گنجور

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸

 

جا کرده اگر شاخ گلی در دل من

تنگ آمده است از دل بیحاصل من

خاک که شدم که او سر از من نکشید

از خاک چمن سرشته گوئی گل من

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹

 

با عقده غم خوشم که کام دلم اوست

اینجاست که هر چه حل شود مشکلم اوست

بی ناله دمی نیم که از خرمن عمر

هر چیز بباد می دهد حاصلم اوست

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰

 

تا تکلیف تو جا مهیا نکند

در انجمن تو بوالهوس جا نکند

بیقدر منم که هر کجا بنشستم

تا دل نخلد جای مرا وا نکند

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱

 

با گردش دهر و خلق پرشور و شرش

کاری که نداری چه غمست از حذرش

خاریکه تمام مایه آزارست

در پا نخلد تا ننهی پا بسرش

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲

 

گویند ز رخ طره پیچان برداشت

از شاخ گل آشیان مرغان برداشت

او زلف برید یا صبا ز آتش حسن

خاکستر دلهای پریشان برداشت

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳

 

دل قافله درد ترا مرحله بود

وین دشت بلا خیمه اش از آبله بود

تا رفت غم تو هر چه بود از دل رفت

آبادی کاروان که از قافله بود

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴

 

با ما کین سپهر و انجم پیداست

ناسازی بخت بی ترحم پیداست

چون خشکی آشیانه در گلبن سبز

بیبرگی ما میان مردم پیداست

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵

 

ای شوخ بغمزه بر سر جنگ مباش

وی گل ز خزان حسن بیرنگ مباش

شمشیر که زنگش بزدایند خوشست

ابروی تو گر ریخته دلتنگ مباش

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶

 

گویند کلیم توبه آسان شکند

در میکده آشکار و پنهان شکند

فصل گل و خون گرم حریفان بسیار

تا توبه بود خاطر یاران شکند؟

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷

 

خواری از دهر دانش اندوخته دید

از بی ادبان جور ادب آموخته دید

با تیره دلان زمانه را کاری نیست

آفت از باد شمع افروخته دید

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸

 

ای خاک در تو سرمه بینائی

افسوس که بعد از این جهان پیمائی

لشکر همه در شهر فرود آمد و من

در خانه زین بماندم از بیجائی

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹

 

از رنج سفر گفتم اگر دل ریشست

در برهان پور مرهم از حد بیشست

اکنون پی خانه دربدر می گردم

ره طی شد و همچنان سفر در پیشست

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰

 

ای آنکه دلت زر از غیب آگاهست

بیجائی و برشکال بس جانکاهست

جز خانه زین خانه ندارم آنهم

چون دست بآن رسید پا کوتاهست

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱

 

ذاتت که زمجموعه گل منتخب است

حرف تب و لرز او خطائی عجبست

کس موج محیط را نگوید لرز است

کی گرمی خورشید جهانتاب تب است

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲

 

روزیکه تن شاه جهان از تب تافت

آن نیست که عیسی بعلاجش بشتافت

می رفت دعای صحتش بسکه بچرخ

می خواست که آید بزمین راه نیافت

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳

 

ای نقش بدیع شکل جان پرور تو

آئینه روی اختران مرمر تو

بخت و دولت سعادت و یمن و شرف

دربان شده اند روز و شب بر در تو

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴

 

قسمت کردند ماه و خور بی کم و بیش

بر خود الم شهنشه عدل اندیش

برداشت بمنت مه نو ضعفش را

خورشید پسندید تبش بر تن خویش

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵

 

این روزی گرم حق تعالی است نه تب

وین پرتو مهر لایزالی است نه تب

این گرمی صلح است نه افروزش خشم

این طور معانی تجلی است نه تب

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶

 

آنم که نجویم از غم دهر پناه

تا جور بود نمی کنم ناله و آه

اخلاص غلام کرد در هند مرا

مانند غلام روی اخلاص سیاه

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷

 

در معرکه این تفنگ فریادرس است

خصم افکن و گرم خوی و آتش نفس است

موقوف اشاره ایست در کشتن خصم

سویش نگهی ز گوشه چشم بسست

کلیم
 
 
۱
۳۱
۳۲
۳۳
۳۴
۳۵
۳۸
sunny dark_mode