نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱
یا رب تو مرین سایهٔ یزدانی را
بگذار بدین جهان جهانبانی را
اندر کنف عاطفت خویشش دار
این حامی بیضهٔ مسلمانی را
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲
ای کرده غمت غارت هوش دل ما
درد تو زده خانه فروش دل ما
سری که مقدسان از آن محرومند
عشق تو فرو گفت به گوش دل ما
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳
اصل وگهر عشق ز کانی دگر است
منزلگه عاشقان جهانی دگر است
و آن مرغ که دانهٔ غم عشق خورد
بیرون ز دو کون ز آشیانی دگر است
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴
عشقت که دوای جان این دلریش است
ز اندازهٔ هر هوس پرستی بیش است
چیزی است که از ازل مرا در سر بود
کاری است که تا ابد مرا در پیش است
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵
در عشق توام جهان سرایی تنگ است
همچون چشمت دلم فضایی تنگ است
ای در دل من ساخته منزلگه خویش
معذور همی دار که جایی تنگ است
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶
ز آن روی که راه عشق راهی تنگ است
نه با خودمان صلح و نه با کس جنگ است
شد در سر نام و ننگ عمر همه خلق
ای بیخبران چه جای نام و ننگ است
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷
تا بر سر کوی عشق تو منزل ماست
سر دو جهان به جمله کشف دل ماست
و آنجا که قدمگاه دل مقبل ماست
مطلوب همه جهانیان حاصل ماست
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸
تا بر سر ما سایهٔ شاهنشه ماست
کونین غلام و چاکر درگه ماست
گلزار بهشت و حور خار ره ماست
زیراک برون کون منزلگه ماست
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹
از ما تو هر آنچه دیده ای سایهٔ ماست
بیرون ز دو کون ای پسر پایهٔ ماست
بی مایی ما به کار ما مایهٔ ماست
ما «دایهٔ» دیگران و او دایهٔ ماست
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰
هر سبزه که در کنار جویی رسته است
گویی ز خط بنفشه مویی رسته است
تا بر سر لاله پا به خواری ننهی
کان لاله ز خاک ماهرویی رسته است
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱
مقصود وجود انس و جان آیینه است
منظور نظر در دو جهان آینه است
دل آینهٔ جمال شاهنشاهی است
وین هر دو جهان غلاف آن آینه است
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲
این مرتبهٔارب چه حد مشتاقی است
کامروز هم او حریف و هم او ساقی است
هان ای ساقی باده فرا افزون کن
کز هستی ما هنوز چیزی باقی است
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
اجزای وجود من همه دوست گرفت
نامی است زمن بر من و باقی همه اوست
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴
آمد شب و بازگشتم اندر غم دوست
هم با سر گریه ای که چشم را خواست
خون دلم از هر مژه کز پلک فروست
سیخی است که پاره ای جگر بر سر اوست
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵
گفتا: هر دل به عشق ما بینا نیست
هر جان صدف گوهر عشق ما نیست
سودای وصال ما ترا تنها نیست
لیکن قد این قبا به هر بالا نیست
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶
درد تو ز هر محتضری خالی نیست
لطف تو ز هر بیخبری خالی نیست
هر چند که در خلق جهان می نگرم
سودای تو از هیچ سری خالی نیست
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷
با یار نواز غم کهن باید گفت
لابد به زبان او سخن باید گفت
لا تفعل و افعل نکند چندان سود
چون با عجمی کن و مکن باید گفت
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸
هر شب به مثال پاسبان کویت
می گردم گرد آستان کویت
باشد که بر آید ای صنم روز حساب
نامم ز جریدهٔ سگان کویت
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹
ما را نه خراسان نه عراق است مراد
وز یار نه وصل و نه فراق است مراد
با هیچ مراد جفت نتوانم شد
طاقم ز مرادها که طاق است مراد
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰
غم با لطف تو شادمانی گردد
عمر از نظر تو جاودانی گردد
گر باد به دوزخ برد از کوی تو خاک
آتش همه آب زندگانی گردد