گنجور

 
۲۸۶۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه » ۲ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا اذکروا نعمة الله علیکم میفرماید ای شما که ایمان آوردید و رسالت پیغامبر قبول کردید و سر بر خط فرمان نهادید و بوفای عهد روز میثاق باز آمدید نعمتی که بر شما ریختم هم از روی ظاهر و هم از روی باطن حق آن بشناسید و شکر آن بگزارید هم بزبان هم بتن و هم بدل شکر زبان آنست که پیوسته خدای را یاد میکند و زبان خود بذکر وی تر میدارد و چون نعمتی بر وی تازه میگردد الحمد لله میگوید رسول ص یکی را گفت چگونه ای جواب داد که بخیر

رسول دیگر باره پرسید گفت چگونه ای گفت بخیر سوم بار گفت چگونه ای گفت بخیر و الحمد لله رسول فرمود که این می جستم که بگویی الحمد لله بزرگان دین و سلف صالحین یکدیگر را پرسیدندی تا جواب حمد و شکر باشد و گوینده و پرسنده در ثواب شریک باشند

شبلی را پرسیدند شکر چیست گفت شکر آنست که در نعمت منعم را بینی نه نعمت و شادی و فرح که نمایی بر دیدار منعم نمایی نه بر دیدار نعمت آن گه این بیت بر گفت ...

... در سر بجز از باده خماری دگر است

رب العالمین ایشان را بسر کوی بلا آورد و مفاوز و مهالک بلا بایشان نمود آن یک قسم هزار قسم گشتند همه روی از قبله بلا بگردانیدند که این نه کار ما است و ما را طاقت کشیدن این بار بلا نیست مگر یک طایفه که روی نگردانیدند و عاشق وار سر بکوی بلا در نهادند نه از بلا اندیشیدند نه از عنا گفتند ما را خود آن دولت بس که محمل اندوه تو گشتیم و غم بلای تو خوردیم

من که باشم که بتن رخت وفای تو کشم

دیده حمال کنم بار جفای تو کشم

گر تو بر من بتن و جان و دلی حکم کنی ...

میبدی
 
۲۸۶۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه » ۳ - النوبة الاولى

 

... و إن کنتن تردن الله و رسوله اگر چنانست که شما خدای را میخواهید و رسول او و الدار الآخرة و سرای آن جهانی فإن الله أعد للمحسنات منکن أجرا عظیما ۲۹ الله بساخت نیکوکاران را از شما مزدی بزرگوار

یا نساء النبی ای زنان پیغامبر من یأت منکن بفاحشة مبینة هر که از شما کاری زشت کند و ناپسندی پیدا کننده عقوبت یضاعف لها العذاب ضعفین دوباره او را عذاب کنند در ان جهان و کان ذلک علی الله یسیرا ۳۰ و آن بر خدای آسانست

و من یقنت منکن لله و رسوله و هر که بر ایستاد کند از شما بفرمان برداری خدای را و رسول او را و تعمل صالحا و کردار نیک کند نؤتها أجرها مرتین او را دهیم مزد او دوباره و أعتدنا لها رزقا کریما ۳۱ و ساختیم او را در بهشت مزدی نیکو کریم آزاده آسان

یا نساء النبی ای زنان پیغامبر لستن کأحد من النساء شما چون هیچکس از زنان دیگر نیستید إن اتقیتن اگر چنان است که از خدای می ترسید فلا تخضعن بالقول پس سخن بناز مگویید فیطمع الذی فی قلبه مرض که آن گه طمع کند در شما مردی که در دل او بیماری است و قلن قولا معروفا ۳۲ و سخن بآزرم گویید و پسندیده

و قرن فی بیوتکن و در خانهای خویش آرام گیرید و لا تبرجن و نیز اظهار زینت و محاسن خویش مکنید تبرج الجاهلیة الأولی چنانک اهل جاهلیت پیشین کردند در روزگار نادانان نخستین و أقمن الصلاة و نماز بپای دارید و آتین الزکاة و از مال بدهید و أطعن الله و رسوله و فرمان برید خدای را و رسول او را إنما یرید الله میخواهد الله لیذهب عنکم الرجس که از شما ببرد همه تاشها و ناخوشها أهل البیت ای خاندان رسول و یطهرکم تطهیرا ۳۳ و پاک کند شما را پاک کردنی

و اذکرن ما یتلی فی بیوتکن و یاد کنید آنچه میخوانند در خانهای شما من آیات الله از سخنان خدای و الحکمة و از سنت رسول او إن الله کان لطیفا خبیرا ۳۴ که الله باریک دان است دور بین در مغز کار آگاه از همه چیز إن المسلمین و المسلمات گردن نهادگان مردان و زنان و الصادقین و الصادقات و راستگویان مردان و زنان و الصابرین و الصابرات و شکیبایان مردان و زنان و الخاشعین و الخاشعات و فروتنان مردان و زنان و المتصدقین و المتصدقات و صدقه دهان مردان و زنان و الصایمین و الصایمات و روزه داران مردان و زنان و الحافظین فروجهم و الحافظات و فرجها را گوشوانان مردان و زنان و الذاکرین الله کثیرا و الذاکرات و یاد کنندگان الله مردان و زنان أعد الله لهم مغفرة و أجرا عظیما ۳۵ بساخت الله ایشان را آمرزش و مزد بزرگوار

و ما کان لمؤمن و لا مؤمنة نیست و نبود و نیاید هیچ گرویده را نه مرد و نه زن إذا قضی الله و رسوله أمرا که الله فرمانی دهد و رسول او کاری گزارد ایشان را أن یکون لهم الخیرة من أمرهم که ایشان را گزین بود خود را و اختیار از کار و بار ایشان و من یعص الله و رسوله و هر که سر کشد از فرمان خدای و رسول او فقد ضل ضلالا مبینا ۳۶ او گمراه گشت گم گشتنی آشکارا

و إذ تقول للذی أنعم الله علیه یاد کن آنکه میگفتی آن مرد را که نیکویی کرد الله با او و أنعمت علیه و نیکویی کردی تو با او أمسک علیک زوجک که اهل خویش نگاه دار و اتق الله و از خدای بترس و تخفی فی نفسک ما الله مبدیه و نهان میداشتی چیزی در دل که الله آن را پیدا خواست کرد و تخشی الناس و از مردمان میترسیدی و الله أحق أن تخشاه و الله سزاتر بود که ازو ترسی فلما قضی زید منها وطرا اکنون که زید کام خویش از ان زن برآورد زوجناکها او را بزنی بتو دادیم لکی لا یکون علی المؤمنین حرج از بهر آن تا بر مؤمنان هیچ تنگی نبود فی أزواج أدعیایهم در بزنی کردن زنان پسرخواندگان ایشان إذا قضوا منهن وطرا که بزنی کنند ایشان را و کام حلال خویش ازیشان برآرند و کان أمر الله مفعولا ۳۷ و کار خدای کردنی است و بفرمان او کار کردنی ...

میبدی
 
۲۸۶۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه » ۳ - النوبة الثالثة

 

... و آنجا که فرمود رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله ایشان را بصفت ذکر بستود یعنی که دنیا و مشغله دنیا ایشان را از ذکر الله باز ندارد پیوسته زبان ایشان در ذکر باشد و دل در مهر هر که قدم در کوی توحید نهاد و قلم بر لوح در سعادت وی برفت بر منشور دولت او این طغرا کشیدند که و اذکروا الله کثیرا فاذکرونی أذکرکم یک ساعت او را از ذکر خویش غافل نگذارند مهجور آن مهجور که از ذکر او غافل باشد و از جمال نام او محروم اگر همه انبیا خواهند که مهجوری را بجمال یک کلمت از کلمات ذکر بینا گردانند نتوانند زیرا که کلید گنج ذکر بدست توفیق است و هر آن ذکری که از سر غفلت رود و دل از آن بی خبر بود هم چنان است که آن حارس که بر بام قلعه بانک بر میدارد و دزد نقب میبرد حارس میگوید من می بینم های ای دزد و لکن دزد کالا می برد و بگفت او مبالات نکند داند که او می نبیند و بعادت و غفلت چنان میگوید باز در خانه ای که صعلوکی باشد زهره ندارد دزد که گرد آن خانه گردد إن عبادی لیس لک علیهم سلطان

ای جوانمرد نکته ای بشنو که هزار جان ارزد آدم و حوا در بهشت بودند فرمان آمد که ای آدم و ای حوا از من مشغول مگردید و از ذکر من غافل مباشید که شیطان دزد است مترصد بنشسته تا چون راه زند بر شما یک طرفة العین قوت ذکر ازیشان وا ایستاد دزد درآمد و بر ایشان راه بزد از جناب جبروت عتاب آمد که ای آدم چرا عهد ما فراموش کردی آدم گفت بار خدایا امانم ده زینهارم ده تا جوابی بدهم خطاب آمد که ای آدم ترا امان دادم چه خواهی گفت آدم گفت إن فی ذلک لذکری لمن کان له قلب یادگار در دل توان داشت تو دل ببردی ذکروا دل بشد خانه خالی ماند دزد درآمد دستش گشاده شد فأزلهما الشیطان عنها خداوندا اکنون که کار افتاد کریم تویی بکرم خود این بیچاره را میزبانی کن

سدیگر جای که در قرآن صفت مردان گفت این آیت ورد است رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه مردانی که وفای عهد صفت ایشان صدق در قول و عمل سیرت ایشان در راه خدا از بهر اعزاز دین و اعلاء کلمه حق تن سبیل کردن و جان در خطر نهادن پیشه ایشان اینست که رب العالمین فرمود فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر صد هزار جان مقدس فدای آن ضربت قهر باد که در میدان وفا بر صفات آن مردان کار زاری روز احد فرو آمد رسول خدا ایشان را گفت زملوهم و دمایهم فانهم یبعثون یوم القیامة و اوداجهم تشخب دما اللون لون الدم و الریح ریح المسک فردا که ایشان را حشر کنند آن قطرهای خون از صفات ایشان در عرصات قیامت بر بساط عزت همی چکد و غرض از آن جلوه گری آن بود تا خلق بدانند که کشتگان راه خدا کدام اند

در خبر صحیح است که از رفتگان هیچ کس را بدین عالم فانی رغبتی نباشد مگر شهیدان راه حق را که خواهند که ایشان را بدین عالم سفلی باز فرستند تا در وفا و رضای او دیگر باره جان را فدا کنند عجب نیست گر آن جوانمردان در راه خدا تن سبیل میکردند و جان همی باختند که هر جا که نقطه صدق پیدا گردد حقیقت عشق مرگ از جانش برخیزد زیرا که وعده لقا بدر مرگ است انکم لن تروا ربکم حتی تموتوا و عزت قرآن درخواست این میکند که فتمنوا الموت إن کنتم صادقین اگر در صدق محبت قدمی داری یا در تمنی وصال او بیقرار گشته ای روز مرگ را بجان و دل استقبال کن که روز بار و هنگام وصال آن روز است و وعده لقا آنجا و در خبر است که لا راحة للمؤمن من دون لقاء ربه

آورده اند که موسی کلیم صلوات الله علیه عزراییل پیش وی آمد تا قبض روح وی کند موسی گفت نخست این پیغام من بحضرت عزت برسان که هیچ دوست دیدی که از دوست خود جان بستاند عزراییل آن پیغام بگزارد جوابش دادند که وا او بگو که هیچ دوست دیدی که دیدار دوست خود نخواهد من احب لقاء الله احب الله لقاه و من کره لقاء الله کره الله لقاه ...

... ابراهیم ادهم گفت وقتی کشش روم در باطن من سر برزد گفتم آیا چه حال است این و از کجا افتاد این کشش در باطن من همی سر بزدم و رفتم تا بدار الملک روم در سرایی شدم جمعی انبوه آنجا گرد آمده آن زنارهای ایشان بدیدم غیرت دین در من کار کرد پیراهن از سر تا پای فرو دریدم و نعره ای چند کشیدم آن رومیان فراز آمدند و همی پرسیدند که ترا چه بود و در تو چه صفرا افتاد گفتم من این زنارهای شما نمی توانم دید گفتند همانا تو از محمدیانی گفتم آری من از محمدیانم گفتند کاری سهل است بما چنین رسید که سنگ و خاک بنبوت محمد گواهی میداد و از جمادیت این زنارهای ما حالت آن سنگ و خاک دارد اگر با تو صدقی هست از خدا بخواه تا این زنارهای ما بنبوت محمد گواهی بدهد تا ما در دایره اسلام آییم ابراهیم سر بر سجده نهاد و در الله زارید گفت خداوندا بر من ببخشای و حبیب خویش را نصرت ده و دین اسلام را قوی کن هنوز آن مناجات تمام ناکرده که هر زناری بزبانی فصیح میگفت لا اله الا الله محمد رسول الله ایشان چون آن حال دیدند زنارها بگسلانیدند و نعره های شوق زدند و گفتند لا اله الا الله محمد رسول الله

ای جوانمرد آثار نظر صادقان بهر خارستان خذلان که رسد عبهر دین بر آید برکات انفاس ایشان بهر شورستان ادبار که تابد عنبر عشق بوی دهد اگر بمفلس نگرند توانگر شود اگر بزنار دار نگرند مقبول درگاه عزت شود

إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت رب العالمین منت می نهد بر مصطفی عربی که خواست ما و حکم ما آنست که اهل بیت تو پاک باشند از هر چه آلایش خلقیت است و اوساخ بشریت تا از خانه بکدخدای ماند همه چیز الطیبات للطیبین و الطیبون للطیبات گفته اند که رجس ایدر افعال خبیثه است و اخلاق دنیه افعال خبیثه فواحش است ما ظهر منها و ما بطن و اخلاق دنیه هوی و بدعت و بخل و حرص و قطع رحم و امثال آن رب العالمین ایشان را بجای بدعت سنت نهاد و بجای بخل سخاوت و بجای حرص قناعت و بجای قطع رحم وصلت و شفقت آن گه فرمود و یطهرکم تطهیرا و شما را پاک می دارد از آنکه بخود معجب باشید یا خود را بر در الله دالتی دانید یا بطاعت و اعمال خود نظری کنید

پیر طریقت گفت نظر دو است نظر انسانی و نظر رحمانی نظر انسانی آنست که تو بخود نگری و نظر رحمانی آنست که حق بتو نگرد و تا نظر انسانی از نهاد تو رخت بر ندارد نظر رحمانی بدلت نزول نکند ای مسکین چه نگری تو باین طاعت آلوده خویش و آن را بدرگاه بی نیازی او چه وزن نهی خبر نداری که اعمال همه صدیقان زمین و طاعات همه قدسیان آسمان اگر جمع کنی در میزان جلال ذی الجلال پر پشه ای نسنجد لکن او جل جلاله با بی نیازی خود بنده را به بندگی می پسندد و راه بوی می نماید الله لطیف بعباده لطیف است به بندگان خویش میگوید لطف ما بین و رحمت از ما دان و نعمت از ما خواه و سیلوا الله من فضله

إن المسلمین و المسلمات رب العالمین درین آیت بندگان خود را در رفتن راه دین منازل روشن می نماید و آن گه ایشان را بلطف خود در آن روش می ستاید و برحمت خود مزد عظیم و ثواب کریم می دهد خود راه می نماید و خود بر روش میدارد و آن گه بنده را در آن می ستاید اینت کرم و لطافت اینت رحمت و رأفت إن المسلمین و المسلمات مسلمانان اند احکام شریعت را گردن نهاده و در راه حقیقت خویشتن را بیفکنده المؤمنین و المؤمنات مؤمنان اند با قرار زبان و تصدیق از میان جان و عمل بارکان و القانتین و القانتات طاعت گزاران اند و فرمان برداران بروز در کار دین و بشب در خمار شربت یقین و الصادقین و الصادقات راستان اند هم در گفتار هم در کردار هم در عقد و هم در عهد و الصابرین و الصابرات شکیبایان اند در نزول بلیات و مفاجات قضیات و الخاشعین و الخاشعات شکستگان اند در نزول بلیات و مفاجات قضیات و الخاشعین و الخاشعات شکستگان اند و فروتنان بحکم رضا داده و بقدم عجز پیش سلطان حقیقت ایستاده و المتصدقین و المتصدقات بخشندگان اند هم بمال و هم بنفس حق هیچ کس بر خود بنگذاشته و از راه خصومت با خلق برخاسته و الصایمین و الصایمات ممسکان اند از ناشایست خاموشان اند از ناپسند بحکم طریقت روزه داران بر وفق شریعت و الحافظین فروجهم و الحافظات پاس داران اند ظاهر خود را تا در حرام نیوفتند گوشوانان اند باطن خود را تا خلق نبینند و الذاکرین الله کثیرا و الذاکرات خدای را یاد کنندگان اند بزبان و یادداشتگان اند بدل

پیر طریقت گفت ای یادگار جانها و یاد داشته دلها و یاد کرده زبانها بفضل خود ما را یاد کن و بیاد لطفی ما را شاد کن ای قایم بیاد خویش و زهر یاد کننده بیاد خود پیش یاد تو است که ترا به سزا رسد و رنه از رهی چه آید که ترا سزد ...

میبدی
 
۲۸۶۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه » ۴ - قال الحمیدى: یعنى الصّعر، النوبة الثالثة

 

قوله ما کان محمد أبا أحد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین ذکر تعریف و بیان تشریف آن مهتر عالم است و سید ولد آدم جوهر سعادت و عنصر سیادت قبله اقبال و کعبه آمال محمد مصطفی ص که شرف رسالت او بازل بسته و عز دولت او باید پیوسته منبر و محراب بنام او آراسته ارکان دین و قواعد عقاید ببیان و تبیان او ممهد شده مهتری که ظاهر او همه راحت بود باطن او ملاحت بود عبارت او فصاحت بود سر او از محبت بود جان او از نور عزت بود پرده او غیرت بود آیین او شریعت بود خلعت او شفاعت بود هر چند اسم پدری از وی بیفکند اما از همه پدران مشفق تر و مهربان تر بود

قال ص انما انا لکم مثل الوالد لولده

گفته اند شفقت او بر امت از شفقت پدران افزون بود اما پدر امت نخواند او را از بهر آنکه در حکم ازلی رفته و قضاء ربانی و تقدیر الهی سابق شده که روز رستاخیز در آن انجمن کبری و عرصه عظمی که سرا پرده قهاری بزنند و بساط عظمت بگسترانند و ترازوی عدل بیاویزند و زندان عذاب از حجاب بیرون آرند جانها بچنبر گردن رسد زبانهای فصیح گنگ گردد عذرها همه باطل شود نسبها بریده گردد پدران همه از فرزندان بگریزند چنانک رب العزة فرمود یوم یفر المرء من أخیه و أمه و أبیه آدم که پدر همگانست فرا پیش آید که بار خدایا آدم را بگذار و با فرزندان تو دانی که چکنی نوح همان گوید ابراهیم همان موسی و عیسی و دیگر پیغامبران همان گویند از سیاست رستاخیز و فزع قیامت همه بلرزند و بخود درمانند و با فرزندان نپردازند و گویند نفسی نفسی خداوندا ما را برهان و با فرزندان هر چه خواهی میکن و مصطفی عربی ص در آن انجمن رستاخیز روی بر خاک نهاده و گیسوی مشکین بر دست نهاده و زبان رحمت و شفقت بگشاده که بار خدایا امت من مشتی ضعیفان و بیچارگان اند طاقت عذاب و عقاب تو ندارند بر ایشان ببخشای و رحمت کن و با محمد هر چه خواهی کن بحکم آنکه در ازل رفته که پدران از فرزندان بگریزند آن روز او را پدر نخواند تا ازیشان نگریزند و از بهر ایشان شفاعت کند

لطیفه ای دیگر شنو او را پدر نخواند که اگر پدر بودی گواهی پدر مر پسر را قبول نکنند در شرع و او صلوات الله و سلامه علیه فردای قیامت بعدالت امت گواهی خواهد داد و ذلک قوله عز و جل لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا ...

... خواهی شفا خواهی الم

تحیتهم یوم یلقونه سلام باش تا این درویش بدولت خانه ابد رسد تأخیر و درنگ از پای عطف برخیزد ابر لطف باران کرم ریزد خورشید وصال از مشرق یافت تابان شود دیده و دل و جان هر سه بدوست نگران شود

در خبر است که تملأ الأبصار من النظر فی وجهه و یحدثهم کما یحدث الرجل جلیسه ...

... و سراجا منیرا ای مهتر آفتاب چراغ آسمان است و تو چراغ زمینی آفتاب چراغ دنیاست تو چراغ دینی آفتاب چراغ فلک است تو چراغ ملکی آفتاب چراغ آب و گل است تو چراغ جان و دلی آفتاب چراغ این جهانست تو چراغ این جهان و آن جهانی ای آدم هر چند تو سر جریده اصفیایی و عنوان صحیفه انبیایی لکن با محمد همراهی چون توانی که درد زده این خطابی که اهبطوا منها جمیعا و او در سور این سرور است که أسری بعبده ای نوح هر چند تو شیخ الانبیایی و در معهد نبوت مجاب الدعایی تو طاقت صحبت محمد چون داری که سراسیمه این زخمی که فلا تسیلن ما لیس لک به علم و او دست آموز این لطف است که و لسوف یعطیک ربک فترضی ای خلیل هر چند تو پیشوای ملتی و طراز حله خلتی لکن با محمد برابری نتوانی که تو در تواری این تهمتی که بل فعله کبیرهم و او در زمره این عصمت است که لیظهره علی الدین کله ای موسی کلیم هر چند تو همراز رحمانی و مصطنع لطف یزدانی با محمد مقاومت چون توانی که تو مهجور این ضربتی که لن ترانی و او مخمور این شربت است که أ لم تر إلی ربک

و بشر المؤمنین بأن لهم من الله فضلا کبیرا ای محمد مؤمنان را بشارت ده که ایشان را بنزدیک ما نواخت نیکوست و کرامت بی نهایت و فضل تمام داعی را اجابت وسایل را عطیت مجتهد را معونت شاکر را زیادت مطیع را مثوبت بشارت ده ایشان را که چون می گزیدم ایشان را عیب می دیدم نه پسندیدم تا بیشتر از نهانها ور رسیدم رهی را به بی نیازی خود چنانک بود برگزیدم بشارت ده ایشان را که آنچه اول بود امروز همان ابریست از بر باران مؤمنان را جاودان نه فضل را پایان نه محابا را گران بشارت ده که اگر رهی را جرم بسیارست فضل مولی از آن بیش است که هر کار کننده ای در هر حال بسزای خویش است این همه که شنیدی از فضل کبیر است نه فضل کبیر فضل کبیر خود حالی دیگر است و نواختی دیگر عیشی روحانی با صد هزار طبل نهانی و رستاخیز جاودانی نفسی بصحبت آمیخته جانی در آرزو آویخته دلی بنور یافت غرق گشته از غرقی که هست طلب از یافت باز نمی داند و از شعاع وجود عبارت نمی تواند در آتش مهر می سوزد و از ناز باز نمی پردازد بزبان حال همی گوید

بر آتش عشق جان همی عود کنم ...

میبدی
 
۲۸۶۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه » ۵ - النوبة الثانیة

 

قوله یا أیها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النبی الایة سبب نزول این نهی و نزول این آیة آن بود که رسول خدا ص ولیمه ای ساخت از بهر زینب که تحویل کرده بود و جمعی بسیار از یاران بر ان ولیمه خوانده انس مالک گفت رسول خدا مرا فرمود که رو هر که را بینی از یاران برخوان گفتا رفتم و خواندم و یاران جوق جوق می آمدند و طعام می خوردند و باز میگشتند بعاقبت گفتم یا رسول الله ما اجد احدا ادعوه کس نماند که او را نخواندم آن گه طعام برداشتند و قوم متفرق شدند سه کس در خانه رسول ص بماندند و دراز نشستند و از سخنها می پرسیدند و سرگذشتها باز میگفتند رسول ص خدا میخواست که ایشان برخیزند و شرم میداشت که بگفتی یک بار و دو بار از خانه بیرون شد بخانه عایشه و غیر آن و باز می آمد و انتظار برخاستن ایشان میکرد در آن حال جبرییل آمد و این آیة آورد آنجا که گفت و الله لا یستحیی من الحق رسول خدا بر ایشان خواند و ایشان برخاستند و بیرون شدند

ابن عباس گفت قومی مسلمانان گاه گاه بخانه رسول ص می شدند و طعام میخوردند و پیش از رسیدن آن طعام می رفتند و دراز می نشستند تا طعام فرا رسد رسول خدا باین سبب رنجور دل می شد و شرم میداشت که ایشان را از آن منع کند تا آیت فرو آمد که یا أیها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النبی إلا أن یؤذن لکم إلی طعام ای الا ان تدعوا الی طعام فیؤذن لکم فتأکلوه ...

... إن الله و ملایکته یصلون علی النبی قال ابن عباس یعنی ان الله یرحم و یثنی علیه و الملایکة یدعون له و یستغفرون له قال ابو العالیة صلاة الله ثناؤه علیه عند الملایکة و صلاة الملایکة الدعاء له

یا أیها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما این امری است مطلق که امت را فرمودند بدرود دادن بر وی و سلام کردن بر وی سلام آنست که مؤمنان در تشهد نماز میگویند السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته و درود آنست که میگویند در آخر نماز که اللهم صل علی محمد و علی آل محمد کما صلیت علی ابراهیم و آل ابراهیم و بارک علی محمد و علی آل محمد کما بارکت علی ابرهیم و آل ابرهیم انک حمید مجید

قال کعب بن عجرة سألنا رسول الله ص فقلنا یا رسول الله کیف الصلاة علیکم اهل البیت

فان الله قد علمنا کیف نسلم قال قولوا اللهم صل علی محمد و علی آل محمد کما صلیت علی ابرهیم و آل ابرهیم انک حمید مجید اللهم بارک علی محمد و علی آل محمد کما بارکت علی ابرهیم و آل ابرهیم انک حمید مجید

و عن ابی حمید الساعدی انهم قالوا یا رسول الله کیف نصلی علیک فقال رسول الله قولوا اللهم صل علی محمد و ازواجه و ذریته کما صلیت علی ابرهیم و بارک علی محمد و ازواجه و ذریته کما بارکت علی ابرهیم انک حمید مجید

و عن ابی سعید الخدری قال قلنا یا رسول الله هذا السلام علیک قد علمنا فکیف الصلاة

قال قولوا قلنا یا رسول الله هذا السلام علیک قد علمنا فکیف الصلاة

قال قولوا اللهم صل علی عبدک و رسولک کما صلیت علی ابرهیم و بارک علی محمد و علی آل محمد کما بارکت علی ابرهیم

و عن عبد الله بن مسعود قال اذا صلیتم علی النبی ص فاحسنوا الصلاة علیه فانکم لا تدرون لعل ذلک یعرض علیه قالوا فعلمنا قال قولوا اللهم اجعل صلواتک و رحمتک و برکاتک علی سید المرسلین و امام المتقین و خاتم النبیین محمد عبدک و رسولک امام الخیر و قاید الخیر و رسول الرحمة اللهم ابعثه مقاما محمودا یغبطه به الاولون و الآخرون اللهم صل علی محمد و علی آل محمد کما صلیت علی ابرهیم و آل ابرهیم انک حمید مجید و قال ص حیاتی خیر لکم تحدثون و نحدث لکم و وفاتی خیر لکم تعرض علی اعمالکم فما کانت من حسنة حمدت الله علیها و ما کان من سییة استغفرت الله لکم فاذا صلیتم علی فاحسنوا الصلاة فانکم تعرضون علی بأسمایکم و أسماء آبایکم و عشایرکم و اعمالکم ...

... قال و الذی نفسی بیده ما منکم احد یسلم علی اذا مت الا جاءنی جبرییل فقال یا محمد هذا فلان بن فلان بن فلان فیرفع لی فی النسب حتی اعرفه فاقول نعم فیقول هو یقرأ علیک السلام و رحمة الله فاقول و علیه السلام و رحمة الله و برکاته و فی روایة اخری قال یا محمد صلی علیک فلان کذا و کذا قال فیصلی الرب علی ذلک الرجل بکل واحد عشرا

و عن عبد الرحمن بن عوف قال قال رسول الله ص لقیت جبرییل علیه السلام فبشرنی ان الله تبارک و تعالی یقول من صلی علیک صلیت علیه و من سلم علیک سلمت علیه فسجدت لله شکرا و عن سعید بن عمر الانصاری عن ابیه و کان بدریا عن النبی ص قال ما صلی علی عبد من امتی صلاة صادقا بها من قبل نفسه الا صلی الله علیه و سلم بها عشر صلوات و کتب له بها عشر حسنات و رفعه بها عشر درجات و محا عنه بها عشر خطییات

قوله یا أیها الذین آمنوا صلوا علیه ای ادعوا له بالرحمة و سلموا تسلیما ای حیوه بتحیة الاسلام ...

... و الذین فی قلوبهم مرض ای فجور و هم الزناة

و المرجفون فی المدینة بالکذب و الباطل المرجف الکذاب قومی منافقان پیوسته در مدینه ارجافهای باطل میکردند و دروغها میگفتند در حق غازیان و لشکر اسلام که ایشان را بکشتند و از دشمن بهزیمت شدند ایشان را بشکستند و دشمن زور گرفتند ازین جنس ارجافها می افکندند تا در حق ایشان این آیت آمد و قال الکلبی کانوا یحبون ان تشیع الفاحشة فی الذین آمنوا و یفشوا الاخبار

لنغرینک بهم ای لنحرشنک بهم و لنسلطنک علیهم حتی تقتلهم و تخلی عنهم المدینة قال محمد بن سیرین فلم ینتهوا و لم یغر الله بهم العفو عن الوعید جایز لا یدخل فی الخلف ...

... ربنا آتهم ضعفین من العذاب ای ضعفی عذاب غیرهم و العنهم لعنا کبیرا قرأ عاصم بالباء و الباقون بالتاء لقوله أولیک علیهم لعنة الله و الملایکة و الناس أجمعین و هذا یشهد لکثرة ای مرة بعد مرة

محمد بن ابی السری مردی بود از جمله نیکمردان روزگار گفتا بخواب نمودند مرا که در مسجد عسقلان کسی قرآن میخواند به اینجا رسید که و العنهم لعنا کبیرا من گفتم کثیرا وی گفت کبیرا باز نگرستم رسول خدا را دیدم در میان مسجد که قصد مناره داشت فرا پیش وی رفتم گفتم السلام علیکم یا رسول الله استغفر لی رسول از من برگشت دیگر باره از سوی راست وی درآمدم گفتم یا رسول الله استغفر لی از بهر من آمرزش خواه رسول اعراض کرد برابر وی بایستادم گفتم یا رسول الله سفیان بن عیینة مرا خبر کرد از محمد بن المنکدر از جابر بن عبد الله که هرگز از تو چیزی نخواستند که گفتی لا چونست که سؤال من رد میکنی و مرادم نمی دهی رسول خدا تبسمی کرد آن گه گفت اللهم اغفر له پس گفتم یا رسول الله میان من و این مرد خلاف است او میگوید و العنهم لعنا کبیرا و من میگویم کثیرا گفتا رسول هم چنان بر مناره می شد و میگفت کثیرا کثیرا کثیرا

یا أیها الذین آمنوا لا تکونوا کالذین آذوا موسی فبرأه الله مما قالوا ای طهره الله مما قالوا ...

... قوله فأبین أن یحملنها و أشفقن منها ای خفن من الامانة ان لا یؤدینها فیلحقن العقاب

و حملها الإنسان یعنی آدم علیه السلام چون آسمان و زمین بترسیدند از پذیرفتن امانت و باز نشستند از برداشت آن رب العزة آدم را گفت انی عرضت الامانة علی السماوات و الارض و الجبال فلم تطقها فهل انت آخذها بما فیها ای آدم امانت دین و طاعت بر آسمان و زمین و کوه عرضه کردم و طاقت پذیرفتن آن نداشتند تو آن را برداری و بپذیری آدم گفت یا رب و ما فیها بار خدایا در آن پذیرفتن و برداشتن مرا چه بود گفت ان احسنت جوزیت و ان أسأت عوقبت اگر نیکو کردار باشی ثواب یابی و اگر بد کردار باشی عقوبت بینی آدم بخدمت و طاعت بنده وار درآمد گفت بین اذنی و عاتقی برداشتم میان گوش و دوش خویش

رب العالمین فرمود اکنون که برداشتی ترا در آن معونت و قوت دهم اجعل لبصرک حجابا فاذا خشیت ان ینظر الی ما لا یحل لک فارخ حجابه و اجعل للسانک لحیین و غلقا فاذا خشیت ان یتکلم بما لا یحل فاغلق و اجعل لفرجک لباسا فلا تکشفه علی ما حرمت علیک قال مجاهد فما کان بین ان یحملنها و بین ان خرج من الجنة الا مقدار ما بین الظهر و العصر زجاج گفت و جماعتی اهل معانی که حمل امانت خیانت است در امانت یقال فلان حمل الامانة ای اثم فیها بالخیانة و منه قوله تعالی و لنحمل خطایاکم و ما هم بحاملین من خطایاهم من شی ء و حملک السییة ان تتقلدها و تبوء باثمها ...

میبدی
 
۲۸۶۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه » ۵ - النوبة الثالثة

 

... قال النبی ص لا یخلون رجل بامرأة فان ثالثهما الشیطان

إن تبدوا شییا أو تخفوه فإن الله کان بکل شی ء علیما چون میدانی که حق تعالی بر اعمال و احوال تو مطلع است و نهان و آشکارای تو میداند و می بیند باری پیوسته بر درگاه او باش افعال خود را مهذب داشته باتباع علم و غذای حلال و دوام ورد و اقوال خود را ریاضت داده بقراءت قرآن و مداومت عذر و نصیحت خلق و اخلاق خود پاک داشتن از هر چه غبار راه دین است و سد منهج طریقت چون بخل و ریا و حقد و شره و حرص و طمع بزرگی را پرسیدند که شرط بندگی چیست گفت پاکی و راستی پاکی از هر چه آلایش و راستی در هر چه آرایش آلایش بخل و ریا و طمع است و آرایش سخا و توکل و قناعت و کلمه لا اله الا الله بر هر دو مقالت مشتمل است لا اله نفی آلایش است و الا الله اثبات آرایش چون بنده گوید لا اله هر چه آلایش است و حجاب راه از بیخ بکند آن گه جمال کلمه الا الله روی نماید و بنده را بصفات آرایش بیاراید و او را آراسته و پیراسته فرا مصطفی برند تا وی را بامتی قبول کند و اگر اثر لا اله بر وی ظاهر نبود و جمال خلعت الا الله بروی نبیند او را بامتی فرا نپذیرد و گوید سحقا سحقا

إن الله و ملایکته یصلون علی النبی الایة زهی کرامت و منزلت زهی منقبت و مرتبت که مصطفی یافت از درگاه احدیت بدایت درود و ثناء بر وی بخلق باز نگذاشت تا نخست خود گفت و خود مبدء کرد درود بر وی برابر شهادت توحید بنهاد چنانک در توحید نخست خود مبدء کرد گفت شهد الله أنه لا إله إلا هو آن گه شهادت فریشتگان و مقربان حضرت جبروت در شهادت خود پیوست که و الملایکة پس بدرجه سیوم شهادت مؤمنان و اهل دانش یاد کرد که و أولوا العلم همچنین در ثنا و درود مصطفی ص نخست خود ابتدا کرد آن گه خبر داد از درود فریشتگان آنکه بسومین رتبت مؤمنان را گفت صلوا علیه و سلموا تسلیما تا بدانید و در یابید قدر و جاه مصطفی بنزدیک خداوند اعلی و ازین عجب تر که حق جل جلاله خطاب با بندگان در ذکر خود این کرد که فاذکرونی أذکرکم مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم نگفت تا شما را ده بار یاد کنم چون نوبت بذکر و درود مصطفی رسید خطاب این بود که لا یصلی علیک احد من امتک الا صلیت علیه عشرا

در خبر است که ما جلس قوم مجلسا فتفرقوا عن غیر الصلاة علی الا تفرقوا انتن من الجیفة معنی آنست که هیچ قوم نباشند در هیچ مجلس که آن مجلس از درود ما خالی که نه ازیشان گندی بر آید ناخوشتر از گند مردار مفهوم خطاب این خبر آنست که اگر در آن مجلس ذکر و درود مصطفی رود آن مجلس معطر و معنبر گردد و خوش بوی شود مجلسی که در آن ذکر وی میرود معطر و خوش بوی می شود پس چگویی دلی که درو مهر و محبت وی بود سری که در وی خمار شراب عشق او بود جانی که درو آرزوی دیدار جمال و کمال او بود زبانی که درو ذکر و ثنای او بود دولت و کرامت وی را چه پایان بود و نواخت و عطای او خود چند بود إن الذین یؤذون الله و رسوله معنی آیت بقول بعضی مفسران آنست که یؤذون اولیاء الله چنانک جای دیگر فرمود فلما آسفونا انتقمنا منهم یعنی آسفوا اولیاءنا و فی الخبر مرضت فلم یعدنی عبدی بر این تأویل معنی آنست که ایشان که دوستان خدای را رنجانند و رسول او را رنج نمایند الله بر ایشان لعنت کرد هم درین جهان و هم در ان جهان و بر وفق این خبر مصطفی است حکایت از کردگار قدیم جل جلاله که فرمود من آذی لی ولیا فقد بارزنی بالمحاربة هر که دوستی را از دوستان من بیازارد آن آزارنده جنگ مرا ساخته و از آزار آن دوست جفای من خواسته و از بهر عناد دین من برخاسته و هر که جنگ مرا سازد و پرده حیا از پیش دیده براندازد من وی را بلشکر انتقام مقهور کنم و او را بخواری اندر جهان مشهور کنم هر که در رنج مؤمنی گامی نهد یا دوستی را از دوستان من ببیهوده بیازارد من در دو جهان خصم وی باشم در دنیا پوست وی را زندان وی کنم زبانیه آفات بر وی گمارم موکل شهوت و نهمت با وی قرین کنم تا ثعبان حرص در سینه وی سر بر آرد شادکامی عمر وی را فرو برد تا در دست غارت وسواس ذلیل و حقیر گردد و روی وی بمذمت و و ملامت خلق سیاه شود باز بعاقبت علی اذل الوجوه از سرای دنیا بزندان لحد برم و از زندان لحد بدرکات جهنم فرستم اینست که رب العالمین فرمود لهم فی الدنیا خزی و لهم فی الآخرة عذاب عظیم چون معلوم شد که آن کس که دوست وی را رنجاند عقوبت وی چنین است اندرین لفظ که و بضدها تتبین الاشیاء بدان که هر که دوست وی را نوازد و عزیز دارد ثواب وی چون بود چنانک از جهت دوستان مر دشمنان ایشان را خصم است مر دوستان ایشان را نوازنده است هر که زخمی زد دوستی از دوستان وی از انتقام وی بلایی و عذابی بیند هر که دوستی را از دوستان وی بنوازد و عزیز دارد ناچار که از اکرام و انعام وی خلعتی یابد

روی ان ابن عمر نظر یوما الی الکعبة فقال ما اعظمک و اعظم حرمتک و المؤمن اعظم حرمة عند الله منک و اوحی الله الی موسی علیه السلام یا موسی لو یعلم الخلق اکرامی الفقراء فی محل قدسی و دار کرامتی للحسوا اقدامهم و صاروا ترابا یمشون علیهم فو عزتی و مجدی و علوی فی ارتفاع مکانی لاسفرن لهم عن وجهی الکریم و اعتذر الیهم بنفسی و اجعل فی شفاعتهم من برهم فی او آواهم فی و لو کان عشارا و عزتی و لا اعز منی و جلالی و لا اجل منی انی لا طلب ثارهم ممن ناواهم او عاداهم حتی اهلکه فی الهالکین یا أیها الذین آمنوا اتقوا الله و قولوا قولا سدیدا قول سدید کلمه توحید است و توحید مایه دین است و اسلام را رکن مهین است سر همه علوم توحید است مایه همه معارف توحید است حاجز میان دشمن و دوست توحید است ثبات هفت آسمان و هفت زمین بتوحید است نور کونین و عالمین از نور توحید است اول باران از ابر عنایت توحید است اول نفس از صبح کرامت توحید است اول جوهر از صدف معرفت توحید است اول نشان از وجود حقیقت توحید است چون توحید درست کردی نظرت همه صورت عبرت گردد زبان خزینه حکمت شود سمع صدف در امانت گردد دل نقطه گاه مشاهدت شود سر محط رحل عشق گردد مصطفی ص فرمودالتوحید ثمن الجنة و کفی بالتوحید عبادة توحید بهای جنت است و از همه عبادتها توحید کفایت است توحید نه آنست که او را یکتا گویی توحید حقیقی آنست که او را یکتا شوی او جل جلاله فرد است و یگانه بنده را فرد خواهد و یگانه

مرد یگانه را سر عشق میانه نیست ...

... آن مطالعت است که میکند که تا مهر روز اول بر جای هست یا نه ای مسکین از فرق تا قدم تو مهر بر نهاده اند و مهر از مهر بود مهر بر آنجا نهند که مهر در آنجا دارند ای رضوان بهشت ترا ای مالک دوزخ ترا ای کروبیان عرش شما را ای دل سوخته که بر تو مهر مهر است تو مرا و من ترا

إنا عرضنا الأمانة این بار امانت نه کوه طاقت آن داشت نه زمین نه عرش نه کرسی نبینی که رب العالمین از بی طاقتی کوه خبر داد که لو أنزلنا هذا القرآن علی جبل لرأیته خاشعا متصدعا من خشیة الله ملکی را بینی که اگر جناحی را بسط کند خافقین را در زیر جناح خود آرد اما طاقت حمل این معنی ندارد و آن بیچاره آدمی زادی را بینی پوستی در استخوانی کشیده بی باک وار شربت بلا در قدح و لا کشیده و در وی هیچ تغیر ناآمده آن چراست زیرا که صاحب دل است و القلب یحمل مالا یحمل البدن

آدم صفی که بدیع فطرت بود و نسیج ارادت چون دید که آسمان و زمین بار امانت برنداشتند مردانه در آمد و بار امانت برداشت گفت ایشان بعظیمی بار نگرستند از آن سر وا زدند و ما بکریمی نهنده امانت نگرستیم و بار امانت کریمان بهمت کشند نه بقوت لا جرم چون آدم بار برداشت خطاب آمد که و حملناهم فی البر و البحر هل جزاء الإحسان إلا الإحسان و این را در ظاهر مثالی هست درختانی که اصل ایشان محکم تر است و شاخ ایشان بیشتر بار ایشان خردتر و سبک تر

باز درختانی که ضعیف تراند و سست تر بار ایشان شگرف تر است و بزرگتر چون خربزه و کدو و مانند آن لکن اینجا لطیف ایست آن درختی که بار او شگرف تر و بزرگتر است و طاقت کشیدن آن ندارد او را گفتند بار گران از گردن خویش بر فرق زمین نه تا عالمیان بدانند که هر کجا ضعیفی است مربی او لطف حضرت عزت است اینست سر و حملناهم فی البر و البحر

میبدی
 
۲۸۶۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۴- سورة سبا- مکیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... منصور عمار رحمه الله گفت وقتی در خرابه ای شدم جوانی را دیدم در نماز عین خوف و خشیة گشته گویی دوزخ در پیش او بود و قیامت بر قفای او صبر کردم تا از نماز فارغ گشت آن گه بر وی سلام کردم و گفتم ای جوان دوزخ صخره یی ای و زیر آن صخره وادیی است که آن را لظی گویند زندان عاصیان و مجرمان است جوان چون این سخن بشنید آوازی از وی بیامد بیفتاد و بیهوش گشت چون با هوش آمد گفت ای جوانمرد هیچ تواند بود که شربتی دیگر دهی این خسته کوفته را این آیت بر خواندم که وقودها الناس و الحجارة جوان نعره بزد و کالبد خالی کرد چون او را بر مغتسل نهادند بر سینه وی خطی دیدم نبشته فی عیشة راضیة خواستم که میان دو ابروی وی دهانی نهم خطی دیگر دیدم نبشته که فروح و ریحان و جنة نعیم پس چون او را دفن کردند همان شب او را بخواب دیدم در فردوس جامه ای سبز پوشیده بر مرکب نور نشسته تاج عز بر سر نهاده گفتم ای جوان حق جل جلاله با تو چه کرد

گفت فعل بی ما فعل بشهداء بدر و زادنی با من همان کرد از نواخت و کرامت که با شهیدان بدر کرد و زیادت از آن گفتم سبب چه بود که نواخت تو بر نواخت ایشان زیادت کرد گفت لانهم قتلوا بسیف الکفار و قتلت بسیف الجبار یعنی الخوف و الخشیة

و ما ینزل من السماء الطاف کرم است که از درگاه قدم در بعضی اوقات روی بخلق نهد گرد سینه ها میگردد هر سینه ای که از آن بوی آشنایی آید و در ان خوف و خشیة بود آنجا منزل کند و فی الخبر ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات الا فتعرضوا لها عسی ان تدرککم فلا تشقوا بعدها ابدا

و ما یعرج فیها انفاس و اجدان است و ناله تایبان و آه مفلسان که بوقت سحرگاه از دلی پر درد و جانی پر حسرت بر آید و باد صبحی آن را برباید و بحضرت اعلی برد ان لله تعالی ریحا تسمی الصبحیة تهب عند الاسحار تحمل الانین و الاستغفار الی عند الملیک الجبار

ای جوانمرد بغنیمت دار آن نفس دردناک که از سر نیاز و گداز و سوز دل برآید که تا بحضرت اعلی رسد آن را حجابی پیش نیاید عجب دانی چیست هفتصد هزار ساله تسبیح ابلیس در صحرای لاابالی بباد بی نیازی بر داد و آن یک نفس درویش سوخته و آه آن مفلس بیچاره بحضرت خود برد و این ندا در داد که انین المذنبین احب الی من زجل المسبحین

و مپندار که چون آن نفس درویش مفلس بردارد او را با بار معصیت بگذارد که آن بار معصیت او همه بردارد بو بکر واسطی گفت مطیعان حمالان اند و حمالان جز باری ندارند و این درگاه بی نیازان است و عاصیان مفلسان اند و این بساط مفلسان است ای خداوندان طاعت طاعتها که کرده اید بکوی افلاس فرو گذارید و مفلس وار با دو دست تهی از در رحمت او باز شوید بزبان انکسار بنعت افتقار گویید پادشاها ما نه توانگرانیم که بستد و داد آمدیم ما مفلسانیم که بتقاضا آمده ایم ما نه توانگرانیم که بار ثواب می جوییم ما مفلسانیم که نثار رحمت می جوییم به داود ع وحی آمد که ای داود آن زلت که از تو بیامد بس مبارک بود بر تو داود گفت بار خدایا زلت چون مبارک باشد گفت ای داود پیش از ان زلت هر بار که بدرگاه ما آمدی ملک وار می آمدی با کرشمه و ناز طاعت و اکنون که می آیی بنده وار می آیی با سوز و نیاز مفلسی یا داود انین المذنبین احب الی من صراخ العابدین این آن فضل است که رب العالمین داود را داد و بر وی منت نهاد که و لقد آتینا داود منا فضلا و در اخبار داود است که زبور می خواند و نام گناهکاران بسیار برمی آمد از روی غیرت و صلابت در دین گفت اللهم لا تغفر للخطایین بار خدایا گنه کاران را میامرز

گفتند ای داود نهمار بی شفقتی بر گناهکاران باش تا محمد عربی قدم در دایره وجود نهد و بر گناه ناکرده امت استغفار کند که اغفر لی ما قدمت و ما اخرت و لسان قدر میگوید که ای داود تو در بند پاکی خود مانده ای باش تا از دست قضا و قدر قفا خوری آن گه بدانی که چه گفتی و کجا ایستاده ای و جبرییل در راه آمده که ای داود تیر قضا از کمان قدر جدا شد هان خود را نگهدار اگر توانی داود از سر تحیر و پشیمانی در محراب نشسته دیده بر زبور داشته و با ذکر و عبادت پرداخته تا حدیث مرغ در پیش آمد و نظر وی بزن اوریا افتاد و این قصه در سوره ص بشرح گفته آید ان شاء الله پس بعاقبت داود میگفت اللهم اغفر للمذنبین فعسی ان تغفر لداود فیما بینهم

میبدی
 
۲۸۶۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۴- سورة سبا- مکیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

... ای جعفر دست بدادی اینک پر جزای تو ای سلیمان اسبان بدادی اینک باد در بر و بحر حمال تو ای محب صادق اگر بحکم ریاضت دیده فدا کردی و جسم نثار اینک لطف ما دیده تو و فضل ما سمع تو و کرم ما چراغ و شمع تو فاذا احببته کنت له سمعا یسمع بی و بصرا یبصر بی و یدا تبطش بی

اول مرد گوینده شود پس داننده شود پس رونده شود پس پرنده شود ای مسکین هرگز ترا آرزوی آن نبود که روزی مرغ دلت از قفس ادبار نفس خلاص یابد و بر هوای رضای حق پرواز کند بجلال قدر بار خدا که جز نواخت اتیته هرولة استقبال تو نکند

چه مانی بهر مرداری چو زاغان اندرین پستی ...

... قفس قالب است و امانت جان مرغ پر او عشق پرواز او ارادت افق او غیب منزل او درد هر گه که مرغ امانت ازین قفس بشریت بر افق غیب پرواز کند کروبیان عالم قدس دستها بدیده خویش باز نهند تا از برق این جمال دیده های ایشان نسوزد

فلما قضینا علیه الموت مرگ دو قسم است مرگ ظاهر و مرگ باطن مرگ ظاهر هر کسی را معلوم است و دوست و دشمن را راه بدانست و خاص و عام درو یکسانست کل نفس ذایقة الموت عبارت از انست اما مرگ باطن آنست که مرد در خود از خود بی خود مرده گردد تا از حق در حق با حق زنده شود همانست که آن جوانمرد گفت

بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی ...

میبدی
 
۲۸۶۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۴- سورة سبا- مکیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

... نور آفتاب نور صورت است و نور دل ایشان نور سریرت لا جرم شعاع آفتاب صورت چون بایشان رسیدی از بریق شعاع نور سر ایشان دامن در چیدی رب العالمین فرمود و تحسبهم أیقاظا و هم رقود پنداری که ایشان بیدارند و خود خفته بودند اینست صفت اهل طریقت بظاهرشان نگری ایشان را بینی مشغول در میادین اعمال بسر آیرشان نگری ایشان را بینی فارغ در بساتین لطف ذو الجلال بظاهر در عمل در باطن نظاره لطف ازل از إیاک نعبد کمر مجاهدت بر میان بسته از إیاک نستعین تاج مشاهدت بسر نهاده در زیر قرطه تسلیم پوشیده بر زبر دراعه عمل فرو کشیده و فی اختیار اصحاب الکهف ابین دلیل و اوضح سبیل علی ان الاصطفاء لیس بعلة و الاختیار لیس بحیلة سگی که چند گام برداشت از پی دوستان حق تا بقیامت میخوانند که و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید پس مسلمانی که از سوزی و ایمانی هفتاد سال با اولیاء حق صحبت دارد و سواد شباب به بیاض شیب رساند چه ظن بری که حق جل جلاله روز قیامت او را نومید گرداند کلا و لما انه لا یفعل ذلک

قل جاء الحق و ما یبدی الباطل و ما یعید آن روز که رسول خدا ص قدم مبارک در کعبه نهاد و عمر خطاب بعز اسلام رسیده و مؤمنان باسلام وی شاد گشته و در کعبه بتان بسیار نهاده رسول ص در دست قضیبی داشت بر سینه بتان میزد و میگفت جاء الحق و زهق الباطل جاء الحق و ما یبدی الباطل و ما یعید و عمر میگفت یا ایها الاصنام هذا احمد هذا رسول الله حقا فاشهدوا ان کان حقا فاشهدوا ان کان حقا ما یقول فاسجدوا آن بتان بیکبار همه در سجود افتادند ای جوانمرد کدام روز خواهد بود که رسول تحقیق با عمر تصدیق بر موجب اشارت توفیق باین کعبه سینه تو در آیند و آن بتان هوا و حرص را بر هم زنند و این ندا در دهند که جاء الحق و ما یبدی الباطل و ما یعید فألقی السحرة ساجدین چگویی ایشان بسجده آمدند یا ما ایشان را بسجده آوردیم غلامی با خواجه میرفت غلام در مسجد شد نماز کرد و در لذت مناجات دراز بماند خواجه گفت بیرون آی ای غلام گفت نمی گذارند گفت که ترا بیرون نمی گذارد گفت آنکه ترا در نمی گذارد عجب نباشد که آدمی شنوای گویای دانا سجده کند عجب آنست که عمر گوید ای بتان ناشنوای ناگویا اگر دین محمد حق است سجده کنید همه بیکبار سجده کردند پاکا خداوندا دو کار منکر قبیح پیش عمر نهادند عداوت رسول و طمع دنیا آن گه از میان هر دو حالی بدان نیکویی پدید آوردند که عمر را بزینت اسلام بیاراستند همچنین دو کار منکر پیش سحره فرعون نهادند یکی عداوت موسی دیگر ولایت فرعون آن گه سری بدان عزیزی از میانه پدید آوردند که فألقی السحرة ساجدین دو محنت صعب پیش یوسف نهادند یکی چاه دیگر زندان آن گه از میان هر دو ولایت و سلطنت یوسف پدید آوردند که مکنا لیوسف فی الأرض دو نطفه مهین در رحم فراهم آوردند و از میان هر دو صورتی بدین زیبایی پدید آوردند که و صورکم فأحسن صورکم دو نجاست فراهم آوردند در نهاد حیوان یکی فرث دیگر دم از میان هر دو شیر صافی پدید آوردند من بین فرث و دم لبنا خالصا دو کار صعب بر بنده جمع آمد یکی معصیت دیگر تقصیر در طاعت از میان هر دو رحمت و مغفرت پدید آوردند که یصلح لکم أعمالکم و یغفر لکم ذنوبکم

و حیل بینهم و بین ما یشتهون خبر میدهد از ان بیچاره که در سکرات مرگ افتد و جانش بچنبر گردن رسد رخساره رنگینش از هیبت مرگ بیرنگ گردد قطرات عرق حسرت از پیشانی وی روان گردد فرزندان بناز پرورده بر بالین وی نشسته و روی بر روی وی می مالند و دوستان و برادران بناکام او را وداع میکنند و بزبان حیرت میگویند ...

... مودع الاهل و الاحباب و الولد

کرام الکاتبین طومار کردار در میپیچند خازنان روزی جریده رزق در می نوردند متقاضیان حضرت قصد جان میکنند و آن بیچاره فرومانده در آرزوی یک روز مهلت بود و مهلتش ندهند خواهد که سخن گوید و قوتش ندهند اینست که رب العالمین فرمود و حیل بینهم و بین ما یشتهون روزی مردی صاحب واقعه بنزدیک رسول خدا آمد و از پراکندگی دل و معصیت خود بنالید آب حسرت از دیده همی بارید و نفس سرد همی کشید و میگفت یا رسول الله طبیب دلها بیماران تویی دردها را درمان ساز تویی این درد مرا درمانی بساز و این خستگی مرا مرهمی پدید کن که سخت بیمارم بگناه خویش غرقه ام بجرم خویش آلوده ام بکردار خویش مغرورم بپندار خویش رسول خدا گفت روزی و شبی را که در پیش داری باری کار خود بساز آن روز که رب العزة میفرماید و حیل بینهم و بین ما یشتهون و آن شب نخستین که ازو خبر میدهد و من ورایهم برزخ إلی یوم یبعثون رو خلوتی بساز و ساعتی با درد و اندوه خود پرداز اشکی گرم از دیده فرو بار و آهی سرد از دل بر آر و بزبان تضرع بگوی خداوندا بهر صفت که هستم برخواست تو موقوفم بهر نام که خوانندم ببندگی تو معروفم

بنده گر خوبست و گر زشت آن تست ...

... دریغا که روزگار بباد بر دادیم و شکر نعمت مولی نگزاردیم دریغا که قدر عمر خود نشناختیم و از کار دنیا با طاعت مولی نه پرداختیم دریغا که عمر عزیز بسر آمد و نوبت رفتن در آمد روزگار بگذشت و تبعات روزگار بماند

ای خداوندان مال الاعتبار الاعتبار

وای خداوندان قال الاعتذار الاعتذار ...

میبدی
 
۲۸۷۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۵- سورة الملائکة- مکیة » ۱ - النوبة الاولى

 

... من کان یرید العزة هر که عز میخواهد این جهانی و آن جهانی بهم فلله العزة جمیعا عز این جهانی و آن جهانی هر دو الله راست إلیه یصعد الکلم الطیب بسوی او بر میشود سخنان پاک خویش و العمل الصالح یرفعه و کردار نیکو می بربرد آن سخنان را و الذین یمکرون السییات و ایشان که بدی میکنند با ساز و مکر لهم عذاب شدید ایشان را است عذابی سخت و مکر أولیک هو یبور ۱۰ و ساز و دستان ایشان آنست که فرو خواهد ماند و تباه خواهد شد

و الله خلقکم من تراب الله بیافرید شما را از خاک ثم من نطفة پس از آب پشت ثم جعلکم أزواجا پس شما را جفت کرد مرد و زن و ما تحمل من أنثی و هیچ بار بر نگیرد مادینه ای و لا تضع إلا بعلمه و بار ننهد مگر بدانش او و ما یعمر من معمر و هیچ در از زندگانی نکنند دراز زندگانیی و لا ینقص من عمره و هیچ بنکاهند از عمر دیگری و کم نکنند زندگانی او از زندگانی کسی دیگر إلا فی کتاب إن ذلک علی الله یسیر ۱۱ مگر در نوشته ایست که کردن آن و نگه داشتن آن بر الله آسانست

میبدی
 
۲۸۷۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۵- سورة الملائکة- مکیة » ۲ - النوبة الاولى

 

... و ما ذلک علی الله بعزیز ۱۷ و آن بر الله دشخوار و سخت نیست

و لا تزر وازرة وزر أخری و هیچ بارکش بار بد کس نکشد و إن تدع مثقلة و اگر تنی گران بار کرده خود را بگناهان کسی را خواند إلی حملها با آن بار خود تا از وی برگیرد لا یحمل منه شی ء از آن بار او هیچیز بر نگیرند و لو کان ذا قربی و از چند سخت نزدیک خویشاوند خواند إنما تنذر الذین یخشون ربهم بالغیب تو که آگاه کنی آگاه کردن که سود دارد ایشانراست که می ترسند از خداوند خویش نادیده و أقاموا الصلاة و نماز بپای دارند بهنگام و من تزکی فإنما یتزکی لنفسه و هر که هنری با دید آید خویشتن را با دید آید و إلی الله المصیر و بازگشت خلق همه با خدای است

و ما یستوی الأعمی و البصیر هام سان نیست نابینا و بینا و لا الظلمات و لا النور ۲۰ و نه تاریکیها و روشناییها ...

میبدی
 
۲۸۷۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۵- سورة الملائکة- مکیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی ثم أورثنا الکتاب ثم تعقیب علی قوله لما بین یدیه آنست که پس وفات پیغامبران و پس امتان گذشته ما میراث دادیم امت احمد را علم فقه دین و احکام کتاب باز مانده از اخبار و فقهای پیشینان کتاب درین آیت هم قرآن است و هم دین و فی الخبر الصحیح ان رجلین اختصما الی رسول الله ص فقال احدهما اقض بیننا بکتاب الله و قال الآخر اجل یا رسول الله فاقض بیننا بکتاب و أذن لی ان أتکلم فقال تکلم قال إن ابنی کان عسیفا علی هذا فزنا بامرأته فأخبرونی ان علی ابنی الرجم فافتدیت منه بمایة شاة و بجاریة لی ثم إنی سألت أهل العلم فأخبرونی ان علی ابنی جلد مایة و تغریب عام و انما الرجم علی امرأته فقال رسول الله ص اما و الذی نفسی بیده لأقضین بینکما بکتاب الله اما غنمک و جاریتک فرد علیک و اما ابنک فعلیه جلد مایة و تغریب عام و اما انت یا انیس فاغد علی امرأة هذا فان اعترفت فارجمها فاعترفت فرجمها

مقصود ازین خبر آنست که رسول خدا فرمود لاقضین بینکما بکتاب الله و در ظاهر قرآن رجم محض نیست و کتاب درین خبر بمعنی دین است درین آیت هم چنان است زیرا که این امت از ربانیان گذشته و دانشمندان رفته علم دین میراث بردند و نور حکمت و برکت سنت و شرف حق و حقیقت و گفته اند این امت را وارثان خواند از بهر آنکه جهان از جهانیان میراث بردند و بهشت از بدبختان میراث بردند و کتاب و دین از کتاب خوانان پیشین میراث بردند اما میراث بردن جهان از جهانیان آنست که گفت أ و لم یهد للذین یرثون الأرض من بعد أهلها و میراث بردن بهشت از بدبختان آنست که فرمود أولیک هم الوارثون و میراث بردن کتاب و دین از کتاب خوانان پیشین آنست که فرمود ثم أورثنا الکتاب و بلفظ میراث فرمود از بهر آنکه رب العزة این کرامت و نعمت ایشان را عطا داد بی کسب ایشان و بی مسألت ایشان فصار لهم کما یصیر المیراث للورثة آن روز که این آیت آمد مصطفی ص سخت شاد شد و از شادی که بوی رسید سه بار فرمود امتی و رب الکعبة آن گه صفت این امت کرد فرمود الذین اصطفینا من عبادنا ایشان را که برگزیدیم از بندگان خویش پسینان این گیتی و پیشینان آن گیتی میراث بران حق گواهان انبیا شفیعان جهانیان پیشوایان بهشتیان عباد اینجا در موضع کرامت است اگر چه نسبت عبودیت آدمی را حقیقت است در قرآن چند جایگه عبد بیاید بمعنی پذیرفته و پسندیده که نه هر کس که نسبت عبودیت دارد او پذیرفته حق جلاله باشد لکن چون بنده را بپذیرد و به پسندد گوید عبدی عبادی اما نسبت عبودیت بی کرامت اصطفاییت آنست که فرمود إن کل من فی السماوات و الأرض إلا آتی الرحمن عبدا و آنچه با کرامت قبول است در قرآن فراوان است أسری بعبده نزل الفرقان علی عبده و اذکر عبدنا أیوب و اذکر عبادنا إبراهیم و إسحاق و یعقوب یا عباد لا خوف علیکم الیوم و لا أنتم تحزنون هذا و امثاله

آن گه ایشان را بسه قسم بیرون داد فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات بإذن الله این تقسیم بر وفق درجات ایمان ایشانست و تفاوت و تباین در اعمال و اخلاق ایشان قسمی مه قسمی میانه قسمی کم و همه را وعده داد به بهشت ...

... ابو الدرداء گفت شنیدم از مصطفی علیه الصلاة و السلام که این آیت بر خواند آن گه فرمود اما السابق بالخیرات فیدخل الجنة بغیر حساب و اما المقتصد فیحاسب حسابا یسیرا و اما الظالم لنفسه فیحبس فی المقام حتی یدخله الهم ثم یدخله الجنة فیقول الحمد لله الذی أذهب عنا الحزن

میگوید سابق را بی شمار بار دهند مقتصد را شمار آسان کنند ظالم را بر مقام بدارند تا اندهگن شود آن گه او را ببهشت فرستند و گوید الحمد لله الذی أذهب عنا الحزن عثمان عفان گفت سابقنا اهل جهادنا و مقتصدنا اهل حضرنا و ظالمنا اهل بدونا گفت سابقان غازیان اند مقتصدان شهریان اند ظالمان بدویان اند یعنی روستاییان و کوهیان عقبة بن صهبا گفت تفسیر این آیت از عایشه صدیقه پرسیدم گفت یا بنی کلهم فی الجنة اما السابق بالخیرات فمن مضی علی عهد رسول الله ص و شهد له رسول الله بالجنة و اما المقتصد فمن اتبع اثره من اصحابه حتی لحق به و اما الظالم فمثلی و مثلک یا عقبه و عن الحسن قال السابق من رجحت حسناته علی سیآته و المقتصد من استوت حسناته و الظالم الذی ترجحت سیآته علی حسناته و عن جعفر بن محمد قال السابق مقرب ناج و المقتصد معاتب ناج و الظالم معذب ناج و عن ابی یزید قال الظالم الذی یعبده علی العادة و المقتصد الذی یعبده علی الرغبة و الرهبة و السابق الذی یعبده علی المحبة و عن سهل بن عبد الله قال السابق العالم و المقتصد المتعلم و الظالم الجاهل و قیل الظالم تالی للقرآن و المقتصد القاری له العالم به و السابق القاری له العالم به و العامل بما فیه و قیل الظالم صاحب الکبایر و المقتصد صاحب الصغایر و السابق الذی لم یرتکب کبیرة و لا صغیره و قال جعفر بن محمد بدا بالظالمین اخبارا انه لا یتقرب الیه الا بکرمه و ان الظلم لا یؤثر فی الاصطفاء ثم ثنی بالمقتصدین لانهم بین الخوف و الرجاء ثم ختم بالسابقین لیلا یأمن احد مکره و کلهم فی الجنة

و قال ابو بکر الوراق رتبهم هذا الترتیب علی مقامات الناس لأن احوال العبد ثلاثة معصیة و غفلة ثم توبة ثم قربة فاذا عصی دخل فی حیز الظالمین فاذا تاب دخل فی جملة المقتصدین فاذا صحت التوبة و کثرت العبادة و المجاهدة دخل فی عداد السابقین باین قولها که گفتیم ظالم درین آیت مسلمانست گنهکار یحبس فی الموقف ثم یدخل الجنة بعد المقتصد و السابق و بر قول ابن عباس و کلبی ظالم کافرست و منافق و ترتیب ایشان در آخر سورة الواقعة گفت فأما إن کان من المقربین الی قوله و تصلیة جحیم و علی هذا القول لا یدخل الظالم فی قوله جنات عدن یدخلونها و حمل هذا القایل الاصطفاء علی الاصطفاء فی الخلقة و ارسال الرسول الیهم و انزال الکتاب و الاول هو الاصح و علیه عامة اهل العلم ...

... قوله و الذین کفروا لهم نار جهنم لا یقضی علیهم فیموتوا ای لا یهلکون فیستریحوا کقوله فوکزه موسی فقضی علیه ای قتله و قیل لا یقضی علیهم الموت فیموتوا کقوله و نادوا یا مالک لیقض علینا ربک ای لیقض علینا الموت فنستریح و لا یخفف عنهم من عذابها ای من عذاب النار و قوله کلما خبت زدناهم لا یدل علی تخفیف عنهم بل علی نقصان فی النار ثم تزداد کذلک نجزی کل کفور قرأ ابو عمرو یجزی بضم الیاء و فتح الزاء کل کفور بالرفع علی غیر تسمیة الفاعل و قرأ الآخرون نجزی بفتح النون و کسر الزاء کل کفور بالنصب

و هم یصطرخون ای یستغیثون و یصیحون فیها اصطرخ افتعل من الصراخ و هو الصیاح دخلت الطاء فیه للمبالغة کدخولها فی الاصطبار و الاصطفاء و الاصطباع و الاصطیاد و الصریخ الغیاث و المغیث ایضا ربنا أخرجنا القول هاهنا مضمر تأویله یقولون ربنا اخرجنا من النار و ردنا الی الدنیا نعمل صالحا غیر الذی کنا نعمل من الشرک و السییات فیقول الله لهم توبیخا أ و لم نعمرکم ما یتذکر فیه من تذکر قال الحسن اربعون سنة و قال ابن عباس ستون سنة و هو العمر الذی اعذر الله الی ابن آدم

روی ابو هریرة قال قال رسول الله ص من عمره الله ستین سنة فقد اعذر الیه فی العمر ...

... و قیل اورثکم الکتاب و جعلکم خلایف فی الارض لتشکروه و لا تکفروه ثم اوعد الکفار

فقال فمن کفر فعلیه کفره ای جزاء کفره و لا یزید الکافرین کفرهم عند ربهم إلا مقتا بغضا و غضبا و لا یزید الکافرین کفرهم إلا خسارا تبارا و هلاکا و خسرانا بالجنة

قل أ رأیتم شرکاءکم الذین تدعون من دون الله یعنی الاصنام تأویله شرکایی فاضاف الیهم لانهم زعموا ذلک ای جعلتموهم شرکایی بزعمکم أرونی ما ذا خلقوا من الأرض أم لهم شرک فی السماوات یعنی قل لهم ان خلقوا شییا من الارض او من السماء فارونیه أم آتیناهم کتابا فهم علی بینة منه قرأ ابن کثیر و ابو عمرو و حمزة و حفص بینة علی التوحید و الباقون بینات بالجمع تأویله ام انزلنا کتابا فیه ان لله شرکاء فهم علی بینة واضحة مما فی ذلک الکتاب او آتیناهم کتابا بان الله لا یعذبهم فهم واثقون به بل إن یعد الظالمون ای ما یعد الظالمون بعضهم بعضا إلا غرورا ای کفرهم عن تقلید محض و وعد کاذب قال مقاتل یعنی ما یعد الشیطان کفار بنی آدم من شفاعة الالهة لهم فی الآخرة غرور باطل ...

... و أقسموا بالله جهد أیمانهم سبب نزول این آیه آن بود که کفار قریش پیش از مبعث رسول صلی الله علیه و سلم بایشان رسید که اهل کتاب پیغامبران خود را دروغ زن داشتند ایشان گفتند لعن الله الیهود و النصاری اتتهم الرسل فکذبوهم لعنت باد بر جهودان و ترسایان که پیغامبران خود را دروغ زن داشتند آن گه سوگند یاد کردند بایمان مغلظه که اگر بما رسولی آید و کتابی آرد او را بپذیریم و راستگوی داریم تا ازیشان راست راه تر باشیم و قریش این سخن را از حسد میگفتند که اهل کتاب را عز کتاب و شریعت بود و قریش را نبود از حق جل جلاله کتاب و رسول میخواستند پس چون رسول آمد بایشان و قرآن نپذیرفتند و هم بران کفر و شرک می بودند اینست که رب العالمین فرمود فلما جاءهم نذیر ما زادهم إلا نفورا ای ما زادهم مجییه الا تباعدا عن الهدی

استکبارا فی الأرض و مکر السیی ای تکبروا عن الایمان و مکروا السیی فی دفع امره استکبارا منصوب علی البدل من النفور و مکر السیی یعنی العمل القبیح اضیف المکر الی صفته کمسجد الجامع قال الکلبی و هو اجماعهم علی الشرک و قتل النبی ص و قرأ حمزة مکر السیی ساکنة الهمز فی الوصل تخفیفا فان وقف فبالیاء و لا یحیق ای لا یحل و لا یحیط المکر السیی إلا بأهله فقتلوا یوم بدر و قال ابن عباس عاقبة الشرک لا تحل الا بمن اشرک و المعنی ان و بال مکرهم راجع الیهم و فی المثل من حفر لاخیه وقع فیه

فهل ینظرون إلا سنت الأولین السنة الصورة و الطریقة تأویله ما ینتظرون الا ان ینزل بهم العذاب کما نزل بمن مضی من الکفار و المکذبین فلن تجد لسنت الله تبدیلا و لن تجد لسنت الله تحویلا ...

میبدی
 
۲۸۷۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۵- سورة الملائکة- مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

... از ان هفت سه رفت سه قسم دیگر آنست که فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات بإذن الله تقسیمی لطیف و کرامتی عظیم هرگز از جهانیان هیچ کس از مولی این شرف و کرامت نیافت که این امت یافت رقم اصطفاییت بر همه کشید آن گه بکرم خود ابتدا بظالم کرد تا آن ظالم خجل نگردد دل گیرد و امید تازه دارد همانست که جای دیگر فرمود التایبون العابدون طبقات گزیدگان یاد کرد و نظام نیکان این امت پیوسته عرضه کرد و ابتدا بکمینه ایشان کرد التایبون هر چند گنهکاران اند از کرده خود پشیمان اند و بتن فروشکسته و بدل اندهگنان اند عذر خواهان و عفو جویانند مصطفی علیه الصلاة و السلام فرمود عرضت علی ذنوب امتی و ما یلقی بعضهم من ظلم بعض فسألت الله الشفاعة فاعطانیها

فمنهم ظالم لنفسه طفیلیان اند و منهم مقتصد خواندگان اند و منهم سابق باردادگان اند ظالم ستمکار است عفو من وی را مقتصد جوینده است عون من وی را سابق بار داده است فضل من وی را ظالم بتازیانه غفلت زده بتیغ ناپاکی کشته بر درگاه مشیت افکنده امید بر رحمت نهاده مقتصد بتازیانه ای نیازرده بتیغ خجل کشته بر درگاه طلب افکنده بر امید نزدیکی نشسته سابق بتازیانه آشنایی زده بتیغ دوستی کشته بر درگاه آرزومندی سوخته امید بر دیدار نهاده ای ظالم عفو ترا تا لطف پیدا شود ای مقتصد عون ترا تا فضل پیدا شود ای سابق قربت ترا تا بر و احسان پیدا شود ای ظالم ستر ترا و ننگ نیست ای مقتصد قبول ترا و باک نیست ای سابق قربت ترا و بخل نیست اگر ظالمی من راحم ام ور مقتصدی من عالم ام ور سابقی من ناظرم اگر ظالمی عذری بس ور مقتصدی سعیی بس ور سابقی قصدی بس ظلم ظالم زیر ستر من جهد مقتصد زیر عون من سبق سابق زیر لطف من این همه بفضل بزرگوار من سه فرقت بر سه مرتبت یاد کرد باعمال از هم جدا کرد و بفضل درهم رسانید

ذلک هو الفضل الکبیر این فضل کبیر هفت کرامت است که با این امت کرد ای دوست هر چه فضل برگیرد عیب بنیفکند عدل با فضل هرگز برنیاید

ابن الاعرابی گوید هر کجا در قرآن ذکر عذاب و ذکر رحمت آید تو مینگر اگر پیشتر رحمت یاد کرده پس عذاب وعید است و اگر پیشتر عذاب یاد کرده پس رحمت عذاب منسوخ است و اگر هر دو بهم یاد کرده حکم رحمت راست از بهر آنکه حکیم بر حق خویش بنا کند اما حق کس فرو نگذارد و رب العالمین در خدایی خود از خلق و خدمت خلق بی نیاز است و از معاصی خلق بی گزند بردبار و فراخ فضل و بر خلق مهربان

اهل معرفت گفته اند این هر سه فرقت که یاد کردیم هر یکی را از مشرب توحید آبشخوری است بر اندازه روش خویش یکی شاربه یکی ساقیه یکی سایمه شاربه سابقان اند ساقیه مقتصدان اند سایمه ظالمان اند شاربه محققان اند ساقیه خاکیان اند سایمه متعرضان اند و الیه الاشارة بقوله لکم منه شراب و منه شجر فیه تسیمون شاربه از جام عیان آشامیدند در ساقی مینگرستند چون شراب میچشیدند ساقیه هر چند که نیافتند آنچه شنیدند اما در شنیده ببهره رسیدند سایمه نه شنیدند و نه دیدند اما هم بی بهره نباشند چون انکار نگزیدند شاربه در پیشگاه اند ساقیه در طلب همراه اند سایمه موقوف مانده بر درگاه اند هر یکی را بآنچه سزاست میدارد نه نامستحق را زیادت کند نه از سزای سزاواران بکاهد ذلک هو الفضل الکبیر الذی ذکر الظالم مع السابق ...

... و قالوا الحمد لله الذی أذهب عنا الحزن ای جوانمرد قدر تریاق مار گزیده داند قدر آتش سوزان پروانه داند قدر پیراهن یوسف یعقوب غمگین داند او که مغرور سلامت خویش است اگر او را تریاق دهی قدر آن چه داند جان بلب رسیده ای باید تا قدر و خطر تریاق بداند درویشی دل شکسته ای غم خورده ای اندوه کشیده ای باید تا قدر این نواخت و عز این خطاب بداند که الحمد لله الذی أذهب عنا الحزن

باش تا فردا که آن درویش دل ریش را در حظیره قدس بر سریر سرور نشانند و آن غلمان و ولدان چاکروار پیش تخت دولت او سماطین برکشند شب محنت بپایان رسیده خورشید سعادت از افق کرامت برآمده و از حضرت عزت الطاف کرم روی بدرویش نهاده بزبان ناز و دلال همیگوید بنعت شکر الحمد لله الذی أذهب عنا الحزن ای مسکین این دنیا عالم مجاز است در عالم مجاز پدید بود که از حقایق چه کشف توان کرد بر پر پشه ای پیدا بود که چه نقش توان کرد دنیا زندانست بر زندانیان جز حزن و اندوه و حسرت چه نشان توان کرد روز بازار و هنگام بار این اندهگنان فردا بود که مکنونات لطف و مخزونات غیب از ستر غیرت بیرون آرند نابسوده دستها و نابرماسیده خاطرها و درویش را حوصله ای دهند فراخ تا قدح قدح بلکه بحر بحر شراب رؤیت می کشد و نعره هل من مزید میزند الحمد لله وحده

میبدی
 
۲۸۷۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۶- سورة یس - مکیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

... با کرم من مولی تمشی الی عبد

و اضرب لهم مثلا أصحاب القریة خبر میدهد از بازداشتگان عدل ازل و جاء من أقصا المدینة رجل یسعی نشان میدهد از برداشتگان لطف قدم آن بازداشتگان عدل را داغ قطیعت بر نهاد که لم یرد الله أن یطهر قلوبهم این برداشتگان لطف ازل را بالزام از راه تقوی در کشید که و ألزمهم کلمة التقوی آن رانده اخسؤا فیها و لا تکلمون و این خوانده و الله یدعوا إلی دار السلام مقبولان حضرت دیگراند و مطرودان قطیعت دیگر مقبولان حضرت را میگوید أولیک حزب الله ألا إن حزب الله هم المفلحون مطرودان قطیعت را میگوید أولیک حزب الشیطان ألا إن حزب الشیطان هم الخاسرون کرم و رحمت او مقرعه عزت پیش مرکب دولت حزب الله میزند و چون و چرا نه جبروت و کبریای او کوس قهر و سیاست در دماغ حزب الشیطان میکوبد و روی سؤال نه و کس را بر اسرار جلال ذو الجلال اطلاع نه امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه گوید یکی را در خاک می نهادم سه بار روی او بجانب قبله کردم هر بار روی از قبله بگردانید پس ندایی شنیدم که ای علی دست بدار آن را که ما ذلیل کردیم تو او را عزیز نتوانی کرد کرامت خواندگان و اهانت راندگان همه از درگاه جلال اوست و بارادت و مشیت اوست تعز من تشاء و تذل من تشاء نشان کرامت بنده آنست که مردوار در آید و جان و دل و روزگار فدای دین اسلام کند چنانک آن جوانمرد کرد حبیب نجار مؤمن آل یس تا از حضرت عزت این خلعت کرامت بدو رسید که ادخل الجنة دوستان او چون بآن عقبه خطرناک رسند بایشان خطاب آید که ألا تخافوا و لا تحزنوا باز ایشان را بشارت دهند که و أبشروا بالجنة احمد حنبل قدس الله روحه در نزع بود بدست اشارت میکرد و بزبان دندنه ای میگفت عبد الله پسرش گوش بر دهان او نهاد تا چه شنود او در خویشتن میگفت لا بعد لا بعد نه هنوز نه هنوز پسر گفت ای پدر این چه حالت است گفت ای عبد الله وقتی با خطرست بدعا مددی ده اینک ابلیس برابر ایستاده و خاک ادبار بر سر میریزد و میگوید ای احمد جان ببردی از زخم ما و من میگویم لا بعد هنوز نه تا یک نفس مانده جای خطر است نه جای امن در خبر میآید که بنده مؤمن چون از این سرای فانی روی بدان منزل بقا نهاد غسال او را بران تخته چوبین خواباند تا بشوید از جناب قدم بنعت کرم خطاب آید که ای مقربان درگاه در نگرید چنانک آن غسال ظاهر او بآب میشوید ما باطن او بآب رحمت میشوییم ساکنان حضرت جبروت گویند پادشاها ما را خبر کن تا آن چه نور است که از دهان وی شعله میزند

گوید که آن نور جلال ماست که از باطن وی بر ظاهر تجلی میکند حبیب نجار چون بآن مقام دولت رسید او را گفتند ادخل الجنة ای حبیب در رو درین جای ناز دوستان و میعاد راز محبان و منزل آسایش مشتاقان تا هم طوبی بینی هم زلفی هم حسنی طوبی عیش بی عتاب است زلفی ثواب بی حساب است حسنی دیدار بی حجاب است ...

میبدی
 
۲۸۷۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۶- سورة یس - مکیة » ۳ - النوبة الاولى

 

... و إن کل و نیستند ایشان همه لما جمیع مگر همه بهم لدینا محضرون ۳۳ نزدیک ما حاضر کردگان

و آیة لهم و یک نشان الأرض المیتة أحییناها زمین مرده است که بباران زنده گردانیم و أخرجنا منها حبا و بیرون آریم ازین زمین دانه درودنی فمنه یأکلون ۳۳ تا از ان میخورند

و جعلنا فیها جنات و در ان زمین بوستانها کردیم و آفریدیم من نخیل و أعناب ازین خرمابنان ورزان و فجرنا فیها من العیون ۳۴ و برگشادیم در ان زمین چشمه های روان ...

... لا الشمس ینبغی لها نه آفتاب را سزد أن تدرک القمر که ماه را دریابد و لا اللیل سابق النهار و نه شب روز را کم آرد و عاجز و کل فی فلک یسبحون ۴۰ و هر دو در فلک فراخ میروند

و آیة لهم و نشانی است ایشان را أنا حملنا ذریتهم که ما برداشتیم پدران ایشان را که فرزندان را زادند فی الفلک المشحون ۴۱ در آن کشتی گران بار پر کرده

و خلقنا لهم و بیافریدیم ایشان را من مثله از هم مانند کشتی نوح ما یرکبون ۴۲ آنچه می برنشینند بران ...

میبدی
 
۲۸۷۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۶- سورة یس - مکیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

... لیأکلوا من ثمره ای ثمر الماء لان الماء اصل الجمیع و قیل من ثمر ذلک

قرأ حمزة و الکسایی من ثمره بضمتین و الباقون ثمره بفتحتین و ما عملت بغیر الهاء قراءة اهل الکوفة و بالهاء قراءة الباقین ما درین موضع بر دو وجه است یکی بمعنی الذی یعنی و الذی عملت ایدیهم ای غرست و زرعت و حفرت میگوید بستانها کردیم از آنچه ایشان کشتند و نشاندند و چشمه ها گشادیم از آنچه ایشان کندند و کاویدند وجه دوم ماء نفی است یعنی لیأکلوا من ثمره و لم تعمله ایدیهم تا از ان میوه ها خورند که نه از صنع ایشانست رویانیدن آن و نه کار ایشانست بیرون آوردن آن ایشان کشتند اما ببر نیاوردند ایشان نشاندند اما ببار نیاوردند ایشان کندند اما از سنگ آب نیاوردند همانست که جای دیگر فرمود میوه را ما کان لکم أن تنبتوا شجرها و آب را گفت و ما أنتم له بخازنین جای دیگر فرمود أ أنتم تزرعونه أم نحن الزارعون أ أنتم أنزلتموه من المزن أم نحن المنزلون و قیل اراد العیون و الانهار التی لم تعملها ید خلق مثل دجلة و الفرات و النیل و نحوها و قوله ایدیهم هذا کنایة عن القوة لان اقوی جوارح الانسان فی العمل یده فصار ذکر الید غالبا فی الکنایة و مثله قوله ذلک بما قدمت أیدیکم و فی کلام العجم بدست خویش کردم بخویشتن و انت لا تنوی الید بعینها أ فلا یشکرون استفهام بمعنی الامر ای لیشکروا نعمی

ثم نزه نفسه عز و جل فقال سبحان الذی خلق الأزواج کلها ای الاجناس و الاعمال و الانواع مما تنبت الأرض من الحبوب و الثمار و الحشیش و الاشجار و من أنفسهم یعنی الذکور و الاناث و مما خلق من الاشیاء من دواب البر و البحر یقال خلق الله دابة ملأت ثلثی الارض و دواب البر و البحر الف صنف لا یعلم الناس اکثرها یقول الله تعالی و ننشیکم فی ما لا تعلمون و یخلق ما لا تعلمون ...

... و گفته اند مستقر وی آنست که در غروب و طلوع هر روز او را مشرقی و مغربی است آن روز که باقصی المشارق و آخر المغارب رسد بمستقر خویش رسد لانها لا تجاوزه و قیل مستقرها نهایة ارتفاعها فی السماء فی الصیف و نهایة هبوطها فی الشتاء و در شواذ خوانده اند و الشمس تجری لا مستقر لها و هو قراءة ابن مسعود یعنی انها جاریة ابدا لا تثبت فی مکان همانست که جای دیگر فرمود و سخر لکم الشمس و القمر دایبین این خورشید بر دوام همی رود او را آرام نه و باز ایستاد نه تا آن گه که دنیا بسر آید و بنهایت روش خویش رسد

و القمر قدرناه منازل نافع و ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب و القمر برفع خوانند بر معنی ابتدایا بر تقدیر و آیة لهم القمر باقی بنصب خوانند یعنی و قدرنا القمر قدرناه اختیار بو حاتم رفع است و اختیار ابو عبید نصب نظیره قوله تعالی و قدره منازل لتعلموا عدد السنین و الحساب میگوید ماه را در رفتن اندازه کردیم منزلهایی که اول آن شرطین است و آخر آن بطن الحوت تا درین منزلها میرود هر شب بمنزلی فروآید بیست و هشت منزل اندر دوازده برج فلک در هر برجی دو روز و سه یکی بماند تا در یک ماه فلک بتمامی باز برد و آن روز که بمنزل آخر رسد عاد کالعرجون القدیم آن شاخ خرما بن که بر سر خوشه دارد چون یک سال برآید کهن گردد و خشک شود باریک و ضعیف و زرد شود و از خشکی متقوس گردد رب العالمین میفرماید ماه نو در آخر ماه هم چنان گردد و در آن آیت دیگر فرمود لتعلموا عدد السنین و الحساب این زیادت و نقصان ماه از آنست تا بر دیدار ماه و شمار رفتن او سال و ماه و روزگار میدانید

لا الشمس ینبغی لها ای یسهل لها بغیت الشی ء فانبغی لی ای استسهلته فتسهل لی و طلبته فتیسر لی یقول عز و جل لا الشمس ینبغی لها أن تدرک القمر لاختلاف مکانیهما فان القمر فی السماء الدنیا و الشمس فی السماء الرابعة و لا اللیل سابق النهار لاختلاف زمانیهما فان زمان النهار وقت طلوع الشمس و زمان اللیل زمان غیبتها سلطان قمر شب و سلطان آفتاب روز میگوید نیست ایشان را که امروز بر هم رسند یا بر سلطان یکدیگر زور کنند و پیشی گیرند تا بروز قیامت پس چون قیامت پدید آید هر دو بر یکدیگر رسند چنانک رب العزة فرمود و جمع الشمس و القمر اما امروز یکی در فلک خویش میرود و بسلطان خویش مینازد فذلک قوله و کل فی فلک یسبحون السبح الانبساط فی السیر کالسباحة فی الماء ...

... روی ان النبی ص قال اتقوا من الساعة و قد نشر الرجلان ثوبهما فلا یتبایعانه و لا یطویانه و اتقوا من الساعة و قد رفع الرجل اکلته فلا یطعمها

فلا یستطیعون توصیة ای لا یقدرون علی ان یوصی بعضهم بعضا و لا إلی أهلهم یرجعون یعنی ان الساعة لا تمهلهم لشی ء بل یموتون حیث یسمعون الصیحة معنی آیت آنست که اسرافیل در صور دمد یعنی نفخه صعق و مردم غافل باشند از قیامت و با یکدیگر در آویخته در معاملت و متاجرت چنان که جامه ای در دست دو کس باشد بایع و مشتری و می پیمایند در ان حال آواز صور برآید و هر دو در مقام خویش بمیرند یکی ترازو در دست دارد و بار می سنجد ناگاه مرده بیفتد و ترازو هم چنان در دست وی یکی گاو میدوشد یکی آب میکشد هر کس بر سر شغل خویش و از قیامت و رستاخیز بیخبر که ناگاه ایشان را صعقه افتد اینست که رب العالمین فرمود فلا یستطیعون توصیة و لا إلی أهلهم یرجعون

و نفخ فی الصور این نفخه سوم است نفخه بعث که خلق از گورها برآیند و ذلک قوله فإذا هم من الأجداث إلی ربهم ینسلون الاجداث القبور واحدها جدث ینسلون ای یخرجون من القبور احیاء نسل ای خرج من مضیق و منه قیل للولد نسل لخروجه من بطن امه و الصور قرن فیه ارواح الموتی ینفخ فیه و ذهب ابو عبید الی انه جمع صورة کصوفة و صوف ای تنفخ فی الاجسام فیحیون فإذا هم من الأجداث إلی ربهم ینسلون یسرعون

قالوا یا ویلنا من بعثنا من مرقدنا قال ابن عباس و قتادة انما یقولون هذا لان الله تعالی یرفع العذاب عنهم بین النفختین فیرقدون فاذا بعثوا بعد النفخة الآخرة و عاینوا القیمة دعوا بالویل و قال اهل المعانی ان الکفار إذا عاینوا جهنم و انواع عذابها صار عذاب القبر فی جنبها کالنوم فقالوا من بعثنا من مرقدنا ثم قالوا هذا ما وعد الرحمن و صدق المرسلون اقروا حین لم ینفعهم الاقرار و قیل قالت الملایکة لهم هذا ما وعد الرحمن و صدق المرسلون

إن کانت یعنی ما کانت إلا صیحة واحدة یعنی النفخة الآخرة فإذا هم جمیع لدینا محضرون للحساب و الخصومات هلاک ایشان بصیحه ای و بعث و احیاء ایشان بصیحه ای میگوید نباشد مگر یک بانگ چون بنگری همه بهم نزدیک ما حاضر کردگان باشند همانست که گفت و حشرناهم فلم نغادر منهم أحدا و گفته اند صیحه بعث آنست که اسرافیل گوید بر صخره بیت المقدس ایتها العظام البالیة هلموا الی العرض علی جبار الجبابرة

فالیوم لا تظلم نفس شییا و لا تجزون إلا ما کنتم تعملون یجوز ان یکون ما مفعولا و یجوز ان یکون تقدیره بما کنتم تعملون فحذف الجار و نظیر هذه الآیة قوله الیوم تجزی کل نفس بما کسبت لا ظلم الیوم و قوله و وفیت کل نفس ما عملت و قوله و إنما توفون أجورکم یوم القیامة و قوله و یوم یرجعون إلیه فینبیهم بما عملوا

میبدی
 
۲۸۷۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۶- سورة یس - مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

... جهانی کاندر و هر جان که بینی شادمان بینی

ای مسکین تا کی در صنایع نگری یک بار در صانع نگر تا کی ببدایع مشغول باشی یک بار بمبدع مشغول شو تا کی مرد هر دری باشی مرد هر دری را هرگز صلاح و فلاح نبود لا تکن امعة فتهلک هزار حصن رویین از جای برکندن آسان تر ازان بود که مرد هر دری را بیک در باز آوردن بو یزید بسطامی را حدیث دل پرسیدند گفتا دل آن بود که بمقدار یک ذره آرزوی خلق درو نباشد

أ لم یروا کم أهلکنا قبلهم من القرون أنهم إلیهم لا یرجعون سلمان فارسی رضی الله عنه هر گه که بخرابه ای بر گذشتی توقف کردی بزاری بنالیدی و رفتگان آن منزل یاد کردی گفتی کجا اندایشان که این بنا نهادند و ازان مسکن ساختند دل بدادند و مال و جان درباختند تا آن غرفه ها بیاراستند چون دل بران نهادند و چون گل بر بار بشکفتند از بار بریختند و در گل خفتند

سل الطارم العالی الذری عن قطینه ...

... هم فتنه برانگیزی و هم فتنه نشان

و القمر قدرناه منازل از روی حکمت گفته اند که زیادت و نقصان ماه از آنست که ماه در ابتدای آفرینش نور او بر کمال بود بخود نظری کرد عجبی در وی پیدا شد رب العزة جبرییل را فرمود تا پر خویش بر روی ماه زد و آن نور از وی بستد ابن عباس گفت آن خطها که بر روی ماه می بینید نشان پر جبرییل است نور از وی بستد اما نقش بر جای بماند و نقش کلمه توحید است بر پیشانی ماه نبشته لا اله الا الله محمد رسول الله چون نور از ماه بستدند او را خدمت درگاه منع کردند ماه از فرشتگان مدد خواست تا از بهر وی شفاعت کردند گفتند بار خدایا ماه در خدمت درگاه عزت خوی کرده هیچ روی آن دارد که یکبارگی او را مهجور نکنی رب العزة شفاعت ایشان قبول کرد و او را دستوری داد تا هر ماهی یک بار سجود کند در شب چهارده اکنون هر شب که بر آید و بوقت خدمت نزدیکتر میگردد نور وی می افزاید تا شب چهارده که وقت سجود بود نورش بکمال رسد باز از چهارده چون در گذرد هر شب در نور وی نقصان میآید که از بساط خدمت دورتر میگردد و قیل شبیه الشمس عبد یکون ابدا فی ضیاء معرفته و هو صاحب تمکین غیر متلون اشرقت شمس معرفته من بروج سعادته دایما لا یأخذه کسوف و لا یستره سحاب و شبیه القمر عبد یکون احواله فی التنقل و هو صاحب تلوین له من البسط ما یرقیه الی حد الوصال ثم یرد الی الفترة و یقع فی القبض مما کان به من صفاء الحال فیتناقص و یرجع الی نقصان امره الی ان یرفع قلبه عن وقته ثم یجود علیه الحق سبحانه فیوفقه لرجوعه عن فطرته و افاقته عن سکرته فلا یزال تصفو حاله الی ان یقرب من الوصال و یرتقی الی ذروة الکمال فعند ذلک یقول بلسان الحال

ما زلت انزل من ودادک منزلا ...

میبدی
 
۲۸۷۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۶- سورة یس - مکیة » ۴ - النوبة الاولى

 

... و ضرب لنا مثلا ما را مثل زد و نسی خلقه و آفرینش او فراموش کرد قال من یحی العظام گفت آن کیست که استخوان را زنده خواهد کرد و هی رمیم ۷۸ و آن ریزیده و تباه گشته

قل یحییها گوی زنده کند آن استخوانهای پوسیده تباه گشته الذی أنشأها أول مرة او که بیافرید نخست بار آن را و هو بکل خلق علیم ۷۹ و او بهمه آفریده ای و همه آفرینش داناست

الذی جعل لکم آن خدایی که شما را کرد و آفرید من الشجر الأخضر نارا از درخت سبز آتشی فإذا أنتم منه توقدون ۸۰ که تا شما از ان آتش می فروزید ...

میبدی
 
۲۸۷۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۶- سورة یس - مکیة » ۴ - اگر کسى خواهد که او را بسطى باشد در سخن از روى وعظ و تذکیر درین سورة یس مفرد جمعى کرده‏ام آن را تحصیل کند که تفسیر بیش ازین احتمال نکند و نسق تفسیر بگذاشتن شرط نیست، النوبة الثالثة

 

... قال النبی ص لبعض النساء علیکن بالتسبیح و التهلیل و اعقدن بالانافل فانهن مسیولات مستنطقات

آن یکتا موی مژگان چشم بنده را گواهی دهد یقول الله تعالی تکلمی یا شعرة جفن عین عبدی فاحتجی عن عبدی ای موی مژگان چشم بنده مؤمن من بیار حجت از بهر بنده من گوید بار خدایا گواهی دهم که از بیم عقوبت تو و در آرزوی دیدار تو بسیار گریست الله گوید راست می گویی و من می دیدم آن گه گوید این بنده را بگواهی یک تا موی آمرزیدم و منادی ندا کند هذا عتیق الله بشعرة این سخن گفتن اندامهای بنده ازان غیبهاست که بر خرد آدمی پوشیده است و بر خواست الله حوالت است و در توان وی آن را جای است نادر یافته پذیرفته و آن را گردن نهاده و هم ازین باب است که فردا زمین بر بنده گواهی بر کردار وی دهد و ذلک فی قوله یومیذ تحدث أخبارها ای تشهد علی کل عبد و امة بما عمل علی ظهرها و هم ازین باب است که الله در قرآن دوزخ را خشم گفت تکاد تمیز من الغیظ و آسمان و زمین که الله را پاسخ داد قالتا أتینا طایعین همچنین تسبیح جمادات و چیزها که جان ندارد چون صحرا و کوه و دریا و درختان و باد و باران و امثال آن این همه آنست که عقل می نپذیرد و دل از ان می شورد و دین آن را می پذیرد و الله آن را گواهی میدهد مؤمنان بجان و دل قبول میکنند و نادر یافته می پذیرند کما قال تعالی امرنا لنسلم لرب العالمین

قوله و من نعمره ننکسه فی الخلق این آیت بندگان را تنبیهی است عظیم و بیدار کردن ایشان از خواب غفلت یعنی که خود را دریا بید و روزگار جوانی و قوت بغنیمت دارید و عمل کنید پیش از ان که نتوانید ...

میبدی
 
۲۸۸۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۷- سورة الصافات - مکیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و إن من شیعته لإبراهیم ای من اهل دینه و نسبه و الشیعة الجماعة تتبع سیدهم مشتق من شاعه بشیعه شیعا اذ اتبعه و قیل الشیعة الاعوان و اصله من الشیاع و هو الحطب الصغار توضع مع الکبار علی النار

إذ جاء ربه ای قصد و اقبل الی طاعة ربه بقلب سلیم من الشرک و الشک خال من کل دنس و قیل سلیم من کل علاقة دون الله و قیل ای حزین من قولهم فلان سلیم ای لدیغ و قیل معنی سلیم لا یکون لعانا ...

... قوله فلما بلغ معه السعی ابتدای قصه ذبیح است قصه ای عظیم و اختلاف علما در ان عظیم هم در اصل ذبیح خلاف است که از دو پسر ابراهیم کدام یکی بود اسحاق یا اسماعیل و هم در موضع ذبح خلاف است که بیت المقدس بود یا منحر مکه طایفه ای عظیم از علمای دین و صدر اول از صحابه و تابعین چون ابو بکر صدیق و ابن عباس بیک روایت و ابن عمرو ابن عبد الله بن عمرو و محمد بن کعب القرظی و سعید مسیب و شعبی و حسن بصری و مجاهد و ضحاک و کلبی و غیر ایشان میگویند ذبیح اسماعیل بود و علیه اکثر العرب و در خبر است که انا ابن الذبیحین مصطفی ص فرمود من پسر دو ذبیح ام یکی جد پیشین اسماعیل و یکی پدر خویش عبد الله

و سبب آن بود که عبد المطلب نذر کرد که اگر مرا ده فرزند آید یکی را قربان کنم چون او را ده فرزند تمام شد همه را در خانه کعبه جمع کرد و میان ایشان قرعه زد و قرعه بر عبد الله آمد که پدر مصطفی ص بود و عبد المطلب او را از همه فرزندان دوستر داشتی که نور فطرت مصطفی با وی بود عبد المطلب ده شتر را فدا کرده بود قرعه بر عبد الله آمد ده شتر دیگر فدا کرد سوم بار قرعه زد میان وی و میان آن بیست شتر قرعه هم بر عبد الله آمد ده دیگر فدا کرد همچنین قرعه میزد و هر بار بر عبد الله میآمد و او ده شتر می افزود تا آن گه که صد شتر تمام گشت آن گه قرعه بر آن صد شتر آمد که فدا کرده بود عبد المطلب آن صد شتر قربان کرد و در شریعت دیت مرد مسلمان صد شتر گشت و دلیل بر آن که ذبیح اسماعیل بود قول رب العزة بعد الفراغ من قصة المذبوح و بشرناه بإسحاق نبیا من الصالحین فدل ان المذبوح غیره و همچنین در سوره هود فرمود فبشرناها بإسحاق و من وراء إسحاق یعقوب فلما بشر باسحق بشر بابنه یعقوب فکیف یأمره بذبح اسحاق و قد وعد له بنافلة منه اما عمر بن الخطاب و علی بن ابی طالب و ابن مسعود و کعب الاحبار و سعید بن جبیر و قتاده و مسروق و عطا و مقاتل و جماعتی علمای تابعین و تبع تابعین میگویند ذبیح اسحاق بود و دلیل ایشان خبر مصطفی است ص که پرسیدند یا رسول الله من اکرم الناس و اشرفهم نسبا گرامی ترین مردمان و شریف ترین ایشان بنسب کیست گفت یوسف صفی الله بن یعقوب اسراییل الله بن اسحاق ذبیح الله بن ابرهیم خلیل الله

و علیه عامة اهل الکتاب مثل عبد الله بن سلام و کعب الاحبار و غیرهما و من قال بهذا القول فسر البشارتین فقال اما قوله فبشرناه بغلام حلیم انه بشر بمولد اسحاق و اما قوله فبشرناها بشر بنبوة اسحاق ایشان که گفتند ذبیح اسحاق بود موضع ذبح بیت المقدس گفتند و ایشان که گفتند اسماعیل بود موضع ذبح منحر منی گفتند در در مکه و قول درست اینست زیرا که اسماعیل در مکه مقام داشت و اسحاق در شام

اصمعی پرسید از ابو عمرو علا که ذبیح اسماعیل بود یا اسحاق گفت یا اصیمع این ذهب عقلک متی کان اسحاق بمکة انما کان اسماعیل بمکة و هو الذی بنی البیت مع ابیه و من الدلیل علیه ان قرنی الکبش کان میراثا لولد اسماعیل عن ابیهم و کانا منوطین بالکعبة الی ان احترق البیت و احترق القرن فی ایام ابن الزبیر و الحجاج

اما قصه ذبح بر قول سدی آنست که ابراهیم بر سر پیری از حق تعالی فرزند خواست چون او را بشارت دادند بفرزند گفت هو اذا لله ذبیح نذر کرد که الله را قربان کند پس بروزگار آن نذر فراموش کرد و هر وقت از شام بزیارت اسماعیل شدی به مکه وقتی ابراهیم از راه درآمده بود مانده و رنجور تن شده شب ترویه پیش آمد بخفت بخواب نمودند او را که یا ابراهیم اوف بنذرک آن نذر که کرده ای وفا کن ابراهیم از خواب درآمد با خود می اندیشید که این خواب گویی نموده شیطان است یا فرموده حق آن روز همه در آن اندیشه و فکرت بود فسمی ذلک الیوم یوم الترویة ای کان یروی مع نفسه ان ما رأیت کان من الله او من الشیطان دیگر شب بخفت او را همین خواب نمودند بدانست که فرموده الله است و بجای آورد که خواب پیغامبران وحی باشد از حق جل جلاله فسمی ذلک الیوم یوم عرفة اذ عرف انه من الله عز و جل و اسماعیل آن روز هفت ساله بود و بقولی سیزده ساله اما قول محمد بن اسحاق آنست که ابراهیم هر بار که قصد زیارت اسماعیل کرد او را بر براق نشاندندی بامداد از شام برفتی نماز پیشین به مکه بودی زیارت کردی و بازگشتی شبانگاه به شام بودی چون اسماعیل بزرگ شد او را هنری و روز افزون دید همگی دل وی بگرفت و دل در حیاة او بست لما کان یأمل فیه من عبادة ربه و تعظیم حرماته تا شبی که نمودند او را بخواب که گوینده ای گوید ان الله یأمرک بذبح ابنک هذا ابراهیم چون این خواب دید دانست که وحی خداوندست و فرمان وی هاجر را گفت میخواهم که خدای را عز و جل قربانی کنم اندران وادی که گوسپندان ایستاده اند و میخواهم که اسماعیل را با خود ببرم سرش بشوی و موی را شانه کن و گیسوانش بباف و او را نیکو بیارای تا خرم شود و با خود ببرم آن گه گفت جان پدر کارد و رسن بردار تا در ان شعب رویم و گوسپند را قربان کنیم چون آنجا رسیدند ابراهیم گفت یا بنی إنی أری فی المنام أنی أذبحک ای بسر بسی محنتها و بلاها که بما رسید و همه بسر آمد و اکنون فرمانی رسیده از همه صعب تر می فرمایند مرا که ترا قربان کنم فانظر ما ذا تری درنگر تا در دل خویش چه بینی و ترا درین فرمان چه رای است حمزه و کسایی ما ذا تری بضم تا و کسر را خوانند یعنی در نگر که درین فرمان از خویشتن چه نمایی میخواست که بداند از وی که صبر خواهد کرد یا جزع خواهد نمود اسماعیل گفت یا أبت افعل ما تؤمر ستجدنی إن شاء الله من الصابرین ابو هریره روایت کند از کعب الاحبار که شیطان آن روز گفت لین لم افتن عند هذا آل ابراهیم لا افتن منهم احدا ابدا اگر امروز درین حال آل ابراهیم را بفتنه نیفکنم و بر ایشان مرا دستی نبود پس هرگز نتوانم و نه مرا بر ایشان دسترس بود در ان حال شیطان بر صورت مردی ناصح آمد پیش هاجر مادر اسماعیل گفت هیچ دانی که ابراهیم پسر خود را اسماعیل کجا میبرد هاجر گفت او را میبرد که گوسپند قربان کند گفت نه که خود پسر را قربان میکند

هاجر گفت کلا هو ارحم به و اشد حبا له من ذلک این چه سخن است که تو می گویی او بروی از ان مهربان تر است و دوستر که این کند شیطان گفت خداش میفرماید که چنین کند هاجر گفت اگر خدای میفرماید خدای را فرمان است و طاعت داشت وی واجب از وی نومید گشت براه ایشان آمد پسر را دید که بر اثر پدر میرفت گفت ای پسر دانی که پدرت کجا میبرد گفت میرویم تا گوسفند را قربان کنیم گفت نه که ترا قربان خواهد کرد گفت از بهر چه فرزند را قربان کند گفت الله او را چنین میفرماید گفت اگر الله میفرماید فسمعا و طاعة از وی نومید بازگشت فرا پیش ابراهیم شد گفت ایها الشیخ کجا میروی گفت مرا حاجتی است درین شعب حاجت خویش را میروم گفت و الله که شیطان در خواب بتو نموده که این فرزند را قربان کن ابراهیم بدانست که او خود شیطان است گفت الیک عنی یا عدو الله فو الله لامضین لامر ربی ابن عباس گفت ابراهیم آن ساعت از پیش شیطان تیز برفت و گرم تا برو سابق شد چون به جمرة العقبه رسید شیطان دیگر باره فرا پیش وی آمد ابراهیم هفت سنگ بوی انداخت و همچنین در جمرة الوسطی و جمرة الکبری شیطان فرا پیش میآمد و ابراهیم بروی سنگها می انداخت رب العالمین آن تیز رفتن ابراهیم در ان موضع و آن سنگ انداختن سنتی گردانید بر امت احمد تا در مناسک حج بجای میآرند و ابراهیم را ثنا میگویند

فلما أسلما ای انقادا و خضعا لامر الله و قیل سلم الذبیح نفسه و سلم ابراهیم ابنه و تله للجبین ای صرعه علی جبینه و الجبین احد جانبی الجبهة اسماعیل گفت ای پدر مرا بتو سه حاجت است یکی آنکه دست و پای من سخت ببندی زیرا که چون نیش کارد بحلق من رسد خرد از من زایل گردد و در اضطراب آیم آن گه قطرات خون بر جامه تو افتد و مرا بدین بی حرمتی گرفتاری بود و ثواب من ضایع شود دیگر حاجت آنست که بوقت ذبح مرا بر وی افکنی تا در سجود باشم آن ساعت که جان تسلیم کنم و نیز نباید که تو در روی من نگری رحمت آید ترا بر من و در فرمان الله سست شوی و من در روی تو نگرم بر فراق تو جزع آرم و بخدای عاصی گردم سوم حاجت آنست که چون بنزدیک مادرم شوی و من با تو نباشم او سوخته گردد که درد فراق فرزند سخت بود با وی مدارا کن و او را پند ده و سلام من بدو رسان و پیراهن من بدو ده تا ببوی من می دارد ای پدر و کارد تیز کن و زود بحلق فرود آر تا مرگ بر من آسان شود که مرگ دردی صعب است و کاری سخت ابراهیم چون این سخن از وی بشنید بگریست و روی سوی آسمان کرد گفت الهی انا ابراهیم الذی عبدتک و لم اعبد غیرک و قومی کانوا یعبدون الاصنام الهی انا الذی قذفت فی النار فنجیتنی منها الهی ابتلیتنی بهذا البلاء الذی اهتز منه عرشک العظیم و لا تطیق حمله السماوات و الارضون الهی ان تجرب عبدک فانت تعلم ما فی نفسی و لا اعلم ما فی نفسک و انت علام الغیوب خداوندا من آن ابراهیم ام که قوم من بت پرستیدند و من ترا یگانه پرستیدم دشمن مرا بآتش افکند و تو بفضل خود مرا رهانیدی و از کید دشمن خلاص دادی اکنون بلایی بدین عظیمی بر من نهادی بلایی که عرش عظیم از آن بلرزد و آسمان و زمین طاقت کشیدن آن ندارد الهی اگر بنده را می آزمایی ترا رسد که خداوندی و من بنده تو دانی که در نفس من چیست و من ندانم که در نفس تو چیست دانای نهان و خدای همگان تویی پس ابراهیم کارد بر حلق نهاد تا فرمان بجای آرد کارد همی کشید و حلق نمی برید تا بدانی که کارد که میبرد نه بطبع میبرد که بفرمان میبرد همچنین آتش که میسوزد نه بطبع میسوزد که بفرمان میسوزد ابراهیم را بآتش انداختند فرمان آمد که مسوز نسوخت اینجا نیز کارد را فرمود که مبر نبرید لکن در آتش فرمان آشکارا کرد قهر اعدارا و اینجا که دشمن نبود امر آشکارا نکرد جبرییل از سدره منتهی در پرید و کارد برگردانید جبرییل را پرسیدند هیچ تعب و ماندگی هرگز بتو رسید گفت در سه وقت رسید یکی آن وقت که ابراهیم را بآتش انداختند دیگر آن وقت که یوسف را بچاه انداختند سدیگر آن وقت که کارد بر حلق اسماعیل نهادند من به سدره منتهی بودم ندا آمد که ادرک عبدی و نادیناه این واو درین موضع زیادت است تقدیره فلما اسلمنا و تله للجبین نادیناه أن یا إبراهیم قد صدقت الرؤیا ندا آمد که یا ابراهیم خواب که دیده ای راست کردی اینجا سخن تمام شد ...

... جواب آنست که او را در خواب چندان نمودند که کرد و در امکان و قدرت وی همان بود که کرد تن در فرمان دادن و تسلیم کردن و کارد بر حلق راندن چون این بجای آورد تصدیق وی درست آمد گفتند ای ابراهیم مقصود آن بود که تو سر خود از وی ببری اکنون که سر ببریدی ما سر در کار تو کردیم

إن هذا لهو البلاء المبین ای الاختبار و الامتحان الظاهر حیث امتحن بذبح ابنه و قال مقاتل البلاء هاهنا هو النعمة و هی ان فدی ابنه بالکبش

و فدیناه بذبح عظیم الذبح اسم لما یذبح کالطحن اسم لما یطحن نظر ابراهیم فاذا هو بجبرییل معه کبش ابیض اعین اقرن کبیر الشخص فقال هذا فداء لابنک فاذبحه دونه فکبر جبرییل و کبر ابراهیم و کبر اسماعیل ابراهیم برنگرست جبرییل را دید بر هوا که می آمد و آن نرمیش عظیم فدای اسماعیل با وی و جبرییل میگفت الله اکبر الله اکبر الله اکبر ابراهیم بموافقت وی گفت لا اله الا الله و الله اکبر اسماعیل گفت الله اکبر و لله الحمد این تکبیر سنتی گشت در روزگار عید و در مناسک حج و گفته اند آن کبش عظیم خواند از بهر آنکه قربان هابیل بود از نخست و پذیرفته حق بود و روزگار دراز در بهشت چرا کرده بود قیل رعی فی الجنة اربعین خریفا سعید جبیر گفت حق له ان یکون عظیما سزاست که آن را عظیم گویند فرستنده آن رب العالمین آرنده آن جبرییل امین فدای اسماعیل جد سید المرسلین ...

... و بشرناه بإسحاق نبیا من الصالحین قیل اسحاق بالعربیة الضحاک و اول من شاب ابرهیم و سم بالشیب لان الناس کانوا لا یعرفونه من اسحاق و لا اسحاق منه لعظم الشبه بینهما فوسم بالشیب لیفرق بینهما ثم شاب الناس بعده

و بارکنا علیه ای علی ابرهیم فی اولاده و علی إسحاق بکون اکثر الانبیاء من نسله یقال خرج من یعقوب بن اسحاق اربعة آلاف نبی و صح

فی الحدیث بعثت علی اثر ثمانیة آلاف نبی ...

... و ترکنا علیهما فی الآخرین سلام علی موسی و هارون إنا کذلک نجزی المحسنین إنهما من عبادنا المؤمنین و إن إلیاس لمن المرسلین عبد الله مسعود گفت الیاس ادریس است او را دو نام است همچون یعقوب که او را دو نام است اسراییل و یعقوب و در مصحف ابن مسعود چنین است و ان ادریس لمن المرسلین و قول عکرمه اینست اما جمهور مفسران برانند که الیاس پیغامبری بود از بنی اسراییل بعد از موسی و از فرزندان هارون بود الیاس بن بشیر بن فنحاص بن العیزار بن هارون بن عمران و قیل هو ابن عم الیسع و بعثت وی بعد از حزقیل پیغامبر بود چون روزگار حزقیل بسر آمد بنی اسراییل سر بطغیان و فساد در نهادند سبطی از ایشان بت پرست شدند در نواحی شام جایی که بعل بک گویند و نام آن بت که می پرستیدند بعل بود و به سمیت مدینتهم بعلبک و آن بعل بالای وی بیست گز بود و چهار روی داشت شیطان در جوف وی شدی و با ایشان سخن گفتی تا ایشان را بفتنه افکندی

من یضلل الله فلا هادی له و ایشان را پادشاهی بود نام وی اجب زنی داشت نام وی ازبیل و کانت قتالة للانبیاء یقال هی التی قتلت یحیی بن زکریا این پادشاه وزن وی و آن سبط بنی اسراییل که در ان مدینه بعلبک مسکن داشتند همه آن بعل را میپرستیدند و رب العالمین بایشان الیاس پیغامبر فرستاد الیاس ایشان را بتوحید الله دعوت کرد ایشان سر وازدند و قصد قتل وی کردند الیاس ازیشان بگریخت در میان کوه ها با غاری شد و هفت سال آنجا بماند متواری از بن گیاه و نبات زمین میخورد و جاسوسان ملک اجب پیوسته در جست و جوی وی بودند و رب العزة او را از ایشان نگه داشت بعد از هفت سال از آن کوه فرو آمد در خانه زنی پنهان شد مادر یونس بن متی و یونس آن وقت کودک بود رضیع آن زن شش ماه او را تعهد کرد و تیمار داشت و در قصه آورده اند که یونس بکودکی فرمان یافت و آن مصیبت در مادر وی اثر کرد دست در دامن الیاس زد گفت تو پیغامبر خدایی و دعای تو مستجاب بود دعا کن تا رب العزة او را زنده گرداند الیاس دعا کرد و رب العزة او را بدعای وی زنده گردانید پس دگر باره الیاس با کوه شد و آن قوم و آن پادشاه روز بروز در عصیان و طغیان می افزودند تا آن غایت که ملک اجب وزن وی از بیل پنجاه مرد از قوم خویش برگزیدند خداوندان بأس و شدت و ایشان را بمکر و خدیعت فرستادند تا بمکر و دستان الیاس را از ان کوه بزیر آرند و او را هلاک کنند آن پنجاه مرد بدامن کوه رفتند و با آواز بلند گفتند ای پیغامبر خدا ما بتو ایمان آوردیم و بهر چه گفتی ترا مصدق داشتیم و ملک اجب و قوم وی همه بتو ایمان آوردند و از گفته و کرده خود پشیمان گشتند از بهر خدا بیرون آی و دیدار خود ما را بنمای تا عذری بخواهیم الیاس گفت اللهم ان کانوا صادقین فیما یقولون فاذن لی ان ابرز الیهم و ان کانوا کاذبین فاکفنیهم و ارمهم بنار تحرقهم هنوز الیاس این سخن تمام نگفته بود که آتشی بیامد از آسمان و همه را بسوخت خبر هلاک ایشان به اجب رسید عبرت نگرفت و از کفر و شرک باز نگشت بلکه در طغیان و عصیان بیفزود بعد از آن الیاس دعا کرد تا رب العزة بر ایشان قحط و جوع مسلط کرد گفت بار خدایا هفت سال باران از آسمان و نبات از زمین باز گیر که ایشان سزای این عذاب اند فرمان آمد که یا الیاس انا ارحم بخلقی من ذلک و ان کانوا ظالمین و لکن اعطیک مرادک ثلث سنین پس سه سال در زمین ایشان نه از آسمان باران آمد نه از زمین نبات تا خلقی از آدمیان و دیگر جانوران در ان قحط و جوع هلاک شدند و در بنی اسراییل کودکی بود نام وی الیسع بن خطوب به الیاس ایمان آورده و پیوسته در خدمت وی بود و هر جا که الیاس رفتی او را با خود بردی چون مدت سه سال قحط و نیاز بسر آمد از رب العزة وحی آمد که یا الیاس انک قد اهلکت کثیرا من الخلق ممن لم یعص من البهایم و الدواب و الطیور و الهوام ای الیاس خلقی ازین بی گناهان چهارپایان و ددان و مرغان درین قحط هلاک شدند و ایشان هم ایمان نیارند بعد از ان رب العزة ایشان را باران فرستاد و در زمین ایشان خصب و فراخی نعمت پدید آمد و ایشان هم چنان بر کفر و شرک خویش مصر بودند و قصد قتل الیاس کردند پس الیاس دعا کرد که بار خدایا مرا از ایشان برهان چنان که خودخواهی او را گفتند در فلان جایگه منتظر باش تا اسبی بینی بر وی نشین و مترس الیاس بمیعاد آمد و یسع با وی اسبی دید آتشین آنجا ایستاده و قیل لونه کلون النار الیاس بر ان اسب نشست و اسب بالا گرفت یسع گفت یا الیاس ما تأمرنی مرا چه فرمایی فرمی الیاس الیه بکسایه من الجو الیاس گلیم خویش از هوا بوی انداخت یعنی که ترا خلیفت خویش کردم بر بنی اسراییل فرفع الله الیاس من بین اظهرهم و قطع عنه لذة المطعم و المشرب و کساه الریش فکان انسیا ملکیا ارضیا سماویا و قال بعضهم الیاس موکل بالفیافی و الخضر موکل بالبحار و هما یصومان شهر رمضان ببیت المقدس و یوافیان الموسم فی کل عام و هما آخر من یموت من بنی آدم فذلک قوله عز و جل و إن إلیاس لمن المرسلین إذ قال لقومه أ لا تتقون عذاب الله بالایمان به

أ تدعون بعلا و هو اسم الصنم الذی کانوا یعبدونه و کان صنما من ذهب طوله عشرون ذراعا فی عینیه یاقوتتان کبیرتان قال مجاهد و قتادة البعل الرب بلغة اهل الیمن و قیل هو اسم امرأه عبدها قوم و قیل هو تنین عبده اهل ذلک الزمان ...

میبدی
 
 
۱
۱۴۲
۱۴۳
۱۴۴
۱۴۵
۱۴۶
۶۵۵