نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » ابتدا » مقدمه
جهان را بلندی و پستی توی
ندانم کیی هر چه هستی توی
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » ابتدا » مقدمه
ان القناه التی شاهدت رفعتها
تنمو و تنبت انبوبا فانبوباً
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب اول » باب اول در دیباچه کتاب
من چون ریگم غم تو چون آب خورم
هرچند همی بیش خورم تشنهترم.
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب اول » فصل دوم
بی بلا نازنین شمرد او را
چون بلا دید در سپرد او را
تا بدانی که وقت پیچا پیچ
هیچکس مر ترا نباشد هیچ
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب اول » فصل دوم
چاره عشاق را دانم که در بیچارگی است
لیک من جانی کنم با این همه بیچارگی
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب اول » فصل دوم
گرد همه دستگاه خود برگشتم
پایم به سفال پارهای در نامد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب اول » فصل دوم
یارید به باغ ما تکرگی
و ز گلبن ما نماند برگی
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب اول » فصل دوم
خدای جهان را فراوان سپاس
که گوهر سپردم به گوهرشناس
بداند چو از جان بدو بنگردد
چه جان کندهام تا که جان پرورد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب اول » فصل دوم
القصه هرانچ کرد گردون ز جفا
حق باید گفت بود دون حق ما
شکرانه نعمتش نمیکردم هیچ
تا لاجرمم فکند در رنج و عنا
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » باب دوم در بیان مبدأ موجودات
زان میخوردم که یار من زان میخورد
او را رخ سرخ گشت و ما را رخ زرد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » باب دوم در بیان مبدأ موجودات
گستاخ تو کردهای مرا با لب خویش
ورنه من بیچاره چه مردان توام
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل دوم
گر دل بهوای لولیی برجوشد
صد ترک برو عرضه کنی ننیوشد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل دوم
بیگانگیی نیست تومایی ما تو
سر جامه تویی و بن جامه ما
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل سیم
بوی جوی مولیان آید همی
بوی یار مهربان آید همی
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل سیم
عشق آمدو کرد عقل غارت
ای دل تو بجان بر این بشارت
ترک عجمی است عشق دانی
کز ترک عجیب نیست غارت
میخواست که در عبارت آرد
[...]
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل سیم
نظار گیان روی خوبت
چون در نگرند از کرانها
در آینه نقش خویش بینند
زین است تفاوت نشانها
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل سیم
عقل را با عشق کاری نیست زودش پنبه کن
تاچه خواهی کرد آن اشتردل جولاه را
عقل نزد عشق خود راهی تواند برد نه
نزد شاهنشه چه کار اوباش لشگر گاه را
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل سیم
گر عرض دهند عاشقانت را
هر ذره که هست در شمار آید
طاوس و مگس بیک محل باشد
چون باز غم تو در شکار آید
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل سیم
الحق شگرف مرغی کز تو دو کون پر شد
نه بال باز کرده نه زاشیان پریده
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل سیم
قصهها مینوشت خاقانی
قلم اینجا رسید سر بشکست