گنجور

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هجدهم

 

ای کرده غمت غارت هوش دل ما

درد تو زده خانه فروش دل ما

سری که مقدسان از آن محرومند

عشق تو فرو گفت بگوش دل ما

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل نوزدهم

 

زان روی کنون آینه روی توم

از دیده تو بر وی تو مینگرم

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل نوزدهم

 

[کی بود ما ز ما جدا مانده

من و تو رفته و خدا مانده

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل نوزدهم

 

بد بخت اگر بر لب دریا باشد

جز با لب خشک همچو دریا نبود]

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل نوزدهم

 

تا ز خود بشنود نه از من و تو

لمن الملک واحد القهار

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل بیستم

 

هر کرا این عشقبازی در ازل آموختند

تا ابد در جان او شمعی ز عشق افروختند

و آن دلی را کز برای وصل او پرداختند

همچو بازش از دو عالم دیده‌ها بردوختند

پس درین منزل چگونه تاب هجر آرند باز

[...]

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل بیستم

 

بر آتش عشق تو بسوزم

گر سوختن منت بسازد

گفتی که بباز جان چو مردان

عاشق چه کند که جان نبازد

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل بیستم

 

تو جانی و پنداشتستی که شخص

تو آبی وانگا شتستی سبویی

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » باب چهارم در بیان معاد نفوس سعدا و اشقیا

 

قدر سوز توچه دانند ازین مشتی خام

هم مرا سوز که صد بار دگر سوخته‌ام

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل دوم

 

زلف تو نه‌ایم تا بکمتر بادی

دور از رویت شویم دور از رویت

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل دوم

 

آن بلبل محبوس که نامش جان است

دستش بشکستن قفص می نرسد

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم

 

گرت باید کزین قفص برهی

باز ده وام هفت و پنج و چهار

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم

 

حلقه در گوش چرخ و انجم کن

تا دهندت ببندگی اقرار

آفرینش نثار فرق تو اند

بر مچین چون خسان زراه نثار

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم

 

ایشان دارند دل من ایشان دارند

ایشان که سر زلف پریشان دارند

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم

 

ما که از دست روح قوت خوریم

کی نمک سود عنکبوت خوریم

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم

 

مرغ کانجا پرید پر نهاد

دیو کانجا رسید سر بنهاد

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم

 

آن پشه که در کوی تو پرواز کند

صیدی کند او که باز نتواند کرد

نجم‌الدین رازی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۱۰
sunny dark_mode