خیالی بخارایی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱
تا چشم تو بر کمین دلها بنشست
ابروی تو صد فتنه به عالم پیوست
از بهر خدا مکن ستیز، از سر صلح
دریاب مرا وگرنه رفتم از دست
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲
ای دوست کسی که عشق در سر دارد
دایم دل غمدیده منوّر دارد
آسودهٔ هر دو عالم آمد به یقین
در لنگر عشق هرکه لنگر دارد
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳
ای دوست دم از وفای دشمن درکش
با دوست نشین و باده روشن درکش
آمیختن آفتی ست در گوشه نشین
وز نا اهلان تمام دامن درکش
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴
تیغ از تو و لبیک نهانی از من
زخم از تو و سودای جوانی از من
گر دل دهدت که جان ستانی از من
ازتو سر تیغ و جان فشانی از من
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵
از صحبت عاشقان آگاه مرو
بگریز ز بند خویش و از راه مرو
خواهی که رموز عاشقی دریابی
زنهار به عقل خویش درچاه مرو
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶
آنی که کمال پادشاهی داری
هر دولت سلطنت که خواهی داری
فتح و ظفر و نصرت و فرصت که تو راست
شک نیست که از فرّ الهی داری
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷
در مطبخ دنیا تو همه دود خوری
تا کی تو غمان بود و نابود خوری
از مایه نخواهی که جوی کم گردد
مایه که خورد چون تو همه سود خوری
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸
گر بشنوی ای یار بگویم خبری
عالم همه آدم است بگشا نظری
امروز یقین مسافر بحر و بر است
در ملک وجود هرکه دارد سفری