سعیدا » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱
چه نسبت است به مصر وجود بقعهٔ تن را
که این ز جملهٔ ویرانه های آن شهر است
سعیدا » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲
به اهل راز چه نسبت رقیب بدگو را
لب پیاله کجا و زبان شانه کجا
سعیدا » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۵
ناز و کرشمه زینت و زیب ستمگر است
ورنه ز دلبری است که [دلبر] دلاور است
سعیدا » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۶
با خلق مجازی ز حقیقت خبری نیست
ز آن روی در ایشان ز محبت اثری نیست
سعیدا » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۷
چرا آن گوشهٔ ابرو ز من چون بخت میگردد
کمان بیچله چون بسیار ماند سخت میگردد
سعیدا » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۸
از جوهر خود جا به کمر خنجر او کرد
معراج کلاه است که جا بر سر او کرد
سعیدا » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۹
جهان به گوشهٔ تاریک و تنگ می ماند
که هر طرف بروی پیش روی دیوار است
سعیدا » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۰
صف به صف مژگان خونریزش به جنگ آماده اند
با وجود مردمی رحمی به مردم نیستش
سعیدا » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۱
راه می پویم شاید منزلی پیدا شود
کعبه می جوییم تا صاحبدلی پیدا شود
سعیدا » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۲
عقل را نور نماند چو شود موی سفید
شمع تاریک بماند چو شود وقت سحر
سعیدا » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۳
به نقش و خال و خط دهر دل مده زنهار
نه عاقلی است که گیری به دست خود دم مار
سعیدا » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۶
هر نفس در دیده من طرح قیامت میکشم
انتظار جلوهٔ آن سرو قامت میکشم
سعیدا » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۷
با نظر بر لطف و احسانش کجا بد میکنم
حق به دست ماست گر عصیان بیحد میکنم
سعیدا » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۸
جز مهر ما ستارهٔ گرمی ندیده ایم
بی داغ در جهان دل نرمی ندیده ایم
سعیدا » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۹
کشت ما را انتظارت تیز ترا از نگاه
در نظرهای رقیبان گو شود عالم سیاه
سعیدا » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۰
به جان رسیده و از دل برون چو تیر شدی
مرا ز غم چو کمان کرده گوشه گیر شدی