ثمر ز دستگیری وقتی
کز فقر عمومی همه بی پا گشتند