گنجور

 
۵۴۱

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۳۳ - ۳۳ ابوعثمان سعید بن اسماعیل الحیری، رضی اللّه عنه

 

... از قدما و اجله صوفیان بود و اندر زمانه خود یگانه بود و قدرش اندر همه دل ها رفیع ابتدا صحبت یحیی بن معاذ رضی الله عنه کرده بود آنگاه مدتی اندر صحبت شاه شجاع کرمانی بود و با وی به نسابور آمد به زیارت بوحفص به نزدیک وی بیستاد و عمر اندر صحبت وی گذاشت

از وی حکایت کنند ثقات که گفت پیوسته دلم طلب حقیقتی می کردی اندر حال طفولیت و از اهل ظاهر نفرتی می نمودی و دانستمی لامحاله که جز این ظاهر که عامه برآن اند نیز سری هست مر شریعت را تا به بلاغت رسیدم روزی به مجلس یحیی بن معاذ رضی الله عنه افتادم و آن سر را بیافتم و مقصود برآمد تعلق به صحبت وی کردم تا جماعتی از نزدیک شاه شجاع بیامدند و حکایات وی بگفتند دل را به زیارت وی مایل یافتم از ری قصد کرمان کردم و صحبت شاه طلب می کردم وی مرا بار نداد و گفت طبع تو رجاپرورده است و صحبت با یحیی کرده ای و وی را مقام رجاست کسی که مشرب رجا یافت از وی سپردن طریق نیاید از آن چه به رجا تقلید کردن کاهلی بار آرد گفت بسیار تضرع کردم و زاری نمودم و بیست روز بر درگاه وی مداومت کردم تا مرا بار داد و اندر پذیرفت و مدتی اندر صحبت وی بماندم و وی مردی غیور بود

تا وی را قصد نسابور و زیارت بوحفص افتاد من با وی بیامدم آن روز که به نزدیک بوحفص اندر آمدیم شاه قبایی داشت بوحفص چون وی را بدید بر پای خاست و پیش وی بازآمد و گفت وجدت فی القباء ماطلبت فی العباء در قبا یافتم آن را که در عبا می طلبیدم ...

هجویری
 
۵۴۲

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۳۴ - ۳۴ ابوعبداللّه احمدبن یحیی بن الجّلاء، رضی اللّه عنه

 

... از بزرگان قوم بود و سادات وقت و وی را طریقی نیکو و سیرتی پسندیده بود و صاحب جنید بود و ابوالحسن نوری و جماعتی از کبرا رضی الله عنهم وی را کلامی عالی و اشاراتی لطیف است اندر حقایق

از وی می آید که گفت همة العارف إلی مولاه فلم یعطف إلی شیء سواه همت عارف با حق باشد و از وی به هیچ چیز باز نگردد و بر هیچ چیز فرو نیاید از آن که عارف را به جز معرفت وی هیچ چیز نباشد چون سرمایه دلش معرفت بود مقصود همتش رؤیت بود از آن چه پراکندگی همم هموم بار آورد و هموم از درگاه حق بازدارد

از وی حکایت آرند که گفت روزی ترسایی دیدم خوبروی در جمال وی متحیر شدم اندر مقابله وی بیستادم جنید رحمه الله بر من گذر کرد با وی گفتم ای استاد خدای تعالی این چنین روی به آتش دوزخ بخواهد سوخت مرا گفت رضی الله عنه ای پسر این بازارچه نفس است که تو را بر این می دارد نه نظاره عبرت که اگر به عبرت می نگری اندر هر ذره ای از موجودات همین عجوبه موجود است اما زود باشد که تو بدین بی حرمتی معذب گردی گفت چون جنید روی از من بگردانید اندر حال قرآن فراموش کردم تا سال ها می اسعانت خواستم از خدای تعالی و توبه کردم تا قرآن به دست آوردم اکنون زهره آن ندارم که به هیچ چیز از موجودات التفات کنم یا وقت خود را به نظر اندر اشیا ضایع گردانم

هجویری
 
۵۴۳

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۵۳ - ۵۳ ابوالمغیث الحسین بن منصور الحلاج، رضی اللّه عنه

 

... و اثبات ناکردن ذکر وی بی امانتی بودی اندر این کتاب که بعضی از مردمان ظاهر ورا تکفیر کنند و بدو منکر باشند و احوال ورا به غدر و حیلت و سحر منسوب گردانند وپندارند که حسین منصور حلاج حسن بن منصور حلاج است آن ملحد بغدادی که استاد محمد زکریا بوده است و رفیق ابوسعید قرمطی این حسین که ما را در امر وی خلاف است فارسی بوده است از بیضا و رد و هجر مشایخ وی را نه به معنی طعن اندر دین و مذهب است که اندر حال و روزگار است

و وی ابتدا مرید سهل بن عبدالله بود و بی دستوری برفت از نزدیک وی و به عمروبن عثمان پیوست و از نزد وی بی دستوری برفت و تعلق به جنید کرد وی را قبول نکرد بدین سبب جمله مهجور کردند وی را پس مهجور معاملت بود نه مهجور اصل ندیدی که شبلی گفت أنا و الحلاج شیء واحد فخلصنی جنونی و أهلکه عقله و اگر وی به دین مطعون بودی شبلی نگفتی من و حلاج یک چیزیم و محمد بن خفیف گفت هو عالم ربانی او عالم ربانی است و مانند این پس ناخشنودی و عقوق پیران طریقت و مشایخ رضی عنهم هجران و وحشت بار آورد

و وی را تصانیف ازهر است و رموز و کلام مهذب اندر اصول و فروع

و من که علی بن عثمان الجلابی ام پنجاه پاره تصنیف وی بدیدم اندر بغداد و نواحی آن و بعضی به خوزستان و فارس و خراسان جمله را سخنانی یافتم چنان که ابتدای نمودهای مریدان باشد از آن بعضی قوی تر و بعضی ضعیف تر بعضی سهل تر و بعضی شنیع تر و چون کسی را از حق نمودی باشد به قوت حال عبارت دست دهد و فضل یاری کند سخن منغلق شود خاصه که معبر اندر عبارت خود تعجب نماید آنگاه اوهام را از شنیدن آن نفرت افزاید و عقول از ادراک بازماند آنگاه گویند که این سخن عالی است گروهی منکر شوند از جهل و گروهی مقر آیند به جهل انکار ایشان چون اقرار باشد اما چون محققان اهل بصر ببینند در عبارت نیاویزند و به تعجب آن مشغول نگردند از ذم و مدح فارغ شوند و از انکار و اقرار برآسایند

و باز آنان که حال آن جوانمرد را به سحر منسوب کردند محال است از آن چه سحر اندر اصول سنت و جماعت حق است چنان که کرامت و اظهار سحر اندر حال کمال کفر باشد و از آن کرامت اندر حال کمال معرفت از آن چه یکی نتیجه سخط خداوند است جل جلاله و یکی قرینه رضای وی و این سخن در باب اثبات کرامات مشرح بیاریم ان شاء الله و به اتفاق اهل بصیرت از اهل سنت و جماعت مسلمان ساحر نباشد و کافر مکرم نه که اضداد مجتمع نشوند و حسین رضی الله عنه تا بود اندر لباس صلاح بود از نمازهای نیکو ذکر و مناجات های بسیار و روزه های پیوسته و تحمیدهای مهذب و اندر توحید نکته های لطیف اگر افعال وی سحر بودی این جمله ازوی محال بودی پس درست شد که کرامات بود و کرامات جزولی محقق را نباشد

و بعضی از اهل اصول وی را رد کرده اند و بر وی اعتراض آرند اندر کلمات وی به معنی امتزاج و اتحاد و آن تشنیع اندر عبارت است نه اندر معنی که مغلوب را امکان عبارت نبود تا اندر غلبه حال عبارتش صحیح آید و نیز روا بود که معنی عبارت مشکل بود که اندر نیابند مقصود معبر را وهم ایشان مر ایشان را از آن صورتی کند ایشان مر آن را انکار کنند آن انکار ایشان بدیشان باز گردد نه بدان معنی

اما من گروهی دیدم از ملاحده بغداد و نواحی آن خذلهم الله که دعوی تولا بدو داشتند و کلام وی را حجت زندقه خود ساخته بودند واسم حلاجی بر خود نهاده و اندر امر وی غلو می کردند چون روافضه اندر تولای علی رضی الله عنه اندر رد کلمات ایشان بابی بیارم اندر فرق فرق ان شاء الله عز و جل

و در جمله بدان که کلام وی اقتدا را نشاید از آن چه مغلوب بوده است اندر حال خود نه متمکن و کلام متمکنی باید تا بدان اقتدا توان کرد پس عزیز است وی بر دل من بحمدالله اما بر هیچ اصل طریقش مستقیم نیست و بر هیچ محل حالش مقررنه و اندر احوالش فتنه بسیار استو مرا اندر ابتدای نمودهای خود از وی قوت ها بوده است به معنی براهین و پیش از این در شرح کلام وی کتابی ساخته ام به دلایل و حجج علو کلام و صحت حالش ثابت کرده و اندر کتابی که کرده ام به جز آن کتاب منهاج نام ابتدا و انتهاش یاد کرده ام این جا این مقدار نیز بیاوردم پس طریقی را که به چندین احتراز اصل آن را ثابت باید کرد چرا بدان تعلق و اقتدا کنند اما هوی را هرگز با راستی موافقت نباشد پیوسته چیزی می جوید از طریق اعوجاج تا اندر آن آویزد

از وی می آید که گفت رضی الله عنه الألسنة مستنطقات تحت نطقها مستهلکات یعنی زبان های گویا هلاک دل های خاموش است این عبارات جمله آفت است و اندر حقیقت معنی هذر باشد چون معنی حاصل بود به عبارت مفقود نگردد چون معنی مفقود بود به عبارت موجود نگردد سوای آن که اندر آن پنداشتی پدیدار آید و طالب را هلاک کند تا وی عبارت را پندارد که معنی است والله اعلم

هجویری
 
۵۴۴

هجویری » کشف المحجوب » بابُ فی ذِکرِ أئمَّتِهم مِنَ المتأخّرین، رضوانُ اللّه علیهم اجمعین » بخش ۲ - ۱ ابوالعباس احمدبن محمّد القصّاب، رضی اللّه عنه

 

... امی بود اما کلام و نکتش سخت عالی بود اندر علم تصوف و اصول اندر ابتدا و انتها عالی حال و نیکو سیرت بود و مرا از وی حکایات بسیار سماع است اما مذهب من اندر این کتاب اختصار است

گویند کودکی اشتری را زمام گرفته بود با باری گران و اندر بازار آمل می کشید و پیوسته آن جا و حل باشد پای اشتر از جای بشد و بیفتاد و خرد بشکست مردمان قصد آن کردند که بار از پشت شتر فروگیرند و کودک دست به مستغاث برآورد وی بدان برگذشت گفتا چه بوده است حال بازگفتند وی رضی الله عنه زمام شتر بگرفت و روی به آسمان که قبله دعاست کرد و گفت این اشتر را درست کن و اگر درست نخواستی کرد چرا دل قصاب به گریستن این کودک بسوختی

اندر حال اشتر برخاست و راست و درست برفت ...

هجویری
 
۵۴۵

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم » بخش ۴ - فصل

 

اندر آثار است که موسی گفت علیه السلام الهی دلنی علی عمل اذا عملت رضیت عنی فقال إنک لاتطیق ذلک یا موسی فخر موسی علیه السلام ساجدا متضرعا فأوحی الله إلیه یا ابن عمران إن رضایی فی رضاک بقضایی

بار خدایا مرا راه نمای به کرداری که چون آن بکنم تو از من راضی گردی خداوند عز و جل گفت تو آن بنتوانی کرد موسی علیه السلام سجده کرد و تضرع نمود خداوند تعالی بدو وحی فرستاد یا پسر عمران رضا و خشنودی من ازتو اندر رضای توست به قضای من یعنی چون بنده به قضاهای حق راضی باشد علامت آن بود که خداوند تعالی از وی راضی است

بشر حافی از فضیل عیاض رضی الله عنهما پرسید که زهد فاضل تر یا رضا فضیل گفت الرضا أفضل من الزهد لأن الراضی لا یتمنی فوق منزلته

رضا فاضل تر از زهد از آن چه راضی را تمنا نباشد و زاهد صاحب تمنا بود یعنی فوق منزلت زهد منزلتی دیگر هست که زاهد را بدان منزلت تمنا بود و فوق رضا هیچ منزلتی نیست تا راضی را بدان تمنا افتد پس پیشگاه فاضل تر از درگاه

و این حکایت دلیل است بر صحت قول محاسبی که رضا از جمله احوال است و ازمواهب ذوالجلال نه از مکاسب بنده و احتیال و نیز احتمال کند که راضی را تمنا نباشد و از پیغمبر علیه السلام می آید اندر دعواتش اسألک الرضا بعد القضا بارخدایا از تو خواهم که مرا راضی داری از پس آن که قضا به من آید یعنی مرا به صفتی داری که چون قضای مقدر تو به من آید مرا به ورود خود راضی یابد این جا درست شد که رضا قبل ورود القضا درست نیاید از آن چه آن عزم باشد بر رضا و عزم رضا عین رضا نباشد

و ابوالعباس بن عطا گوید رضی الله عنه الرضا نظر القلب إلی قدیم اختیار الله للعبد ...

... و اندر حکایات مشهور است که درویشی اندر دجله گرفتار شد و سباحت ندانست یکی گفت از کناره ای که خواهی تا کسی را بیاگاهانم تا تو را برکشد گفتا نه گفت خواهی تا غرقه شوی گفتا نه گفت پس چه خواهی گفت آن چه حق خواهد مرا با خواست چه کار است

و مشایخ را رضی الله عنهم اندر رضا سخن بسیار است به اختلاف عبارات اما قاعده این دو اصل است که یاد کردم و ترک تطویل را بر این اختصار کردم اما این جا باید که فرق میان مقام و احوال بگویم و حدود آن بیارم تا بر تو و خوانندگان کتاب ادراک این معانی آسان تر شود واین حد را بدانند ان شاء الله

هجویری
 
۵۴۶

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم » بخش ۱۵ - الکلام فی مجاهدات النّفسِ

 

... و رسول صلی الله علیه مجاهدت نفس را بر جهاد تفضیل نهاد از آن چه رنج آن زیادت بود از رنج جهاد و غزو بدانچه خلاف هوی و قهر کردن نفس عظیم کاری شگرف است

پس بدان اکرمک الله که طریق مجاهدت نفس و سیاست آن واضح است و پیدا و ستوده میان همه اهل ادیان و ملل و مختص اند اهل این طریقت به رعایت آن و مستعمل و جاری است این عبارت اندر میان خواص و عوام ایشان و مشایخ را رضی عنهم اندر این معنی رموز و کلمات بسیار است

و سهل بن عبدالله رضی الله عنه اندر اصل این غلو بیشتر کند و وی را اندر مجاهدت نفس براهین بسیار است و گویند که خود را بر آن داشته بود که هر پانزده روز یک بار طعام خوردی و عمری دراز بگذاشت به غذایی اندک و جمله محققان مجاهدت اثبات کرده اند و آن را اسباب مشاهدت گفته مگر آن پیر بزرگوار که مجاهدت را علت مشاهدت گفته است و مر طلب را در حق یافت تأثیری عظیم نهاده است و وی زندگانی دنیا را در طلب فضل نهد بر حیات عقبی در حصول مراد از آن چه گوید آن ثمره این است که چون در دنیا خدمت کنی آن جا قربت یابی بی خدمت آن قربت نباشد باید تا علت وصول حق مجاهدت بنده باشد که بکند هم به توفیق حق

و وی گفت رضی الله عنه المشاهدات مواریث المجاهدات ...

... و حیان خارجه روایت کند از عبدالله عمر رضی الله عنهما پرسیدم که اندر غزو چه گویی گفت إبدأ بنفسک فجاهدها و ابدأ بنفسک فاغزها فانک إن قتلت فارا بعثک الله فارا و ان قتلت مراییا بعثک الله مراییا و إن قتلت صابرا محتسبا بعثک الله صابرا محتسبا

پس همچندان که تألیف و ترکیب عبارت را اندر حق بیان معانی اثر است تألیف و ترکیب مجاهدت را اندر وصول معانی اثر است چون بیان بی عبارت و تألیف آن درست نیاید وصول بی مجاهدت درست نیاید و آن که دعوی کند مخطی بود از آن چه عالم و اثبات حدث آن دلیل معرفت آفریدگار است و معرفت نفس و مجاهدت آن دلیل وصلت وی

و حجت گروه دیگر آن که گویند این آیت اندر تفسیر مقدم و مؤخر است و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا ای والذین هدیناهم سبلنا جاهدوا فینا و رسول گفت صلی الله علیه و سلم لن ینجو أحدکم بعمله قیل ولاأنت یا رسول الله قال ولا أنا الا ان یتغمدنی الله برحمته ...

... پس مجاهدت فعل بنده باشد و محال باشد که فعل وی علت نجات وی گردد پس خلاص و نجات بنده متعلق به مشیت است نه به مجاهدت کما قال الله تعالی فمن یرد الله أن یهدیه یشرح صدره للإسلام ومن یرد أن یضله یجعل صدره ضیقا حرجا ۱۲۵/الانعام و نیز گفت تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء ۲۶/آل عمران تکلف همه عالمیان اندر اثبات مشیت خود نفی کرد و اگر مجاهدت علت وصول بودی ابلیس مردود نبودی و اگر ترک آن علت رد و طرد بودی آدم هرگز مقبول و مصفا نبودی پس کار سبقت عنایت دارد نه کثرت مجاهدت نه هر که مجتهدتر ایمن تر که هرکه عنایت بدو بیشتر به حق نزدیک تر یکی اندر صومعه مقرون طاعت از حق دور یکی در خرابات موصول معصیت به رحمت حق نزدیک و أشرف همه معانی ایمان است کودکی را که مکلف نیست حکمش حکم ایمان بود و مجانین را همچنان پس چون اشرف مواهب را مجاهدت علت نباشد آن چه کم از آن بود هم به علت محتاج نباشد

و من که علی بن عثمان الجلابی ام می گویم که این خلاف است اندر عبارت بدون معنی از آن که یکی می گوید من طلب وجد و دیگری می گوید من وجد طلب و سبب یافتن طلب بود و سبب طلبیدن یافت آن می مجاهدت فرماید تا مشاهدت یابد و این مشاهدت یابد تا مجاهدت کند و حقیقت این آن بود که مشاهدت اندر مجاهدت به جای توفیق است اندر طاعت و آن عطاست و از حق است عز و جل

پس چون حصول طاعت بی توفیق محال بود حصول توفیق نیز بی طاعت محال بود و چون بی مشاهدت مجاهدت موجود نباشد بی مجاهدت مشاهدت محال بود پس لمعه ای از جمال خداوندی می بباید تا بنده را به مجاهدت دلالت کند و چون علت وجود مجاهدت آن باشد هدایت سابق بود بر مجاهدت ...

... و آن چه گویند که اسب را به مجاهدت می به صفتی دیگر گردانند بدان که اندر اسب صفتی است مکتوم که اظهار آن را مجاهدت سبب است که تا ریاضت نیابد آن معنی ظاهر نشود و اندر خر که آن معنی نیست هرگز اسب نگردد نه اسب را به مجاهدت خر توان کرد و نه خر را به ریاضت اسب توان گردانید از آن چه این قلب عین باشد پس چون چیزی عینی را قلب نتواند کرداثبات آن اندر حضرت حق محال بود

بر آن پیر رضی الله عنه یعنی سهل تستری مجاهدتی می رفت که وی از آن آزاد بود و در عین آن عبارت او از آن منقطع بود نه چون گروهی که عبارت آن را بی معاملت مذهب گردانیده اند و محال باشد که آن چه همه معاملت می باید همه عبارت گردد

و در جمله مر اهل این قصه را مجاهدت و ریاضت موجود است باتفاق اما رؤیت آن اندر آن آفت است پس آن که می مجاهدت نفی کند نه مراد عین مجاهدت است که مراد رؤیت مجاهدت است و معجب ناشدن به افعال خود اندر محل قدس از آن چه مجاهدت فعل بنده بود و مشاهدت داشت حق تا داشت حق نباشد فعل بنده قیمت نگیرد

لعمری از خودت دل نگرفت که چندین مشاطگی خود کنی و فضل حق همی نبینی که چندین سخن فعل خود گویی

پس مجاهدت دوستان فعل حق باشد اندر ایشان بی اختیار ایشان و آن قهر و گدازش بود و گدازشی بود که جمله نوازش بود و مجاهدت غافلان فعل ایشان باشد اندر ایشان به اختیار ایشان و آن تشویش بود و پراکندگی و دل پراکنده از آفت بر آگنده بود پس تا توانی از فعل خود عبارت مکن و اندر هیچ صفت نفس را متابعت مکن که وجود هستی تو حجاب توست اگر به فعلی محجوب بودی به فعلی دیگر برخاستی چون کلیت تو حجاب است تا بکلیت فنا نگردی شایسته بقا نگردی لأن النفس کلب باغ وجلد الکلب لایطهر الا بالدباغ

و اندر حکایات معروف است که حسین بن منصور رحمةالله علیه به کوفه اندر خانه محمدبن حسن العلوی نزول کرده بود ابراهیم خواص رحمة الله علیه به کوفه اندر آمد چون خیر وی بشنید نزدیک وی اندر آمد حسین گفت یا ابراهیم اندر چهل سال که بدین طریقت تعلق داری از این معنی تو را چه چیز مسلم شده است گفت طریق توکل مرا مسلم شده است حسین گفت رضی عنه ضیعت عمرک فی عمران باطنک فأین الفناء فی التوحید عمر اندر عمران باطن ضایع کردی فنا کجاست اندر توحید یعنی توکل عبارتی است از معاملت خود با خداوند و درستی باطن به اعتماد کردن با وی و چون کسی عمری اندر معالجت باطن کند عمری دیگر باید تا اندر معالجت ظاهر کند و دو عمر ضایع شد هنوز از وی به حق اثری نباشد

و از شیخ بوعلی سیاه مروزی رحمة الله علیه حکایت کنند که گفت من نفس را بدیدم به صورتی مانند صورت من که یکی موی وی گرفته بود و وی را به من داد و من وی را بر درختی بستم و قصد هلاک وی کردم مرا گفت یا با علی مرنج که من لشکر ویم عز و جل تو مرا کم نتوانی کرد

و از محمد علیان نسوی روایت آرند و وی از کبار اصحاب جنید بود رحمة الله علیهم اجمعین که من اندر ابتدای حال که به آفت های نفس بینا گشته بودم و کمینگاه های وی بدانسته بودم از وی حقدی پیوسته اندر دل من بود روزی چیزی چون روباه بچه ای از گلوی من برآمد و حق تعالی مرا شناسا گردانید دانستم که آن نفس است وی را به زیر پای اندر آوردم هر لگدی که بر وی می زدم وی بزرگتر می شد گفتم ای هذا همه چیزها به زخم و رنج هلاک شوند تو چرا می زیادت شوی گفت از آن چه آفرینش من بازگونه است آن چه رنج چیزها بود راحت من بود و آن چه راحت چیزها بود رنج من بود

و شیخ ابوالعباس شقانی که امام وقت بود رضی الله عنه گفت من روزی به خانه اندر آمدم سگی دیدم زرد بر جای خود خفته پنداشتم که از محلت اندر آمده است قصد راندن وی کردم وی به زیر دامن من اندر آمد و ناپدید شد ...

هجویری
 
۵۴۷

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم » بخش ۲۲ - الکلامُ فی الْفَرقِ بینَ المعجزات و الکرامات

 

... ابراهیم گفت من به بادیه فرو رفتم به تجرید بر حکم عادت خود چون لختی برفتم یکی از گوشه ای برخاست و از من صحبت درخواست اندر وی نگاه کردم از دیدن وی زجری مرا در دل آمد گفتم این چه شاید بود مرا گفت یا ابراهیم رنجه دل مشو که من یکی از نصارای راهبانم از اقصای روم آمده ام به امید صحبت تو گفتا چون دانستم که بیگانه است دلم بر آسود طریق صحبت و گزاردن حق بر من آسان تر گشت گفتم یا راهب النصاری با من طعام و شراب نیست ترسم که تو را اندر این بادیه رنج رسد گفت یا ابراهیم چندین بانگ و نام تو در عالم و تو هنوز اندوه طعام و شراب می خوری گفتا عجب داشتم از آن انبساط وی صحبتش قبول کردم مر تجربت را تا در دعوی خود به چه جای است

چون هفت شبانروز برآمد تشنگی ما را دریافت وی باستاد و گفت یا ابراهیم چندین بانگ طبل تو اندر گرد جهان بیار تا چه داری از گستاخی ها بر این درگاه که مرا طاقت نماند از تشنگی گفتا من سر بر زمین نهادم و گفتم بار خدایا مرا در پیش این کافر که در عین بیگانگی به من ظن نیکو می دارد رسوا مکن و ظن وی را در من وفا کن گفتا سر برآوردم طبقی دیدم دو قرص و دو شربت آب بر آن نهاده آن بخوردیم و از آن جا برفتیم

چون هفت روز دیگر برآمد با خود گفتم که این ترسا را تجربتی کنم تا ذل خود ببیند پیش از آن که وی مرا به چیزی دیگر امتحان کند گفتم یا راهب النصاری بیا که امروز نوبت توست تا چه داری از ثمره مجاهدت وی سر بر زمین نهاد و چیزی بگفت طبقی پدید آمد و چهار قرص و چهار شربت آب من از آن سخت عجب داشتم و رنجه دل شدم و از روزگار خود نومید شدم و با خود گفتم که من از این نخورم که از برای کافری پدیدار آمده است و معونت وی باشد من این را کی خورم مرا گفت یا ابراهیم بخور گفتم نخورم گفتا به چه علت نخوری گفتم از آن که تو اهل نیستی و این از جنس حال تو نیست و من در کار تو متعجبم اگر این بر کرامت حمل کنم بر کافر کرامت روا نباشد و اگر گویم معونت است تو مدعیی مرا شبهت افتد گفت بخور یا ابراهیم و دو بشارت مر تو را یکی به اسلام من أشهد أن لا اله الا الله وحده لاشریک له و أشهد أن محمدا عبده و رسوله و دیگر آن که تو را نزدیک حق تعالی خطری بزرگ است گفتم چرا گفت از آن که ما را از این جنس هیچ نباشد من از شرم تو سر بر زمین نهادم و گفتم بار خدایا اگر دین محمد حق است و پسندیده مرا دو قرص و دو شربت آب ده و اگر ابراهیم خواص ولی توست مرا دو قرص و دو شربت آب ده چون سر برآوردم طبق حاضر کرده بودند ابراهیم از آن بخورد و آن جوانمرد راهب یکی از بزرگان دین شد

و این عین اعجاز نبی بود موصول به کرامت ولی و سخت نادرست است که اندر غیبت نبی غیری را برهان نماید و اندر حضور ولی مر غیر وی را از کرامت وی نصیبی باشد و به حقیقت منتهی ولایت را جز مبتدی آن نشناسد ...

هجویری
 
۵۴۸

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم » بخش ۲۳ - الکلامُ فی اظهار جنسِ المعجزةِ علی یدَی مَنْ یدٌعِی الْإلهیّة

 

... و از استاد امام ابوالقاسم القشیری رضی الله عنه شنیدم که گفت وقتی از طابرانی پرسیدم از ابتدای حالش گفت وقتی مرا سنگی می بایست از رودخانه سرخس هر سنگ که برمی گرفتم جوهری می شد باز می انداختم و این از آن بود که هر دو به نزدیک وی یکسان بود لا بلکه هنوز جوهر خوارتر که ورا ارادت سنگی بود و ازآن جوهر نه

و از خواجه امام حزامی شنیدم به سرخس که گفت کودک بودم به محله ای رفته بودم از محله های باغستان به طلب برگ تود از برای مایه قز و بر درختی شدم گرمگاه و شاخ آن درخت می زدم شیخ ابوالفضل حسن رضی الله عنه بدان کوی برگذشت و من بر درخت بودم مرا ندید هیچ شک نکردم که او از خود غایب است و به دل با حق حاضر بر حکم انبساط سر برآورد و گفت بار خدایا یکسال بیشتر است تا مرا دنگی نداده ای که موی سر حلق کنم با دوستان چنین کنی گفت هم اندر حال همه اوراق و اصول درختان زر گشته بود آنگاه گفت عجب کاری همه تعریض ما اعراض است مر گشایش دل را با تو سخنی نتوان گفت

و از شبلی می آید که چهار هزار دینار به یک جمله به دجله انداخت گفتند چه می کنی گفت سنگ به آب اولی تر گفتند چرا به خلق ندهی گفت ای سبحان الله من به خدای چه حجت آرم که حجاب از دل خود برگیرم و بر دل برادر مسلمان بنهم شرط نباشد در دین که برادر مسلمان را از خود بتر خواهی ...

هجویری
 
۵۴۹

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم » بخش ۲۴ - الکلام فی ذکر کراماتهم

 

بدان که چون حجت عقل ثابت شد بر صحت کرامات و دلیل بر ثبوت آن قایم شد باید تا دلیل کتابی نیز معلوم گردد و آن چه آمده است اندر اخبار صحاح که کتاب و سنت بر صحت کرامت و افعال ناقض عادت بر دست اهل ولایت ناطق است و انکار آن جمله انکار حکم نصوص باشد از آن جمله یکی آن که در نص کتاب ما را خبر داد قوله تعالی وظللنا علیکم الغمام و أنزلنا علیکم المن والسلوی ۵۷/ البقره ابر پیوسته بر سر ایشان سایه داشتی و من و سلوی هر شبی تازه پدیدار آمدی اگر کسی گوید از منکران که آن معجزه موسی بود صلوات الله علیه روا بود ما نیز گوییم که این کرامت اولیا معجزه محمد است صلی الله علیه اگر گوید که این در غیبت است واجب نکند که این معجزه وی باشد و آن اندر وقت او بود گوییم موسی علیه السلام از ایشان غایب شد و به طور رفت همان حکم باقی می بود پس چه غیبت زمان و چه غیبت مکان چون آن جا معجز اندر غیبت مکان روا بود این جا نیز اندر غیبت زمان روا بود

و دیگر ما را خبر داد از کرامت آصف برخیا که چون سلیمان را علیه السلام ارادت تخت بلقیس شد که پیش از آمدنش تخت ورا حاضر کنند خداوند تعالی خواست تا شرف وی به خلق نماید و کرامت وی ظاهر گرداند و به اهل زمانه نماید که کرامت اولیا جایز بود سلیمان گفت علیه السلام کیست که تخت بلقیس پیش از آمدنش این جا حاضر گرداند قوله تعالی قال عفریت من أنا اتیک به قبل أن تقوم من مقامک ۳۹/النمل من پیش از آن که تو چشم برهم زنی آن تخت ورا این جا حاضر کنم ...

... وی گفت پیش از شما سه کس به جایی می رفتند شب درآمد قصد غاری کردند و اندر آن جا بخفتند چون پاره ای از شب بگذشت سنگی از کوه در آمد و در آن غار سخت بگرفت ایشان متحیر بماندند با یک دیگر گفتند نرهاند ما را از این جای هیچ چیزی جز آن که کردارهای بی ریای خود را به حضرت خدای تعالی شفیع آریم

یکی گفت مرا مادری و پدری بود و از مال دنیایی چیزی نداشتم به جز بزکی که شیر او بدیشان دادمی و من هر روز یک حزمه هیزم بیاوردمی و بهای آن اندر وجه طعام خود نهادمی و از آن ایشان شبی من بیگاه تر آمدم و تا آن بزک را بدوشیدم و طعام ایشان اندر شیر آغشتم ایشان خفته بودند آن قدح اندر دست من بماند و من بر پای استاده و چیزی نخورده انتظار بیداری ایشان می کردم تا صبح برآمد و ایشان بیدار شدند و طعام بخوردند من آنگاه بنشستم پس گفت ای بار خدای اگر من در این راست گویم ما را فریادرس

پیغمبر گفتصلی الله علیه که آن سنگ یک بار بجنبید و شکافی پدیدار آمد

دیگری گفت مرا دختر عمی بود با جمال و پیوسته دلم بدو مشغول بودی و وی را به خود می خواندم اجابت نکردی تا وقتی به حیل صد و بیست دینار بدو فرستادم تا یک شب با من خالی کند چون به نزدیک من آمد ترسی اندر دلم پدیدار آمد از خدای عز و جل دست از وی بداشتم و آن زر با وی بگذاشتم

آنگاه گفت بار خدایا اگر من اندر این راست گویم ما را فرج فرست

پیغمبر گفت صلی الله علیه و سلم که آن سنگ جنبیدنی دیگر بجنبید و آن شکاف زیادت شد فاما هنوز بیرون نتوانستند آمدن ...

... یکی عیسی علیه السلام و شما همه می دانید

دیگر اندر بنی اسراییل راهبی بود جریج نام مردی مجتهد و مادری مستوره داشت روزی به دیدار پسر بیامد وی اندر نماز بود در صومعه نگشاد و دیگر روز و سه دیگر روز همچنان مادرش از تنگدلی گفت یا رب رسوا گردان مر پسر مرا و به حق من بگیرش و اندر آن زمانه وی زنی بود بلایه گفت گروهی را که من جریج را از راه ببرم به صومعه وی شد و جریج بدو التفات نکرد با شبانی اندر آن راه صحبت کرد و حامله شد چون به شهر آمد گفت این بار از جریج است و چون بار بنهاد مردمان قصد صومعه وی کردند و وی را به در سلطان آوردند جریج گفت یا غلام پدر تو کیست گفت یا جریج مادرم بر تو دروغ می گوید پدر من شبانی است

و سه دیگر زنی کودکی داشت بر در سرای خود نشسته بود سواری نیکو روی و نیکو جامه بر گذشت گفت یا رب تو این پسر مرا چون این سوار گردان کودک گفت یا رب مرا چنان مگردان زمانی بود زنی بد نام برگذشت گفت یا رب پسر مرا چون این زن مگردان کودک گفت یا رب مرا چنان زن گردان مادر متعجب شد گفت ای پسر این چرا می گویی گفت از آن که آن مرد جباری است از جبابره و این زن زنی مصلحه اما مردمان وی را بد گویند و من نخواهم که از جباران باشم خواهم که از مصلحان باشم

و دیگر معروف است حدیث زایده کنیزک عمر بن الخطاب رضی الله عنه که روزی به نزدیک پیغمبر علیه السلام درآمد و بر وی سلام گفت پیغمبر گفت یا زایده چرا نزدیک ما دیر به دیر می آیی تو موفقه ای و من تو را دوست دارم گفت یا رسول الله امروز با عجایبی آمده ام گفت آن چه چیز است گفت بامداد به طلب هیزم رفتم چون حزمه ای ببستم بر سنگی نهادم تا برگیرم سواری دیدم که از آسمان به زمین آمد و بر من سلام گفت و مرا گفت محمد را از من سلام رسان و بگوی که رضوان خازن بهشت سلام رسانید و گفت بشارت مر تو را که بهشت بهر امتان تو سه قسمت کرده اند گروهی بی حساب اندر شوند و گروهی را حساب یسیر کنند و گروهی را به شفاعت تو ببخشند این بگفت و قصد آسمان کرد و از میان آسمان و زمین به من التفات کرد مرا یافت که آن حزمه را برنتافتم بگفت یا زایده حزمه را بر سنگ بگذار و مر سنگ را گفت یا سنگ آن حزمه را با زایده به در خانه عمر بر ...

... و از ابراهیم رقی روایت کنند که گفت من در ابتدای امر خود قصد زیارت مسلم مغربی کردم چون به مسجد وی اندر آمدم امامی کرد و الحمد خطا برخواند با خود گفتم رنج من ضایع شد روز دیگر به وقت طهارت خواستم تا به کناره آب روم شیری بر راه خفته بود بازگشتم دیگری بر اثر من می آمد بانگ برگرفتم مسلم از صومعه بیرون آمد چون شیران وی را بدیدند تواضع کردند وی گوش هر یک بگرفت و بمالید و گفت ای سگان خدای نه با شما گفته ام که با مهمانان من مچخید آنگاه مرا گفت یا ابااسحاق شما به راست کردن ظاهر مشغول شدید مر خلق را تا از خلق می بترسید و ما به راست کردن باطن مر حق را تا خلق از ما می بترسند

روزی شیخ من رضی الله عنه از بیت الجن قصد دمشق داشت بارانکی آمده بود و ما اندر گل به دشواری می رفتیم شیخ را نگاه کردم نعلین و پای جامه خشک بود با وی بگفتم گفت آری تا من تهمت از راه توکل برداشته ام و آن را از وحشت حرص نگاه داشته خداوند تعالی قدم مرا از وحل نگاهداشته است

وقتی مرا واقعه ای افتاد و طریق حل آن بر من دشوار شد قصد شیخ ابوالقاسم کرکان کردم رضی الله عنه و وی به طوس بود وی را اندر مسجد در سرای خود یافتم تنها و بعین آن واقعه من بود که با ستونی می گفت گفتمش این با که می گویی گفت ای پسر این استون را خدای عز و جل اندر این ساعت با من به سخن آورد تا از من سؤال بکرد ...

هجویری
 
۵۵۰

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم » بخش ۲۵ - الکلام فی تفضیل الانبیاء علی الاولیاء

 

بدان که اندر همه اوقات و احوال باتفاق جمله مشایخ این طریقت اولیا متابعان پیغمبران اند و مصدقان دعوت ایشان و انبیا فاضل ترند از اولیا از آن چه نهایت ولایت بدایت نبوت بود و جمله انبیا ولی باشند اما از اولیا کسی نبی نباشد و انبیا متمکنان اند اندر نفی صفات بشریت و اولیا عاریت اند و اندر آن چه این گروه را حال است آن گروه را مقام است و آن چه این گروه را مقام است آن گروه را حجاب است و هیچ کس از علمای اهل سنت و محققان این طریقت اندر این خلاف نکنند به جز گروهی از حشویان که مجسمه اهل خراسان اند و متکلم به کلام متناقض اندر اصول توحید که اصل این طریقت را نشناسند وخود راولی خوانند و بدرست ولی اند اما ولی شیطان و ایشان گویند اولیا فاضلتر از انبیااند و این ضلالت مر ایشان را کفایت بود که جاهلی را فاضل تر از محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم نهند و گروهی دیگر از مشبهه تولا بدین طریقت کنند و حلول و نزول حق به معنی انتقال روا دارند لعنهم الله و به جواز تجزیت بر ذات باری تعالی بگویند و آن اندر آن دو مذهب مذموم که وعده کرده ام بیارم اندر این کتاب به تمامی ان شاء الله تعالی

و در جمله این دو گروه که مدعی به اسلام اند موافق اند اندر نفی تخصیص انبیا و هر که مر نفی تخصیص انبیا را اعتقاد کند کافر شود پس انبیا صلوات الله علیهم اجمعین داعیان و ایمه اند و اولیا متابعان ایشان به احسان و محال باشد که مأموم از امام فاضل تر بود ...

... گوییم اگر ملکی رسولی فرستد به یک کس باید تا مرسل الیه فاضل تر باشد چنان که جبرییل را به رسل فرستاد و ایشان هر یکی از وی فاضل تر بودند اما چون رسول به جماعتی باشد و قومی لامحاله رسول فاضلتر از آن گروه باشد چنان که پیغمبران علیهم السلام از امم و اندر این هیچ عاقل را شبهت نیفتد و اشکال در خاطر نیاید

پس یک نفس انبیا فاضل تر از همه روزگار اولیا از آن چه چون اولیا به نهایت رسند از مشاهدت خبر دهند و از حجاب بشریت خلاص یابند هرچند عین بشر باشند و باز رسول را اول قدم اندر مشاهدت باشد چون بدایت این نهایت وی بود این را با آن قیاس نتوان کرد نبینی که همه طالبان حق از اولیا متفق اند که مقام جمع از تفاریق کمال ولایت بود و صورت این چنان بود که بنده به درجتی رسد از غلبه دوستی که عقلشان اندر نظر فعل مغلوب گردد و به شوق فاعل کل عالم را همه آن دانند و آن بینند چنان که ابوعلی رودباری گفت رحمة الله علیه لو زالت عنا رؤیته ماعبدناه اگر دیداروی از ما زایل شود اسم عبودیت از ما ساقط گردد که ما شرب عبادت جز از دیدار وی نیابیم

و این معانی مر انبیا را بدایت حال باشد که اندر روزگار ایشان تفرقه صورت نگیرد نفی و اثبات و مسلک و مقطع و اقبال و اعراض و بدایت و نهایت ایشان اندر عین جمع باشد چنان که اندر بدایت حال ابراهیم صلوات الله علیه ستاره و ماه را دید گفت هذا ربی ۷۶ ۷۷/ الانعام باز که آفتاب دید گفت هذا ربی ۷۸/الانعام از غلبه حق بر دلش و اجتماع وی اندر عین جمع غیر می ندید و اگر بدید هم به دیده جمع بدید در عین دیدار از دیدار خود تبرا کرد و گفت لا أحب الافلین ۷۶/الانعام ابتدا به جمع و انتها به جمع لاجرم ولایت را بدایت و نهایت است و نبوت را نیست تا بودند نبی بودند و تا باشند نبی باشند و پیش از آن که موجود نبوده اند اندر معلوم و مراد حق همان بوده اند

و از بویزید رضی الله عنه پرسیدند که چه گویی اندر حال انبیا گفت هیهات ما را اندر ایشان هیچ تصرف نیست هرچه اندر ایشان صورت کنیم آن همه ما باشیم و حق تعالی اثبات و نفی ایشان اندر درجتی نهاده است که دیده خلق بدان نرسد پس همچنان که مرتبت اولیا از ادراک خلق نهان است مرتبت انبیا از تصرف اولیا نهان است

و ابویزید رضی الله عنه عجب روزگار مردی بوده است وی گوید سر ما را به آسمان ها بردند به هیچ چیز نگاه نکرد و بهشت و دوزخ وی را بنمودند به هیچ چیز التفات نکرد و از مکنونات و حجب برگذاشتند فصرت طیرا مرغی گشتم و اندر هوای هویت می پریدم تا به میدان ازلیت مشرف شدم ودرخت احدیت اندر آن بدیدم چون نگاه کردم آن همه من بودم گفتم بار خدایا با منی من مرا به تو راه نیست و از خودی خود مرا گذر نیست مرا چه باید کرد فرمان آمد که یا بایزید خلاص تو از تویی تو در متابعت دوست ما بسته است دیده را به خاک قدم وی اکتحال کن و بر متابعت وی مداومت کن

و این حکایتی دراز است و این را اهل طریقت معراج بایزید گویند و معراج عبارت بود از قرب پس معراج انبیا از روی اظهار بود به شخص و جسد و از آن اولیا از روی همت و اسرار و تن پیغمبران به صفاو پاکیزگی و قربت چوندل اولیا باشد و سر ایشان و این فضلی ظاهر است و آن چنان بود که ولی را اندر حال خود مغلوب گردانند تا مست گردد آنگاه به درجات سر وی را از وی غایب می گردانند و به قرب حق می آرایند و چون به حال صحو بازآید آن جمله براهین در دلش صورت گشته بود و علم آن مر او را حاصل آمده پس فرق بسیار بود میان کسی که شخص وی را آن جا برند که فکرت دیگری را و بالله العون والتوفیق

هجویری
 
۵۵۱

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم » بخش ۴۵ - کشف الحجاب الرّابع فی الطّهارة

 

... چنان که بی طهارت بدن نماز درست نیاید بی طهارت دل معرفت درست نیاید پس طهارت تن را آب مطلق باید به آب مشوش و مستعمل نشاید و طهارت دل را توحید محض باید به اعتقاد مختلط و مشوش نشاید پس این طایفه پیوسته بظاهر بر طهارت باشند و بباطن بر توحید کما أمر النبی علیه السلام داوم علی الوضوء یحببک حافظاک و قوله تعالی إن الله یحب التوابین و یحب المتطهرین ۲۲۲/البقره

پس هر که به ظاهر بر طهارت مداومت کند ملایکه وی را دوست دارند و هرکه به باطن بر توحید قیام کند خداوند تعالی وی را دوست دارد و رسول صلی الله علیه پیوسته می گفتی اللهم طهر قلبی من النفاق بار خدایا دلم را از نفاق پاک گردان و به هیچ حال نفاق اندر دلش صورت نگرفتی اما رؤیت کرامات خویشتن مر او را می اثبات غیر نمود و اثبات غیر نفاق بود اندر محل توحید هر چند یک ذره از کرامات مشایخ سرمه دیده مریدان کردند آخر اندر محل کمال آن حجاب مکرم بوده است از آن چه هرچه غیر بود رؤیت آن آفت بود خواه خود را بیند خواه دیگری را

و ابویزید گفت رضی الله عنه نفاق العارفین أفضل من إخلاص المریدین ...

... و در جمله اثبات کرمات مر اهل حق را نفاق نماید از آن چه آن معانقه غیر باشد پس آفت دوستان خدای نجات جمله اهل معصیت بود از معصیت و آفت اهل معصیت نجات جمله اهل ضلالت از ضلالت که اگر کافران بدانندی که معصیت ایشان ناپسند خدای عز و جل است چنان که عاصیان دانند جمله از کفرنجات یابندی و اگر عاصیان بدانندی که جمله معاملات ایشان محل علت است چنان که دوستان دانند جمله از معصیت نجات یابندی و از همه آفات طاهر شوندی

پس باید که طهارت ظاهر موافق طهارت سر بود یعنی چون دست بشوید باید که دل از دوستی دنیا بشوید و چون استنجا کند چنان که از نجاست ظاهر نجات جست از دوستی غیر به باطن نجات جوید و چون آب اندر دهان کند باید که دهان از ذکر غیر خالی گرداند و چون استنشاق کند باید که بوی شهوت ها بر خود حرام کند و چون روی بشوید باید که از جمله مألوفات یکبارگی اعراض کند و به حق اقبال کند و چون دست بشوید باید که تصرف از جمله نصیب های خود منقطع گرداند و چون مسح سر کند باید که امور خود به حق تسلیم کند و چون پای بشوید باید که نیز جز بر حق فرمان خدای تعالی نیت اقامت نکند تا هر دو طهارت وی را حاصل آید که جمله امور شرعی ظاهر به باطن پیوسته است چون ایمان قول زبان ظاهر و تصدیق به دل باطن حقیقت نیت به دل و احکام طاعت بر تن پس طریق طهارت دل تفکر و تدبر بود اندر آفت دنیا و دیدن آن که دنیا سرای غدار است و محل فنا دل از آن خالی نشود جز به مجاهدت بسیار و مهمترین مجاهدت ها حفظ آداب ظاهر است و ملازمت بر آن اندر همه احوال

از ابراهیم خواص رحمةالله علیه می آید که گفت مرا از خدایتعالی عمر ابد می باید اندر دنیا تا همه خلق اندر نعمت دنیا مشغول گردند و خدمت حق فراموش کنند و من اندر بلای دنیا به حفظ آداب شریعت قیام کنم و حق را یاد دارم

و می آید که بوطالب حرمی چهل سال به مکه مجاور بوداندر مکه طهارت نکرد هر بار از مکه به طهارت بیرون آمدی گفتی زمینی را که خداوند تعالی به خود اضافت کرده است من کراهیت دارم که آب مستعمل من بر آن زمین ریزد

و از ابراهیم خواص رحمة الله علیه می آید که وی اندر جامع ری مبطون بود اندر یک شبانروز شصت غسل بکرده بود آخر وفاتش در میان آب بود

ابوعلی رودباری رحمة الله علیه یک چندگاه به بلای وسواس اندر طهارت مبتلا شد گفتا روزی سحرگاه به آب فرو شدم تا به وقت آفتاب برآمدن بماندم اندر آن میانه رنجور دل ببودم و گفتم بار خدایا العافیة هاتفی آواز داد که العافیة فی العلم

از سفیان ثوری می آید رحمة الله علیه که مر یک نماز را شصت بار طهارت کرده بود اندر بیماری در حال بیرون رفتن از دنیا گفت تا چون فرمان اندر آید من طاهر باشم

گویند شبلی رحمة الله علیه روزی طهارت کرد به قصد آن که به مسجد اندر آید از هاتفی شنید که ظاهر شستی صفای باطن کجاست گفتا بازگشتم و همه ملک و میراث بدادم و یک سال جز بدان مقدار جامه که نماز بدان روا بود نپوشیدم آنگاه به نزدیک جنید آمدم وی گفت رضی الله عنه یا بابکر این سخت سودمند طهارتی بود که کردی خدای تو را پیوسته طاهر داراد گفت از پس آن هرگز بی طهارت نبود تا حدی که چون از دنبا بخواست رفتن طهارتش را نقض افتاد اشارت به مریدی کرد که مرا طهارتی ده مرید وی را طهارت داد و تخلیل محاسن فراموش کرد وی رادر آن حال زبان نبود که سخن گفتی دست آن مرید بگرفت و به محاسن خوداشارت فرمودتا تخلیل کرد ...

هجویری
 
۵۵۲

هجویری » کشف المحجوب » باب التّوبة و ما یتعلّق بها » بخش ۲ - فصل

 

بدان که توبه را شرط تأیید نیست از بعد آن که عزم بر رجوع ناکردن به معصیت درست باشد اگر تایبی را فترتی افتد و به معصیت باز گردد به غیر صحت عزم رجوع اندر آن ایام گذشته حکم و ثواب توبه یافته باشد

و از مبتدیان و تایبان این طایفه بودند که توبه کردند و باز فترت افتادشان و به خرابی بازگشتند آنگاه به حکم تنبیهی به درگاه آمدند تا یکی از مشایخ رحمهم الله گفته است که من هفتاد بار توبه کردم و باز به معصیت بازگشتم تا هفتاد و یکم بار استقامت یافتم

و ابوعمرو نجید رضی الله عنه گفت من ابتدا توبه کردم اندر مجلس بوعثمان حیری و یک چندگاه بر آن ببودم آنگاه اندر دلم معصیت را متقاضی پدیدار آمد مر آن را متابع شدم و از صحبت این پیر اعراض کردم هرجا که ورا از دور بدیدمی از تشویر بگریختمی تا مرا نبیند روزی ناگاه بدو رسیدم مرا گفت ای پسر با دشمنان خود صحبت مکن مگر آنگاه که معصوم باشی از آن چه دشمن عیب تو ببیند و چون معیوب باشی دشمن شاد گردد و چون معصوم باشی اندوهگین گردد و اگر تو را می باید که معصیت کنی به نزدیک ما آی تا ما بلای تو بکشیم و تو دشمن کام نگردی گفت دلم از گناه سیر شد و توبه درست گشت ...

هجویری
 
۵۵۳

هجویری » کشف المحجوب » باب التّوبة و ما یتعلّق بها » بخش ۵ - فصل

 

... و رسول علیه السلام گفت جعلت قرة عینی فی الصلوة

روشنایی چشم من اندر نمازنهاده اند یعنی همه راحت من اندر نماز است از آن چه مشرب اهل استقامت اندر نماز بود و آن چنان بود که چون رسول را صلی الله علیه و سلم به معراج بردند و به محل قرب رسانیدند نفسش از کون گسسته شد بدان درجه رسید که دلش بود نفس به درجه دل رسید و دل به درجه جان و جان به محل سر و سر ازدرجات فانی گشت و از مقامات محو شد و از نشانی ها بی نشان ماند و اندر مشاهدت از مشاهدت غایب شد و از مغایبه برمید شرب انسانی متلاشی شد مادت نفسانی بسوخت قوت طبیعی نیست گشت شواهد ربانی اندر ولایت خود از خود به خود نماند معنی به معنی رسید و اندر کشف لم یزل محو شد بی اختیار خود تشوقی اختیار کرد گفت بارخدایا مرا بدان سرای بلا باز مبر و اندر بند طبع و هوی مفکن فرمان آمد که حکم ما چنین است که بازگردی به دنیا مر اقامت شرع را تا تو را این جا آن چه بداده ایم آن جا هم بدهیم چون به دنیا باز آمد هرگاه که دلش مشتاق آن مقام معلا و معالی گشتی گفتی أرحنا یا بلال بالصلوة پس هر نمازی وی را معراجی بودی و قربتی خلق ورا اندر نماز دیدی جان وی اندر نماز بودی و دلش اندر نیاز و سرش اندر پرواز و نفسش اندر گداز تا قره عین وی نماز شدی تنش اندر ملک بودی جان اندر ملکوت تنش انسی بود و جانش اندر محل انس

و سهل بن عبدالله گوید رضی الله عنه علامة الصادق أن یکون له تابع من الجن إذا دخل وقت الصلوة یحثه علیها و ینبهه إن کان نایما ...

... یکی گوید از مشایخ رضی الله عنه یحتاج المصلی إلی أربعة أشیاء فناء النفس و ذهاب الطبع و صفاء السر و کمال المشاهدة

نماز کننده را از فنای نفس چاره نیست و آن جز به جمع همت نباشد چون همت مجتمع شود ولایت نفس برسد از آن چه وجود وی تفرقه است اندر تحت عبارت جمع نیاید و ذهاب طبع جز به اثبات جلال نباشد که جلال حق زوال غیر باشد و صفای سر جز به محبت نباشد و کمال مشاهدت جز به صفای سر نه

همی آید که حسین بن منصور اندر شبانروزی چهارصد رکعت نماز کردی و بر خود فریضه داشتی گفتند اندر این درجه که تویی چندین رنج از بهر چراست گفت این رنج و راحت اندر حال تو نشان کند ودوستان فانی الصفه باشند نه رنج اندر ایشان نشان کند نه راحت نگر تا کاهلی را رسیدگی نام نکنی و حرص را طلب نه ...

... و معروف است که ملایکه پیوسته اندر طاعت اند و عبادت مشربشان از طاعت است و غذاشان از عبادت از آن چه روحانی اند و نفسشان نیست و زاجر و مانع بنده از طاعت خدای نفس بد فرمای بود هر چند که وی مقهورتر می شود طریق بندگی کردن سهل تر می شود و چون نفس فانی شود غذا و مشرب او عبادت گردد چنان که از آن ملایکه اگر فنای نفس درست آید

و عبدالله مبارک گوید من زنی دیدم از متعبدات که اندر نماز کژدم وی را چهل بار بزد و هیچ تغیر اندر وی پدیدار نیامد چون از نماز فارغ شد گفتمش ای مادر چرا آن کژدم از خود دفع نکردی گفت ای پسر تو کودکی چگونه روا باشد که من اندر میان کار حق کار خود کنم

و ابوالخیر اقطع را آکله اندر پای افتاده بود اطبا گفتند که این پای را بباید برید وی بدان رضا نداد مریدان گفتند که اندر نماز پای وی بباید برید او خود خبر ندارد چنان کردند چون از نماز فارغ شد پای بریده دید ...

هجویری
 
۵۵۴

هجویری » کشف المحجوب » باب المحبّة و ما یتعلّق بها » بخش ۴ - فصل

 

... و مراد از این جمله آن است که هیچ جنس مردم نیست که وی را اندر غیب کاری افتاده نیست که نه اندر دل از محبت فرحی دارد و یا دلش به شراب آن مست است و یا از قهر آن مخمور مانده از آن چه ترکیب دل از انزعاج و اضطراب است و به جز عقد دوستی اندر آن به جای سراب است و دل را محبت چون طعام و شراب است و هردل که از آن خالی است آن دل خراب است و تکلف را به دفع و جلب آن راه نیست ونفس از لطایف آن چه بر دل گذرد آگاه نیست

و عمروبن عثمان المکی گوید رحمة الله علیه اندر کتاب محبت که خداوند تعالی دل ها را پیش از تنها بیافرید و به هفت هزار سال و اندر مقام قرب بداشت و جان ها را پیش از دل ها بیافرید به هفت هزار سال و اندر روضه انس بداشت و سرها راپیش از جان ها بیافرید به هفت هزار سال و اندر درجه وصل بداشت و هر روز سیصد و شصت بار به کشف جمال بر سر تجلی کرد و سیصد و شصت نظر کرامت کرد و کلمه محبت مر جان را بشنوانید و سیصد و شصت لطیفه انس بر دل ظاهر کرد تا بجمله اندر کون نگاه کردند از خود گرامی تر کسی ندیدند زهوی و فرحی اندر میان ایشان پدیدار آمد حق جل جلاله بدان مر ایشان را امتحان کرد سر را اندر جان به زندان کرد و جان را اندر دل محبوس کرد و دل را اندر تن باز داشت آنگاه عقل را اندر ایشان مرکب گردانید و انبیاء صلوات الله علیهم بفرستاد و فرمان ها داد آنگاه هر کسی از اهل آن مر مقام خود را جویان شدند حق تعالی نماز بفرمودشان تا تن اندر نماز شد دل به محبت پیوست جان به قربت رسید سر به وصلت قرار گرفت

و در جمله عبارت از محبت نه محبت بود از آن چه محبت حال است و حال هرگز قال نباشد و اگر عالمی خواهند که محبت را جلب کنند نتوانند کرد و اگر تکلف کنند تا دفع کنند نتوانند کرد که آن از مواهب است نه از مکاسب و اگر همه عالم مجتمع شوند تا محبت را جلب کنند به کسی که طالب آن بود نتوانند و اگر خواهند تا دفع کنند از کسی که اهل آن بود نتوانند کرد و عاجز شوند که آن الهی است و آدمی لاهی و لاهی الهی را ادراک نتواند کرد والسلام

هجویری
 
۵۵۵

هجویری » کشف المحجوب » باب المحبّة و ما یتعلّق بها » بخش ۶ - فصل

 

... محبت آن است که با طاعات محبوب دست در آغوش کنی و از مخالفت وی اعراض کنی از آن چه هرگاه که دوستی اندر دل قوی تر بود فرمان دوست بر دوست آسان تر بود و این رد آن گروه است از ملاحده که گویند بنده اندر دوستی به درجتی رسد که طاعت از وی برخیزد و این محال بود که اندر حال صحت عقل حکم تکلیف از بنده ساقط شود از آن چه اجماع است که شریعت محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم هرگز منسوخ نشود و چون از یک کس روا باشد برخاستن آن در حال صحت از همه کس روا باشد و این زندقه محض باشد و باز مغلوب و معتوه را حکمی دیگر است و عذری دیگر

اما روا باشد که بنده را خداوند تعالی اندر دوستی خود به درجتی رساند که رنج گزاردن طاعت از وی برخیزد از آن چه رنج امر بر مقدار محبت امر صورت گیرد هر چند که محبت قوی تر بود رنج طاعت سهل تر بود و این ظاهر است اندر حال پیغمبر صلی الله علیه که چون از حق بدو قسم آمد لعمرک ۷۲/الحجر وی چندان عبادت کرد به شب و روز که از همه کارها بازماند و پای های مبارک وی بیاماسیدتا خداوند تعالی گفت طه ما أنزلنا علیک القرآن لتشقی ۱و۲ طه و نیز روا بود که اندر حال گزارد فرمان رؤیت طاعت از بنده برخیزد کما کان للنبی علیه السلام وانه لیغان علی قلبی حتی کنت استغفر الله فی کل یوم سبعین مرة هر روزی هفتاد بار من بر کردار خویش استغفار کنم از آن چه به خود و به کردار خود می ننگریست تا معجب شدی به طاعت خود ازتعظیم امر حق می نگریست و می گفت طاعت من سزای وی نیست

سمنون محب رضی الله عنه گوید ذهب المحبون لله بشرف الدنیا و الآخرة لأن النبی صلی الله علیه و سلم قال المرء مع من أحب ...

هجویری
 
۵۵۶

هجویری » کشف المحجوب » باب المحبّة و ما یتعلّق بها » بخش ۸ - فصل

 

و از مشایخ متصوفه بوده اند که زکات بستده اند و کس بوده است که نستده است از آن چه فقرشان به اختیار بوده است نستده اند که چون مال جمع نکنیم تا زکات نباید داد از ارباب دنیا هم نستانیم تایدشان علیا نباشد و از آن ما سفلی و آن که اندر فقر مضطر بوده اند بستده اند نه مر بایست خود را بل آن خواسته اند تا فریضه ای از گردن برادر مسلمانی بردارند چون نیست این بود ید علیا این بود نه آن اگر دست دهنده علیا بودی و دست ستاننده سفلی باطل بودی لقوله تعالی ویأخذ الصدقات ۱۰۴/التوبه و بایستی تا زکات دهنده فاضل تر بودی از ستاننده و این اعتقاد عین ضلالت بود پس ید علیا آن باشد که چیزی به حکم وجوب آن از برادر مسلمان بستاند تا بار آن ازگردن آن کس بردارد و درویشان دنیایی نی اند که ایشان عقبایی اند

اگر عقبایی بار دنیا از گردن دنیایی برنگیرد حکم فریضه بر وی لازم آید و به قیامت بدان مأخوذ گردد پس حق تعالی مر عقبایی را به بایستکی سهل امتحان کرد تا دنیاییان بدان بار فریضه را بتوانستند گزارد ولامحاله ید علیا ید فقرا باشد که بر موافقت حق ستاننده است از آن که حق خدای بر وی واجب بود و اگر ید ستاننده سفلی بودی چنان که گروهی از اهل حشو می گویند ید پیغمبران بایستی که سفلی بودی که ایشان حق خدای می بستاندند و بر غلط اند و می ندانند که به امر ستده اند و از پس پیغمبران ایمه دین هم بر این بوده اند که حق بیت المال می بستده اند و بر غلط است که آن ید سفلی ستاننده را گوید و خیر ید دهنده داند و این هر دو اصلی قوی است اندر تصوف و مضمون این محل به باب الجود و السخاء بود و من طرفی بدین پیوندم ان شاء الله و حسبنا الله و نعم الرفیق

هجویری
 
۵۵۷

هجویری » کشف المحجوب » باب الجود و السّخاء » بخش ۲ - کشفُ الحجاب السّابع فی الصّوم

 

... و از عایشه و حفصه رضی الله عنهما آمده است چون پیغمبر نزدیک ایشان درآمد گفتند إنا قد خبأنا لک حیسا قال علیه السلام اما إننی کنت ارید الصوم و لکن قربیه سأصوم صوما مکانه

و دیدم که ایام بیض و عشرهای مبارک بداشتندی و رجب و شعبان و ماه رمضان بداشتندی و دیدم که صوم داود صلوات الله علیه بداشتندی که آن را پیغمبر علیه السلام گفت خیر الصیام و آن صوم روزی بود و فطر روزی

وقتی من به نزدیک شیخ احمد نجار رحمة الله علیه اندر آمدم طبقی حلوا اندر پیش وی نهاده بود و همی خورد به من اشارت کرد من بر حکم عادت کودکی گفتم روزه می دارم گفت چرا گفتم بر موافقت فلان کس گفت خلق را بر خلق موافقت درست نیاید من قصد کردم تا روزه بگشایم گفت ای جوان از موافقت وی تبرا می کنی پس موافقت من هم مکن که من نیز از خلقم و این هر دو یکی باشد ...

... اما اندر روزه وصال نهی آمده است از پیغمبر علیه السلام که چون وی وصال کردی صحابه نیز با وی موافقت کردندی گفت شما وصال مکنید انی لست کأحدکم إنی أبیت عند ربی یطعمنی و یسقینی که من چون شما نیستم مرا هر شب ازحق تعالی طعام و شراب آرند پس ارباب مجاهدت گفتند که این نهی شفقت است نه نهی تحریم و گروهی گفتند که خلاف سنت باشد وصال کردن اما به حقیقت وصال خود محال بود از آن چه چون روز بگذشت شب روزه نباشد و چون عقد روزه به شب نبندد وصال نباشد

و از سهل بن عبدالله روایت آرند که هر پانزده روز یک بار طعام خوردی و چون ماه رمضان بودی تا عید هیچ نخوردی و هر شب چهارصد رکعت نماز کردی پس این از امکان طاقت آدمیت بیرون است و جز به مشرب الهی نتوان کرد و آن تأییدی باشد که عین آن غذای وی گردد یکی را غذا طعام دنیا بود و یکی را تأیید مولی

و درست است از شیخ ابونصر السراج طاووس الفقراء صاحب لمع که وی ماه رمضان به بغداد رسید اندر مسجد شونیزیه وی را خانه ای به خلوت بدادند و امامی درویشان بدو تسلیم کردند وی تا عید اصحابنا را امامی کرد و اندر تراویح پنج ختم بکرد هر شب خادم قرصی بدان در خانه وی اندر دادی چون روز عید بود وی رضی الله عنه برفت خادم نگاه کرد هر سی قرص بجای بود و علی بن بکار روایت کند که حفص مصیصی را دیدم اندر ماه رمضان که جز پانزدهم روز هیچ نخورد ...

... درویشی بود از متأخران که هشتاد روز هیچ نخورده بود و هیچ نمازش از جماعت فوت نشده

اندر مرو دو پیر بودند یکی مسعود نام و یکی شیخ ابوعلی سیاه گفتا مسعود بدو کس فرستاد که از این دعاوی تا چند بیا تا چهل روز بنشینیم هیچ چیز نخوریم وی گفت نباید بیا تا روزی سه بار چیزی بخوریم و چهل روز بر یک طهارت باشیم

و اشکال این مسأله هنوز بر جای است جهال بدین تعلق کنند که وصال روا نباشد و اطبا اصل این را انکار کنند و من بیان این به تمامی بگویم تا سخن از حیز اشکال مهیا شود ان شاء الله ...

هجویری
 
۵۵۸

هجویری » کشف المحجوب » باب الجوع » بخش ۱ - باب الجوع

 

... اگر تن را از گرسنگی بلا بود دل را بدان ضیا بود و جان را صفا بود و سر را لقا بود و چون سر لقا یابد و جان صفا یابد و دل ضیا یابد چه زیان اگر تن بلا یابد که سیرخوردگی را بس خطری نبود که اگر خطری بودی ستوران را سیر نگردانیدندی که سیرخوردگی کار ستوران است و گرسنگی علاج مردان و گرسنگی عمارت باطن کند و سیرخوردگی عمارت بطون یکی عمر اندر عمارت باطن کند که تا مرحق را مفرد شود و از علایق مجرد شود چگونه برابر بود با آن که عمر اندر عمارت بدن کند و خدمت هوای تن کند یکی را عالم از برای خوردن باید و یکی را خوردن از برای عبادت کردن کان المتقدمون یأکلون لیعشون و أنتم تعیشون لتأکلون متقدمان از برای آن خوردندی تا بزیستندی شما از برای آن می زیید تا بخورید پس فرق بسیار باشد میان این و آن الجوع طعام الصدیقین و مسلک المریدین بعد قضاء الله و قدره بیرون افتادن آدم علیه السلام از بهشت و دور گشتن وی از جوار حق از برای لقمه ای بود

و به حقیقت آن که اندر جوع مضطر بود جایع نبود از آن چه طالب اکل به اکل بود پس آن که ورا درجه جوع بود تارک اکل بود نه از اکل ممنوع بود و آن که اندر حال وجود اکل به ترک آن بگوید و بار و رنج آن بکشد وی جایع باشد و قید شیطان وی به جز گرسنگی نباشد و حبس هوای نفس جز به گرسنگی نباشد

کتانی گوید رحمة الله علیه من حکم المرید أن یکون فیه ثلاثة أشیاء نومه غلبة و کلامه ضرورة و أکله فاقة

شرط مرید آن بود که اندر وی سه چیز موجود باشد یکی خواب وی به جز غلبه نباشد و سخنش به جز ضرورت نبود و خوردنش به جز فاقه نه

و به نزدیک بعضی فاقه دو شبانروز بود و به نزدیک بعضی سه شبانروز و به نزدیک بعضی یک هفته و به نزدیک بعضی چهل روز از آن چه محققان بر آن اند که جوع صادق هر چهل روز یک بار بود و این جانداری بود و در میان آن چه پدیدار آید آن شره و غرور نفس و طبع باشد بدان عافاک الله و الحمدلله رب العالمین که عروق اهل معرفت جمله برهان اسرار خداوندی است و دل های ایشان موضع نظر متعالی و ازدل ها اندر صدور ایشان درها گشاده است و عقل و هوی بر درگاه آن نشسته روح مر عقل را مدد می کند و نفس مر هوی را و هر چند طبایع به اغذیه غذا بیش یابد نفس قوی تر می شود وهوی تربیت بیشتر می یابد غلوات وی اندر اعضا پراکنده تر باشد و اندر هر عرقی از انتشاروی حجابی دیگرگونه پدیدار آید و چون طالب اغذیه از وی بازگیرد هوی ضعیف تر می شود و عقل قوی تر و قوت نفس از عروق گسسته تر می شود و اسرار و براهین ظاهرتر می گردد چون نفس از حرکات خود فروماند و هوی ازوجود خود فانی گردد ارادت باطل اندر اظهار حق محو شود آنگاه کل مراد مرید حاصل گردد

و از ابوالعباس قصاب می آید رحمة الله علیه که گفت طاعت و معصیت من در دو گرده بسته است چون بخورم مایه همه معاصی اندر خود بیابم و چون دست از آن بدارم اصل همه طاعت از خود بیابم ...

هجویری
 
۵۵۹

هجویری » کشف المحجوب » باب الجوع » بخش ۲ - کشفُ الحجابِ الثّامنِ فی الحجّ

 

... و ابویزید گوید رضی الله عنه هرکه را ثواب عبادت به فردا افتد خود امروز وی عبادت نکرده بود که ثواب هر نفسی از مجاهدت حاصل است اندر حال

و همو گوید رحمة الله علیه به نخستین حج من به جز از خانه هیچ چیز ندیدم و دوم بار خانه و خداوند خانه دیدم و سدیگر بار همه خداوند خانه دیدم و هیچ خانه ندیدم

و در جمله حرم آن جا بود که مشاهدت تعظیم بود و آن را که کل عالم میعاد قرب و خلوتگاه انس نباشد وی را از دوستی هنوز خبر نبود و چون بنده مکاشف بود عالم جمله حرم وی باشند و چون محجوب بود حرم وی را از اظلم عالم بود اظلم الأشیاء دار الحبیب بلا حبیب ...

... فضیل بن عیاض گوید رحمة الله علیه جوانی دیدم اندر موقف خاموش استاده و سر فرو افکنده همه خلق اندر دعا بودند و وی خاموش می بود گفتم ای جوان تو نیز چرا دعایی نکنی گفت مرا وحشتی افتاده است وقتی که داشتم از من فوت شد هیچ روی دعا کردنم ندارد گفتم دعا کن تا خدای تعالی به برکت این جمع تو را به سر مراد تو رساند گفت خواست که دست بردارد و دعا کند نعره ای از وی جدا شد و جان با آن ازوی جدا شد

ذوالنون مصری گوید رحمة الله علیه جوانی دیدم به منا ساکن نشسته و همه خلق به قربان ها مشغول من اندر وی نگاه می کردم تا چه کند و کیست گفت بارخدایا همه خلق به قربان ها مشغول اند و من می خواهم تا نفس خود را قربان کنم اند رحضرت تو از من بپذیر این بگفت و به انگشت سبابه به گلو اشارت کرد و بیفتاد چون نیکو نگاه کردم مرده بود

پس حجها بر دو گونه بود یکی اندر غیبت و دیگر اندر حضور آن که اندر مکه در غیبت باشد چنان بود که اندر خانه خود از آن که غیبتی از غیبتی اولی تر نیست و آن که اندر خانه خود حاضر بود چنان بود که به مکه حاضر بود از آن که حضرتی از حضرتی اولی تر نیست پس حج مجاهدتی مر کشف مشاهدت را بود و مجاهدت علت مشاهدت نی بل که سبب است و سبب را اندر معانی تأثیری بیشتر نبود پس مقصود حج نه دیدن خانه بود که مقصود کشف مشاهدت باشد ...

هجویری
 
۵۶۰

هجویری » کشف المحجوب » باب المشاهدات » بخش ۱ - باب المشاهدات

 

... و وحی فرستاد به داود علیه السلام یا داود أتدری ما معرفتی قال لا قال حیوة القلب فی مشاهدتی

و مراد این طایفه از عبارت مشاهدت دیدار دل است که به دل حق تعالی را می بیند اندر خلأ و ملأ

و ابوالعباس عطا گوید رحمة الله علیه از قول خدای عز و جل ان الذین قالوا ربنا الله ۳۰/فصلت بالمجاهدة ثم استقاموا علی بساط المشاهدة ...

... شبلی گفت رحمة الله علیه اللهم اخبأ الجنة و النار وفی خبایا غیبک حتی تعبد بغیر واسطة

بار خدایا بهشت و دوزخ را به خبایای غیب خویش پنهان کن و یاد آن از دل خلق بزدای و بمحاو ای فراموش گردان تا تو را از برای آن نپرستند چون اندر بهشت طبع را نصیب است امروز به حکم یقین غافل عبادت از برای آن می کند چون دل را از محبت نصیب نیست غافل را لامحاله از مشاهدت محجوب باشد

و مصطفی صلی الله علیه و سلم از شب معراج مر عایشه را خبر داد که حق را ندیدم و ابن عباس رضی الله عنهما روایت کند که رسول علیه السلام مرا گفت حق را بدیدم

خلق با این خلاف بماندند و آن چه بهتر بایست وی از میانه ببرد اما آن چه گفت دیدمش عبارت از چشم سر کرد و آن چه گفت ندیدم بیان از چشم سر یکی از این دو اهل باطن بودند و یکی اهل ظاهر سخن با هر یک براندازه روزگار وی گفت پس چون سر دید اگر واسطه چشم نباشد چه زیان

و جنید گفت رحمة الله علیه که اگر خداوند مرا گوید که مرا ببین گویم نبینم که چشم اندر دوستی غیر بود و بیگانه و غیرت غیریت مرا از دیدار می باز دارد که اندر دنیا بی واسطه چشم می دیدمش ...

... اما این جا قومی را غلطی افتاده است از اهل این قصه می پندارند که رؤیت قلوب و مشاهدت از وجه صورتی بود که اندر دل وهم مر آن را اثبات کند اندر حال ذکر و یا فکر و این تشبیه محض بود و ضلالت هویدا از آن چه خداوند تعالی را اندازه نیست تا اندر دل به وهم اندازه گیرد یا عقل بر کیفیت وی مطلع شود هرچه موهوم بود از جنس وهم بود و هرچه معقول از جنس عقل و وی تعالی و تقدس مجانس اجناس نیست و لطایف و کثایف جمله جنس یکدگرند اندر محل مضادت ایشان مر یک دیگر را از آن چه اندر تحقیق توحید ضد جنس بود اندر جنب قدیم که اضداد محدث اند و حوادث یک جنس اند تعالی الله عن ذلک و عما یقول الظالمون

پس مشاهدت اندر دنیا چون رؤیت بود اندر عقبی چون به اتفاق و اجماع جمله صحابه اندر عقبی رؤیت روا بود اندر دنیا نیز مشاهدت روا بود پس فرق نباشد میان مخبری که از رؤیت عقبی خبر دهد و میان مخبری که از مشاهدت دنیا خبر دهد و هر که خبر دهد از این دو معنی به اجازت خبر دهد نه به دعوی یعنی گوید که دیدارو مشاهدت روا بود و نگوید که مرا دیدار هست از آن چه مشاهدت صفت سر بود و خبر دادن عبارت زیان و چون زیان را از سر خبر بود تا عبارت کند این مشاهدت نباشد که دعوی بود از آن چه چیزی که حقیقت آن اندر عقول ثبات نیابد زبان از آن چگونه عبارت کند الا به معنی جواز لأن المشاهدة قصور اللسان بحضور الجنان پس سکوت را درجه برتر از نطق باشد از آن چه سکوت علامت مشاهدت بود و نطق نشان شهادت و بسیار فرق باشد میان شهادت بر چیزی و میان مشاهدت چیزی و از آن بود که پیغمبر صلی الله علیه و سلم اندر درجه قرب و محل اعلی که حق تعالی وی را بدان مخصوص گردانیده بود لاأحصی ثناء علیک گفت یعنی من ثنای تو را احصا نتوانم کرد از آن چه اندر مشاهدت بود و مشاهدت اندر درجه دوستی یگانگی بود و اندر یگانگی عبارت بیگانگی بود آنگاه گفت انت کما أثنیت علی نفسک تو آنی که برخود ثنا گفته ای یعنی این جا گفته تو گفته من باشد و ثنای تو ثنای من زفان را اهل آن ندارم که از حال من عبارت کند و بیان را مستحق نبینم که حال مرا ظاهر کند

و اندر این معنی یکی گوید ...

هجویری
 
 
۱
۲۶
۲۷
۲۸
۲۹
۳۰
۶۵۵