بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱
دارم بتی که شرح ندارد بهانه اش
ترکی که زهر می چکد از تازیانه اش
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲
همه شب گرد شمع خویش بیپروانه میگردم
رخ چون ماه او میبینم و دیوانه میگردم
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳
چو نتوانم که در بزم تو بیموجب درون آیم
شوم دیوانه تا آبی برون بهر تماشایم
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۴
دارم دل گرم و دم تقریر ندارم
دریاب که می سوزم و تدبیر ندارم
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۵
اگر عکس تو افتد ای صنم در پرده مستان را
صراحی لعبت چینی نماید میپرستان را
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۶
دمی کز تن جدا سازد سرم تیغ جفای تو
تن زارم روان در سجده افتد پیش پای تو
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۷
در دل من گر دمی آن ماه منزل میکند
تا رود بیرون هزاران رخنه در دل میکند
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۸
تو در خوابی و من گرد سرت در ناله و زاری
چه چشمست اینکه ریزد خون من در خواب و بیداری
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۹
هر نفست با کسی شوخی و بی باکیست
جان مرا سوختی این چه هوسناکیست
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۰
هرکه دارد در دهان چون غنچهٔ سیراب زر
عاقبت بوسد لب لعل بتان سیمبر
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۱
بود بیجان آینه از هجر روی روشنش
صورت او دید پیدا گشت جانی در تنش
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۲
داغ داغم از هوای دوزخ و فکر بهشت
گه چراغ مسجدم سوزد گهی شمع کنشت
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۳
بتان با هم حکایتهای شیرین بر زبان دارند
به شکل طوطیان دایم شکرها در دهان دارند
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۴
اگر چه میکده بسیار و باده ارزانست
بجرم شحنه نیرزد گر آب حیوانست
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۵
چو برگ لاله سموم غمت گداخت مرا
روم بدشت عدم کاین هوا نساخت مرا
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۶
نماید تیرهگون آیینهٔ بیروی نکوی او
مگر عکس جمالش آورد رنگی بروی او
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۷
چراغ خلوتم ای باد کشتی بیمحل امشب
عجب گر درنمیگیرد مرا خواب اجل امشب
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۸
بمیرم، چند بر مقصود بخت واژگون باشم
ز من معشوق سامان جوید و من در جنون باشم
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۹
به دور لاله چون ابر بهاران رو به صحرا کن
شراب ارغوانی نوش و عالم را تماشا کن
بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۱
ز غم می سوزم و یک لحظه آرامی نمی بینم
سر آمد عمر و این غم را سرانجامی نمی بینم