گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » رباعیات مستزاد » شمارهٔ ۱

 

پیوسته مرا فلک جگر خون دارد

در سیر و سفر

گفتن نتوان که طالعم چون دارد

در خون جگر

دانی که چه حاصلم شود آخر کار

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » رباعیات مستزاد » شمارهٔ ۲

 

از باد خزان درخت عریان گردید

چون قامت نی

وان گل که چو لاله بود ریحان گردید

کو ساغر می

از شعلهٔ شمع بود دل گرمی جمع

[...]

بابافغانی
 
 
sunny dark_mode