نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » باب دوم در بیان مبدأ موجودات
زان میخوردم که یار من زان میخورد
او را رخ سرخ گشت و ما را رخ زرد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » باب دوم در بیان مبدأ موجودات
ما شیر و می عشق تو با هم خوردیم
با عشق تو در طفولیت خو کردیم
نی نی غلطم چه جای این است که ما
با عشق تو در ازل بهم پروردیم
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » باب دوم در بیان مبدأ موجودات
گستاخ تو کردهای مرا با لب خویش
ورنه من بیچاره چه مردان توام
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » باب دوم در بیان مبدأ موجودات
عشق است که لذت جوانی ببرد
عشق است که عیش جاودانی ببرد
عشق ارچه که آب زندگانی دل است
لیکن ز دل آب زندگانی ببرد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل دوم
گر دل بهوای لولیی برجوشد
صد ترک برو عرضه کنی ننیوشد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل دوم
شمع ازلی، دل منت پروانه
جان همه عالمی، مرا جانانه
از شور سر زلف چو زنجیر تو خاست
دیوانگی دل من دیوانه
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل دوم
بیگانگیی نیست تومایی ما تو
سر جامه تویی و بن جامه ما
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل دوم
چندان نازست ز عشق تو بر سر من
کاندر غلطم که عاشقی تو بر من
یا خیمه زند وصال تو بر سر من
یا در سر این غلط شود این سر من
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل سیم
نظار گیان روی خوبت
چون در نگرند از کرانها
در آینه نقش خویش بینند
زین است تفاوت نشانها
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل سیم
عشق آمدو کرد عقل غارت
ای دل تو بجان بر این بشارت
ترک عجمی است عشق دانی
کز ترک عجیب نیست غارت
میخواست که در عبارت آرد
[...]
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل سیم
بوی جوی مولیان آید همی
بوی یار مهربان آید همی
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل سیم
بر یاد لبت لعل نگین میبوسم
آنم چو بدست نیست این میبوسم
دستم چو بدستبوس وصلت نرسد
میگویم خدمت و زمین میبوسم
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل سیم
عقل را با عشق کاری نیست زودش پنبه کن
تاچه خواهی کرد آن اشتردل جولاه را
عقل نزد عشق خود راهی تواند برد نه
نزد شاهنشه چه کار اوباش لشگر گاه را
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل سیم
گر عرض دهند عاشقانت را
هر ذره که هست در شمار آید
طاوس و مگس بیک محل باشد
چون باز غم تو در شکار آید
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل سیم
الحق شگرف مرغی کز تو دو کون پر شد
نه بال باز کرده نه زاشیان پریده
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل سیم
قصهها مینوشت خاقانی
قلم اینجا رسید سر بشکست
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم
جهان را بلندی و پستی تویی
ندانم که ای هر چ هستی تویی
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم
نزدیکان را بیش بود حیرانی
کایشان دانند سیاست سلطانی
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم
خاک آدم هنوز نابیخته بود
عشق آمده بود ودل آویخته بود
این باده چو شیرخواره بودم خوردم
نینی می و شیر با هم آمیخته بود