گنجور

 
۲۵۶۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۳ - النوبة الاولى

 

... قل للذین کفروا جهودان و مشرکان را گوی ستغلبون آری باز مالند شما را ایدر و باز شکنند و تحشرون إلی جهنم و فردا شما را بسوی دوزخ انگیزانند و بیس المهاد ۱۲ و بد آرامگاههایی است دوزخ دوزخیان را

قد کان لکم آیة شما را شگفتی بود سخت نیکو فی فیتین التقتا دو گروه که هم روی شدند و هم دیدار فیة تقاتل فی سبیل الله یک گروه کشتن می کردند در پیدا کردن راه بخدای و أخری کافرة و دیگر گروه کافران بخدا یرونهم مثلیهم این گروه مسلمانان گروه کافران را می دیدند بشمار دو بار چند خویشتن رأی العین بر دیدار چشم آشکارا و الله یؤید بنصره من یشاء و خدای نیرو میدهد او را که خواهد بیاری دادن خود إن فی ذلک لعبرة لأولی الأبصار ۱۳ در آنچه شما دیدید عبرتی است بینایان و خردمندان را

میبدی
 
۲۵۶۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

... قول ابن عباس آنست که قل للذین کفروا این کافران جهودان مدینه اند و قصه آنست که چون مشرکان قریش ابو سفیان بن حرب و اصحاب او روز بدر بهزیمت شدند و شکسته گشتند و مسلمانان را قوت و نصرت بود جهودان مدینه گفتند هذا و الله النبی الامی الذی نجده فی کتابنا التوریة بنعته و صفته و مبعثه و انه لا ترد له رایة گفتند و الله که آن پیغامبرست که ما نام و صفت و مبعث وی در کتاب خویش یافته ایم و دانسته که وی را بر همکنان غلبه و قوتست و علم نبوت وی آشکارا و بران بودند که اتباع وی کنند و بوی ایمان آرند پس قومی ازیشان گفتند این چه تعجیل است بگذارید تا وقعه دیگر بیفتد میان وی و میان دشمنان وی اگر او را دست بود و به آید در آن وقعه پس همه بوی ایمان آریم نه بس برآمد تا وقعه احد بیفتاد و مسلمانان بهزیمت شدند چنان که قصه است آن جهودان باز بشک افتادند شقاء ازلی و حکم إلهی بکفر ایشان در رسید و ایشان را از آن گفت و همت باز پس آورد و هیچکس از ایشان مسلمان نشد و عهدی نیز که داشتند با رسول خدا آن عهد بشکستند و کعب اشرف که سر ایشان بود و با شصت سوار سوی مکه شد و با کافران مکه در عداوت مصطفی راست شد و برین اتفاق کردند که کلمه شان یکسان باشد و در مخالفت موافقتی نمودند و عهدی بستند و بمدینه باز آمدند پس رب العالمین در شان آن جهودان آیت فرستاد قل للذین کفروا ستغلبون و تحشرون إلی جهنم و بیس المهاد أی و بیس الفراش من النار یقول بیس ما مهدوا لانفسهم بد آرامگاهی که خود را ساختند و توختند دوزخ جاودان و آتش سوزان

قد کان لکم آیة ای بیان و عبرة و دلالة علی صدق ما قلت لکم ستغلبون می گوید ایشان را گوی که نشان و بیان و دلیل صدق آنچه من گفتم که ستغلبون آنست که دو فرقت بر هم رسند روز بدر جنگ را و کوشش را یک فرقت مسلمانان و یک فرقت کافران مسلمانان سیصد و سیزده بودند از ایشان هفتاد و هفت مهاجران دویست و سی و شش انصار صاحب رایت رسول خدا و مهاجران علی بن ابی طالب ع بود و صاحب رایة انصار سعد بن عباده و هفتاد شتر در لشکر مسلمانان بودند و دو اسب یکی آن مقداد بن عمرو و یکی آن مرثدن بابی مرثد و شش درع با ایشان بود و هشت شمشیر و از مسلمانان آن روز بیست و دو مرد شهید گشتند چهارده از مهاجر و هشت از انصار و فرقت دیگر کافران مکه بودند رییس ایشان عتبة بن ربیعة بن عبد شمس و در لشکر ایشان صد تا اسب بود و نهصد و پنجاه مرد جنگی سه چندان عدد مسلمانان بودند اما رب العالمین گفت یرونهم مثلیهم این گروه مسلمانان کافران را بشمار دو بار چند خویشتن دیدند چون چشم بر ایشان افکندند یعنی که الله ایشان را چنین نمود تا بر ایشان چیره شوند و باز نشکنند و مسلمانان را آن آیت دیگر فإن یکن منکم مایة صابرة یغلبوا مایتین معلوم شده بود که مردی ازیشان با دو مرد کافر برآید و غلبه کند

پس رب العزة کافران را اگر چه سه بار چند مسلمانان بودند دو بار چند ایشان نمود و مسلمانان نیز بچشم کافران اندک نمود چنان که آنجا گفت و یقللکم فی أعینهم این بآن کرد تا دلهای مسلمانان قوی باشد و گوش بغلبه و نصرت دارند و کلمه حق را بکوشند و چنان کردند و رب العالمین مسلمانان را آن روز بر کافران نصرت داد

یرونهم بتا قرایت نافع و یعقوب است باقی بیا خوانند و قرایت یا ظاهرترست و معنی آن روشن تر و چون بتا خوانی با لکم شود میگوید ایشان را می دیدند یعنی کافران را دو بار چند ایشان ای مثلیهم در هر دو قرایت که ترونهم خوانی یا یرونهم این ها و میم مثلیهم با مسلمانان شود رأی العین نامی است عیان را و برأی العین و مرتأی العین هم چنان و الله یؤید بنصره من یشاء نصرت مؤمنان را از جهت خداوند عز و جل بر دو وجه است یکی نصرت دادن از روی حجت و قد فعل و این نصرت بحمد الله ظاهرست و آشکارا و حجت بر اعداء دین روشن است و لازم وجه دیگر نصرت مداولت و غلبه است آن مداولت که رب العالمین گفت و تلک الأیام نداولها بین الناس این نصرت است که مسلمانان از الله می خواهند که فانصرنا علی القوم الکافرین

و این نصرت است که خدای تعالی مومنان را وعده داد گفت کان حقا علینا نصر المؤمنین ...

... اوفتد گاه گاه که کافران بر مسلمانان غلبه کنند و ایشان را برنجانند اما یک جوله بیش نباشد که باطل پاینده نبود و بعاقبت غلبه و نصرت هم مسلمانان و اهل حق را باشد چنان که گفت بل نقذف بالحق علی الباطل فیدمغه و لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا مصطفی ص این نصرت در دعاء ضعفاء امت و اخلاص ایشان بست گفت انما ینصر الله هذه الامة لضعفایهم بدعایهم و اخلاصهم و صلوتهم و قال هل تنصرون و ترزقون الا بضعفایکم

آن گه گفت إن فی ذلک لعبرة لأولی الأبصار در آنچه دیدند از نصرت مومنان با ملت ایشان و هزیمت کافران با کثرت ایشان عبرتیست خداوندان زیرکی و خرد را عبرت اعتبار غایب بود در حاضر چیزی حاضر معلوم کنی در هنگام و جای وصفت آن گه بر قیاس آن حاضر چیزی غایب معلوم کنی در هنگام و جای و صفت

و در قرآن جایها عبرت یاد کرده است و هر جای با آن اولوا الأبصار گفت از بهر آنکه قیاس کار بصیرانست و این ابصار اینجا عقول است و یقال العبرة ما یعبر به من الجهل الی العلم این عبرت چون معبرست یعنی که بدان از جهل با علم میروند و اصل آن از عبور نهر است و منه العبارة لانها جعلت کالمعبر لتأدیة المعنی من نفس القایل الی نفس السامع

میبدی
 
۲۵۶۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی إن الذین کفروا لن تغنی عنهم أموالهم الآیه جلیلا خدایا کریما مهربانا که در وعید کافران مومنان را وعده می دهد و در ذم ایشان اینان را می نوازد میگوید کافران را فردای قیامت مال و فرزند بکار نیاید و ایشان را سود ندارد یعنی که مؤمنانرا بکار آید هر گه که حقوق آن بجای آرند و آن را دام دین خویش سازند و سعادت ابدی بدان جویند مصطفی ص گفت نعم المال الصالح للرجل الصالح نعم العون علی تقوی الله المال

همانست که رب العالمین گفت و ابتغ فیما آتاک الله الدار الآخرة می گوید در آنچه ترا داد ازین جهان آن جهان بدست آر و سعادت آخرت طلب کن و این سعادت آخرت در معرفت خدای است و معرفت از نور دلست و نور دل از چراغ توحید و اصل این چراغ موهبت الهی است اما مادت آن از اعمال و طاعات تن است و طاعات از قوه نفس است و قوه نفس از طعام و شراب و کسوتست و طعام و شراب و کسوة عین مالست پس مال بدین تدریج سبب سعادت ابدی است اما باید که بقدر کفایت برنگذرد که آن گه سبب طغیان شود چنان که گفت إن الإنسان لیطغی أن رآه استغنی وز بهر این رسول خدا دعا کرد گفت بار خدایا قوت آل محمد قدر کفایت کن این قدر کفایت چون برای فراغت عبادت بود خود عین عبادتست که زاد راه است و زاد راه هم از راهست

شیخ ابو القاسم گرگانی را ضیعتی بود حلال که از آن کفایت وی در آمدی یک روز غله آن ضیعة آورده بودند شیخ یک کف از آن بر گرفت و گفت این با توکل همه متوکلان عوض نکنم و سر این کسی شناسد که بمراقبت دل مشغول بود و داند که فراغت از کفایت چه مدد دهد رفتن راه راه ...

میبدی
 
۲۵۶۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی زین للناس حب الشهوات آن مهتر عالم و سید ولد آدم مصطفی ص خبر داد از کردگار قدیم جل جلاله و عز کبریاء گفت آن گه که بهشت بیافرید رب العالمین بجبریل گفت یا جبریل اذهب فانظر الیها

رو درین بهشت نظاره کن و آنچه من ساخته ام و آفریده ام بندگان و دوستان خود را یکی ببین جبرییل رفت و آن بهشتهای آراسته با ناز و نعیم بی نهایت دید و آن طرب گاه در آن منزلگاه در جوار حضرت الله ساخته و پرداخته عزیزان راه را و دوستان الله را جبرییل چون آن دید گفت بار خدایا

و عزتک لا یسمع بها احد الا دخلها ...

... عالمی در بادیه مهر تو سرگردان شدند

تا که یابد بر در کعبه قبولت بردبار

سنایی پس چون راه بهشت بر بی مرادی و ناکامی نهاد فرمان در آمد که یا جبریل اکنون بازنگر تا چه بینی جبریل آن راه پر خطر دید و آن میلهای مجاهدت و منزلهای با ریاضت دید که بر راهگذار بهشت نهاده و عزت قرآن خبر می دهد که تا آن میلهای مجاهدت باز نبری راه بحضرت ما نیابی و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا جبرییل که چنان دید گفت بار خدایا نپندارم که ازیشان یک کس در بهشت شود مصطفی ص گفت پس رب العالمین دوزخ را بیافرید با انکال و سلاسل و با زقوم و حمیم جبرییل را فرمود که یا جبرییل یکی در رو درین زندان تا اثر غضب ما بینی و صفت عقوبت ما بدانی جبرییل رفت و دوزخ را دید با آن درکات و انواع عقوبات گفت بار خدایا

و عزتک لا یسمع بها احد فیدخلها

بعزت تو خداوندا که کسی صفت این دوزخ نشنود و آن گه کاری کند که بأن کار در دوزخ شود پس رب العالمین هر چه از شهوات دنیا بود از آنچ درین آیت بشمرد من النساء و البنین و القناطیر المقنطرة من الذهب و الفضة و الخیل المسومة و الأنعام و الحرث این همه گرد دوزخ در گرفت و راه آن بر مراد و هواء نفس نهاد تا هر که بر پی مراد و هواء نفس خود رود بعاقبت سر بدوزخ باز نهد آن گه گفت یا جبرییل اکنون بازنگر این دوزخ را یعنی که تا راه آن به بینی

جبرییل چون آن دید گفت بار خدایا ترسم که هیچ کس نماند از ایشان که نه در دوزخ شود پس مصطفی از راه هر دو سرای خبر داد گفت حفت الجنة بالمکاره و حفت النار بالشهوات

روندگان در نابایست قدم در بهشت نهند و اندکا که ایشان خواهند بود و روندگان در شهوت قدم در دوزخ نهند و فراوانا که ایشان خواهند بود آن راه بهشت پر بلاست و بانشیب و بالاست و آن راه دوزخ آسانست و بر نفسها نه گران است ألا ان عمل الجنة حزن بربوة الا ان عمل النار سهلة بشهوة ...

... صد جان نکند آنچه کند بوی وصالت

فردا هر کسی را بغایت مقصد و همت خویش رسانند یکی در آرزوی جنة الماوی او را گویند از حرام محض بگریز تا عادل باشی وز تو دریغ نیست یکی در آرزوی دار الخلد او را گویند از شبهت بپرهیز تا زاهد باشی و از تو دریغ نیست یکی در آرزوی فردوس است او را گویند از حلال محض دور باش در دنیا تا عارف باشی و از تو دریغ نیست قومی بمانند که ایشان را خود آرزویی نبود و مرادی نباشد مراد ایشان مراد دوست و اختیار ایشان اختیار دوست بهشت ها بر ایشان عرض کنند و از بهر ایشان کنیزکان و ولدان بر کنگره ها نشانند با نثارهای عزیز و ایشان از همه فارغ روی خویش از ایشان بگردانند و گویند اگر لا بد دل بکسی باید داد باری بکسی دهیم که کرا کند

ناگاه بدان لاله رخان دادم دل ...

میبدی
 
۲۵۶۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۵ - النوبة الثانیة

 

... ربیع خثیم کسی را دید که میگفت استغفر الله و اتوب الیه گفت ای جوانمرد تو می گویی که من از الله آمرزش میخواهم وز معصیت با طاعت وی میگردم نی اگر نکنی دروغ باشد این سخن و گناهی دیگر آن مرد گفت یا ربیع اکنون چون گویم گفت بگو اللهم اغفر لی و تب علی شهر حوشب گفت این معنی در خبر است که مصطفی ص کسی را دید که همان سخن میگفت جواب وی همین داد که ربیع خثیم داد

وهب ابن منبه گفت که در زبور داود خوانده ام که یا داود بشنو از من که من حق ام و حق میگویم اگر بنده از بندگان من بپری دنیا گناه دارد پس پشیمان شود باندازه یک دوشش پستان و از من که خدایم آمرزش خواهد یک بار راست و من دانم از دل وی که آن صدق است و نمی خواهد که با سر گناه رود یا داود من آن گناهان از وی زودتر از آن بیفکنم که قطرات باران که از هوا بزمین افتد

و عن عبد الرحمن ابن دلهم ان رجلا قال یا رسول الله علمنی عملا ادخل به الجنة قال لا تغضب و لک الجنة قال یا رسول الله زدنی قال لا تسأل الناس شییا و لک الجنة قال زدنی قال استغفر الله فی الیوم سبعین مرة یغفر لک ذنب سبعین عاما قال یا رسول الله لیس لی ذنب سبعین عاما قال فلامک قال لیس لامی قال فلابیک قال و لیس لابی قال فلاهل بیتک قال لیس لاهل بیتی قال فلجیرانک

و عن ابن عباس قال قال رسول الله رأس الاستغفار کل یوم الف مره

این سه خبر که گفتیم در استغفار اشارة است بسه مقام از مقامات راه دین بر ترتیب اول مقام سابقانست ایشان را یک بار استغفار فرمود که گفتشان با کمال صدقست و حقیقت اخلاص و در خبر است که اخلص العمل یجزک منه القلیل

دوم مقام مقتصدانست از الله بهشت خواستند ایشان را هفتاد بار استغفار فرمود سوم مقام ظالمانست معیشت دنیا و روزی فراخ خواستند ایشان را هزار بار فرمود و کلید روزی فراخ استغفار بسیار ساخت مصطفی گفت من استبطأ رزقه فلیکثر من الاستغفار

در آثار بیارند که یکی از فرزندان عباس نام وی ابو جعفر از بنی مروان بگریخت که قصد وی میکردند باعرابی فرود آمد و روزگاری در تواری با آن اعرابی بماند پس که اعرابی بیامد وی را گفت اگر شنوی که خلافت ما را راست شد و بر ما قرار گرفت قصد حضرت ما کن تا با تو نیکویی کنیم اعرابی بعد از روزگاری بیامد بحضرت او و خلافت بر وی راست شده و از وی طلب معیشت کرد ابو جعفر گفت من ترا چیزی بیاموزم اگر بکارداری پیش از یک سال الله ترا مستغنی گرداند اعرابی گفت آن چیست گفت هر روز هزار بار استغفار کن و عیال خود را هم چنین بفرمای تا هزار بار استغفار کند اعرابی رفت و وصیت امیر المؤمنین بر کار گرفت نه بسی بر آمد که بمال دفین در افتاد عاملان امیر المؤمنین از وی خمس خواستند برخاست و بحضرت خلافت باز آمد و گفت یا امیر المؤمنین من وصیت تو بر کار گرفتم و بمال فراوان دفین در افتادم اکنون عاملان تو خمس میخواهند امیر المؤمنین گفت مال چند باشد گفت سی و شش هزار درهم امیر المؤمنین ساعتی سر در پیش افگند آن گه گفت یا اعرابی رو که آن مال همه آن تو است و کس را نیست که از تو خمس خواهد پس آن گه از ابو جعفر پرسیدند که این از کجا گفتی

گفت از قول خداوند عز و جل استغفروا ربکم إنه کان غفارا الی قوله و یجعل لکم أنهارا میگوید استغفار کنید تا روزی شما فراخ و روان شود مصطفی ص گفت رأس الاستغفار کل یوم الف مرة ...

... روی عن النبی ص قال ان ثلاثة اصوات یجیبهم الله صوت الدیک و صوت الذی یقرأ القرآن و صوت المستغفرین بالاسحار

و عن معاذ بن جبل قال قال الله تبارک و تعالی حقت محبتی بعبادی الذین یعمرون مساجدی و یکثرون ذکری و یستغفرون بالاسحار اولیک الذین اذا اردت نقمة بعبادی خففت بهم نقمتی من عبادی

شهد الله أنه لا إله إلا هو الایة مصطفی ص گفت هر که این آیت برخواند آن ساعت که در خواب میشود تا آنجا که گفت لا إله إلا هو العزیز الحکیم و أنا علی ذلکم من الشاهدین رب العالمین هفتاد هزار فرشته بر وی گمارد تا از بهر وی استغفار میکنند تا بقیامت و بخبری دیگر می آید هر که این آیت برخواند و بآخر گوید ...

... گوید این بنده را با من عهدیست و کیست از من سزاوارتر بوفاء عهد فرود آرید بنده مرا ببهشت

زبیر ابن العوام گفت عشیه عرفه نزدیک مصطفی فرا رفتم تا بدانم که چه میخواند گفتا شهد الله می خواند تا بآخر آن گه میگفت و انا علی ذلک من الشاهدین هم چنان باز پس میخواند تا بوقت افاضت حکایت کنند که مردی شهد الله برخواند آن گه گفت بار خدایا ودیعت منست بنزدیک تو تا روز حاجتم باز دهی پس بوقت وفات آن مرد گویند زبانش گشاده گشت و میخواند شهد الله أنه لا إله إلا هو تا باین کلمه شهادت فروشد و در آن حال هاتفی آواز داد که هذه ودیعتک رددناها الیک کلبی گفت سبب نزول این آیت آن است که دو حبر از احبار شام آمدند نزدیک مصطفی ص چون چشم ایشان بر مدینه افتاد یکدیگر را گفتند چه نیکو ماند این مدینه بمدینة آن پیغامبر که در آخر الزمان بیرون آید پس چون مصطفی را دیدند او را بآن صفت و نعت دیدند که خوانده بودند و دانسته گفتند انت محمد تو محمدی جواب داد که آری من محمدم گفتند تو احمدی گفت آری من احمدم گفتند ترا از شهادتی پرسیم اگر ما را از آن خبر دهی و بیان کنی ناچار بتو ایمان آریم و بگرویم رسول خدا گفت بپرسید آنچه خواهید

گفتند اخبرنا عن اعظم شهادة فی کتاب الله عز و جل ما را بخبر کن که کدام شهادة است بزرگوارتر و عظیم تر در کتاب خدای جبرییل آمد و آیت آورد شهد الله أنه لا إله إلا هو ...

... مفسران گفتند معنی شهادت بیان کردن است و بیرون دادن آنچه نهفته بود یعنی که دلایل توحید بر عالمیان روشن کرد تا هر که نظر کرد بآن هیکل علوی و درین مرکز سفلی و درین آیات و روایات قدرت وی و در زمین و در سماوات در بر و در بحر در هواء و در فضا دلیل گرفت بر صانع با جلال و قادر بر کمال عز جلاله و عظم شانه

حاصل معنی آنست که لا تستوحش من تکذیب الکافرین لک فقد اظهرک الله من الآیات ما ینبی انه تعالی شاهد لک بصدق دعواک و الملایکة و أولوا العلم ای و شهدت الملایکة گفته اند که شهادت الله اخبار و اعلام است و شهادت فرشتگان و اولوا العلم اقرار است چنان که گفت هدنا علی أنفسنا

ای اقررنا و این شهادة ایشان که معطوف است بر شهادت الله نه از روی معنی است که از روی لفظ است چنان که جای دیگر گفت ان الله و ملایکته یصلون علی النبی ص و شهادت علماء که در شهادة خود بست و در شهادت فرشتگان دلیل است بر فضل علماء و شرف ایشان مصطفی ص گفت ساعة من عالم یتکی علی فراشه ینظر فی علمه خیر من عبادة العابد سبعین عاما ...

میبدی
 
۲۵۶۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۵ - النوبة الثالثة

 

... بهرچ از انبیا گفتند آمنا و صدقنا

اگر نیاز نمودند و آمرزش خواستند فاغفر لنا ذنوبنا خداوندا خط کرم بر گناهان ما کش و این نهادهای ضعیف را مسوز بآتش خداوندا بحرمت این دلهای با وصال تو خوش که نسوزی ما را بآتش فریاد ازو که باو بد گمانست از گمان بدت او را چه زیان است و قنا عذاب النار خداوندا ما را از آتش دوزخ پرهیز ده و از عقوبت خویش ما را گریز ده این جا نکته عزیز گفته اند آتش هر چند قوی تر و سوزان تر بود چون آب بآن رسد نیست شود یا بباید کشته گردد آن ساعت که تو خلوتی را دست آری و در پس زانو نشینی و قطره چند آب از چشم فروباری فرشته را گویند این آب نگه دار نفسی سرد از سر حسرت و درد بر آری فرشته دیگر را گوینداین بردار تا فردا که آتش دوزخ تاختن آرد از یک سو آب آید و از یک سو باد و آن آتش هزیمت گیرد بنده گوید بار خدایا این چیست گویند او را این آب دیده تو و آن آه سینه تو

الصابرین ای بقلوبهم الصادقین بارواحهم القانتین بنفوسهم المنفقین بمیسورهم المستغفرین بالسنتهم آن جوانمردانی که گفتارشان آنست کردارشان اینست که بدل شکیبایانند بر فرمان حق بروح راست روانند در عهد حق بتن فرمان بردارانند در حق حق بمال هزینه کنندگانند در راه حق بزبان آمرزش خواهانند و جویندگانند از کرم حق

الصابرین ای صبروا علی البلوی و رفضوا الشکوی حتی و صلوا الی المولی و لم یقطعهم شی ء من الدنیا و العقبی بهر بلوی صبر کردند و شکوی بگذاشتند از دنیا و عقبی روی برتافتند تا بمولی رسیدند و الصادقین ای صدقوا فی الطلب فقصدوا ثم صدقوا حتی شهدوا ثم صدقوا حتی وجدوا ثم وجدوا حتی قعدوا فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر راست گفتند تا در روش آمدند پس راست رفتند تا منزل بریدند راست اندیشیدند تا بمقصد رسیدند پس شاهد صدق بگذاشتند و خود را فرا آب دادند تا بساحل امن و مقعد صدق رسیدند عند ملیک مقتدر ...

... زان نیز گذشتیم نه این ماند و نه آن

قوله شهد الله أنه لا إله إلا هو شهد الحق للحق بانه الحق خود را خود ستود و خود را خود گواهی داد بسزای خویش از صفت خویش در کلام خویش خبر داد از وجود خویش و صمدیت خویش و قیومیت خویش و دیمومیت خویش شهد سبحانه بجلال قدره و کمال عزه حین لا جحد و لا جهل و لا عرفان لمخلوق و لا عقل و لا وفاق و لا نفاق و لا حدثان و لا سماء و لا فضاء و لا ظلام و لا ضیاء نه عالم بود و نه آدم نه هوا و نه فضا نه بر و نه بحر نه نور و نه ظلمت نه فهم و نه فرهنگ نه وفاق و نه نفاق که رب العالمین بجلال قدر خویش و کمال عز خویش سخن گفت و گواهی داد بیکتایی و بی همتایی خویش و خبر داد از صفات و ذات خویش امروز همانست که بود و جاوید همان هرگز نبود که نبوده و هرگز نباشد که نباشد اولست و آخر ظاهر و باطن اول که همیشه هست و بود و نبودها دانست آخر که همیشه باشد و میداند آنچه دانست ظاهر بکردگاری و غالب هر کس بجباری و برتر از هر چیز به بزرگواری باطن از دریافت چون و از قیاس وهمها بیرون و پاک از گمان و پندار و ایدون

در ذات لطیف تو حیران شده فکرتها ...

میبدی
 
۲۵۶۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۶ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی إن الذین یکفرون بآیات الله الایه ای الذین ربطناهم بالخذلان و وسمناهم بوصف الحرمان اخبرهم انا سوف ننقلهم عن دار الهوان و من الخذلان و الحرمان الی العقوبة و النیران کسی که در ازل خسته تیغ شقاوت شد در ابد کمند سعادت او را نگیرد و آن را داغ خذلان بر جان نهادند نی روزبه و دولت یار او نباشد آن را که نواختند آن روز نواختند و آن را که راندند آن روز راندند

عباس را که کمند سعادت از مکنون غیب بینداخته بودند در کعبه شد و سر پیش بر سجود نهاد و می گفت یا لات یا هبل بار خدای عالم میگفت لبیک عبدی لبیک غلغل در فرشتگان افتاد که بار خدایا او لات و هبل میخواند و تو بعزت خویش جواب میدهی گفت ای فرشتگان آرام گیرید که شما را بر مکنونات غیب ما اطلاع نیست اگر او را در بندگی سهو و غلط افتاد ما را در خداوندی سهو و غلط نیفتاد و شما نظارگیان آیید نظاره کنید تا تقدیر ما در حق وی و فرزندان وی تا بقیامت چه اعجوبه بیرون دهد و آنکه آن میر پیغامبران نوح پیشانی خویش بدان درگاه در خاک مالید و گفت بار خدایا در دل پدران در حق فرزندان تو به دانی تواند بود که برین ضعف و پیری ما رحمت کنی و این پسر را دین اسلام کرامت کنی از جبار عالم خطاب آمد که إنه لیس من أهلک یا نوح حکم ما چنان رفت در ازل که سر فرزند تو کلاه توحید را نشاید و حکم ما را مرد نه و بر آن مزید نه تا بدانی که این کاریست رفته و بوده آن را که خواندند آن روز خواندند و وسیلت نه و آن را که راندند آن روز راندند و علت در میان نه آن کشته قضا چندین سال بساط عبادت پیمود بر امید وصل چون پنداشت که دیده املش گشاده شود یا نفحه وصال در دلش وزد از سماء سمو بر خاک مذلت افتاد اخلد الی الارض سیاه افتاد است

پیش تو رهی چنان تباه افتادست ...

میبدی
 
۲۵۶۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۷ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی قل اللهم گوی بار خدایا مالک الملک دارنده و خداونده پادشاهی تؤتی الملک من تشاء دهی پادشاهی او را که خود خواهی و تنزع الملک ممن تشاء و میکشی پادشاهی از دست هر که خواهی و تعز من تشاء و عزیز میکنی او را که می خواهی و تذل من تشاء و خوار میکنی او را که می خواهی بیدک الخیر بدست تست همه نیکی إنک علی کل شی ء قدیر ۲۶ تو بر همه چیز توانایی

تولج اللیل فی النهار می درآری شب و روز و تولج النهار فی اللیل و می درآری روز و شب و تخرج الحی من المیت و زنده از مرده می بیرون آری و تخرج المیت من الحی و مرده از زنده می بیرون آری و ترزق من تشاء بغیر حساب ۲۷ و روزی دهی او را که خواهی بفراخ بخشی بی تقتیر ...

میبدی
 
۲۵۶۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۷ - النوبة الثانیة

 

... اما سبب نزول این آیت مفسران گفتند که مصطفی ص را فتح مکه برآمد و امت خود را وعده داد بملک پارس و روم منافقان و جهودان را این سخن بس دور آمد و مستبعد داشتند و گفتند کجا صورت بندد که ملک فارس و روم باین امت قرار گیرد محمد را مکه و مدینه نه بس است تا نیز به فارس و روم طمع دارد رب العالمین آیت فرستاد قل اللهم مالک الملک و گفته اند که وعده دادن مصطفی امت خود را بملک پارس و روم آنست که روز خندق بر یاران قسمت کرد که هر ده کس را چهل گز خندق می باید کند و سلمان مردی با قوت بود مهاجران گفتند از ماست انصار گفتند از ماست مصطفی ص گفت و نواخت سلمان را سلمان منا اهل البیت

عمرو بن عوف گفت من بودم و سلمان و حذیفه نعمان و شش کس دیگر از انصار و چهل گز نصیب ما چنان که رسول خدا در آن خط کشیده بود گفت ما را سنگی سخت پیش آمد که آلات ما همه در آن شکسته شد و از آن درماندیم و از آن جا برگشتن و خط بگذاشتن روی نبود سلمان را بحضرت مصطفی ص فرستادیم تا وی را ازین حال خبر دهد مصطفی بیامد و تبر از دست سلمان فرا گرفت و یکی بر آن سنگ زد پاره شکافته شد و از آن زخم تبر وی نوری بتافت که چهار گوشه مدینه از آن روشن گشت ماننده چراغ روشن در شب تاریک مصطفی ص تکبیری گفت مسلمانان همچنین تکبیر گفتند یکی دیگر بزد هم برین صفت و هم بران سان روشنایی بتافت سوم بار هم چنان بر آن نسق و آن سنگ شکسته گشت و پاره پاره شد سلمان گفت یا رسول الله عجب چیزی دیدم که هرگز مانند آن ندیده بودم رسول خدا با قوم نگریست و گفت شما همان دیدید که سلمان دید گفتند آری دیدیم رسول گفت باول ضرب که آن نور پیدا شد کوشکهای حیره و مداین کسری جمله بدیدم و جبرییل آمد و مرا خبر کرد که امت تو بر آنچه دیدی غلبه کنند و پادشاهی آن دیار و اقطار ایشان را باشد و ضربت دوم که نور پیدا شد کوشکهای حمیر از زمین روم بمن آشکارا شد و جبرییل آمد و همان گفت و بضربت سوم کوشکهای صنعاء آشکارا بدیدم جبرییل همان گفت آن گه مصطفی ص ایشان را بشارت داد مومنان همه شاد شدند گفتند الحمد لله که ما را وعده نصرت و قوت داد منافقان گفتند عجب نیست این سخن که محمد میگوید و وعده باطل که می دهد از مدینه او قصور حیره و مداین کسری چون بینند و ایشان را امروز چندان ترس است از دشمنان که حاجت بآن است که خندق پی امن مدینه فرو برند کی توانند که بیرون آیند و بملک صنعاء و روم و حمیر رسند رب العالمین در شان آن منافقان گفت و إذ یقول المنافقون و الذین فی قلوبهم مرض ما وعدنا الله و رسوله إلا غرورا و تسکین دل مومنان را و تصدیق وعده مصطفی را این آیت فرستاد قل اللهم مالک الملک الایة

و معنی آنست که یا محمد بگوی ای خداوند پادشاهان پادشاهی آن را دهی که خودخواهی او را که خواهی بپادشاهی عزیز کنی و بنوازی و گرامی داری چون محمد مصطفی مهتر عالمیان و گزیده جهانیان و امت وی بهینه امتان و نزدیک خدا پسندیدگان او را که خواهی خوار داری و بیوکنی چون دشمنان وی منافقان و جهودان و مشرکان بدانکه این ملک کاری عظیم است و صفتی بزرگ ...

... قال ان الله عز و جل یقول انا الله لا اله الا انا مالک الملوک و ملک الملوک قلوب الملوک بیدی و ان العباد اذا اطاعونی حولت قلوب ملوکهم علیهم بالرأفة و الرحمة و ان عصونی حولت قلوب ملوکهم علیهم بالسخطه و النقمة فساموهم سواء العذاب فلا تشغلوا انفسکم بالذل علی الملوک و لکن اشغلوا انفسکم بالذکر و التضرع الی اکفیکم ملوککم

قوله تؤتی الملک من تشاء میگوید پادشاهی او را دهی که خود خواهی یعنی مصطفی ص و اصحاب وی که ایشان را فتح مکه داد و نصرت بر کافران با ده هزار مرد مسلمان در مکه شد و کافران را مقهور و مخذول کرد و شرک را با طی ادبار خویش برد و تذل من تشاء و او را که خواهی خوارداری و مقهور داری یعنی ابو جهل و اصحاب وی که سرهای ایشان بریدند و در قلیب بدر افکندند و گفته اند تؤتی الملک من تشاء یعنی آدم و فرزندان وی و تنزع الملک ممن تشاء یعنی ابلیس و پس رو آن وی تؤتی الملک من تشاء گویند ملک داود است چنان که گفت و آتاه الله الملک و الحکمة و تنزع الملک ملک طالوت است که از وی با داود شده و گفته اند که مراد باین ملک عافیت و قناعت است چنان که مصطفی ص گفت من اصبح آمنا فی شربه معافی فی بدنه و عنده قوت یومه فکأنما حیزت له الدنیا بحذافیرها

و گفته اند که ملک بهشت است که رب العالمین از آن خبر داد بقوله ثم رأیت نعیما و ملکا کبیرا عبد العزیز بن یحیی گفت تؤتی الملک من تشاء یعنی الملک علی ابلیس و قهر الشیطان کما ...

... قال علیه السلام ان الشیطان یجری من ابن آدم مجری الدم

ابن المبارک سفیان ثوری را گفت اخبرنی ما الناس مرا خبر کن که مردمان که اند یعنی ایشان که اوصاف مردمی و خصال ستوده در ایشان است و بآن مستحق ثنا و مدح گشته اند جواب داد که دانشمندان و زیرکان گفت ملوک که اند گفت زاهدان گفت اشراف که اند گفت پرهیزگاران گفت سفله که اند گفت ظالمان گفت اغویا که اند گفت الذین یکتبون الاحادیث لیستا کلوا به اموال الناس

و تعز من تشاء و تذل من تشاء گفته اند که این اشارتست به کمال قدرت خدای که قادر بر کمال آن باشد که جمع کند میان هر چیزی با ضد وی چنان که هر دو داند و هر دو تواند اگر خواهد عزیز کند و بران قادر و اگر خواهد خوار کند و بران قادر و برین صفت جز خداوند ذو الجلال و قادر بر کمال نیست

بیدک الخیر ای النصر و الغنیمة و عز الدنیا و الآخرة میگوید بدست تست خدایا عز دنیا و آخرت و نصرت بر دشمنان و نیکی کردن با دوستان إنک علی کل شی ء من العز و الذل قدیر همه تو دادی و بر همه توانایی خواهی عزیز کنی خواهی خوار داری خواهی بخوانی و بنوازی خواهی برانی و بیندازی همه تویی کار تو داری کریم و مهربانی رحیم و رحمانی عزیز و سلطانی اگر کسی گوید چون خیر و شر همه درید اوست و بخواست او پس چرا خیر مفرد گفت و این تخصیص خیر بذکر از کجاست جواب آنست که این تخصیص از آن است که خلق که ازو همه چیز می خواهند و خیر میجویند و رغبت بخیر دارند پس آنچه رغبت بآنست و خواست و همت خلق بآنست بر زبان در دعا و ذکر همان گفتند اگر چه باعتقاد داشتند که خیر و شر همه ازوست و آفریده اوست و بارادت و مشیت اوست

تولج اللیل فی النهار و تولج النهار فی اللیل ینقص من احدهما و یزید فی الآخر و معنی این درآورد آنست که روز پانزده ساعت است در اطول الایام و شب نه ساعت از روز می کاهد و در شب می افزاید تا شب به پانزده ساعت شود و روزها نه ساعت آید در اقصر الایام هر چه ازین کاهد در آن افزاید و هر چه از آن بکاهد درین بیفزاید قال بعض العلماء ان الله تعالی احب ان یریکم عزته فأراکم اللیل و احب ان یریکم من رحمته فاراکم النهار فاللیل یذکر النار و ما فیها و النهار یذکر الجنة و ما فیها ...

میبدی
 
۲۵۷۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۷ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی قل اللهم مالک الملک بزرگست و بزرگوار خداوند کردگار مهربان وفادار بار خدای همه بار خدایان و پادشاه همه پادشاهان نوازنده رهیگان راه نمای ایشان دانست که ایشان بسزاء ثنای او نرسند و حق او نشناسند و قدر عظمت او ندانند بمهربانی و کرم خود ایشان را گرامی کرد و بنواخت و بآن ثناء خود خود کرد آن گه با نام ایشان کرد و ایشان را در آن بستود و نیک مردان کرد و گفت ای بندگان و رهیگان مرا همان گویید که من خود را گفتم گویید یا مالک الملک ای پادشاه بر پادشاهی و پادشاهان ای آفریننده جهان ای یگانه یکتا از ازل تا جاودان ای یگانه یکتا در نام و نشان ای سازنده کار کارسازندگان ای بسر برنده کار بندگان بی بندگان خداوندا ستوده خودی بی ستاینده خداوندا تمام قدری نه کاهنده نه افزاینده خداوندا بزرگ عزتی بی پرستش بنده پادشاهی ترا انداز نیست و کس با تو در پادشاهی انباز نیست که خود بکست نیاز نیست تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء یکی را برکشی و بنوازی و یکی را بکشی و بیندازی یکی را بانس خود آرام دهی و او را غم عشق خود سرمایه دهی تا بی غم عشق تو آسایش دل و آرام جانش نبود

تا جان دارم غم ترا غمخوارم ...

... و روی ان الله عز و جل یقول وجبت محبتی للمتحابین فی و المتجالسین فی و المتزاورین فی و المتباذلین فی

مجاهد گفت دوستان خدا چون در روی یکدگر خندند گناهان از ایشان فرو ریزد هم چنان که برگ از درختان تا آنکه پاک بخدای رسند و برستاخیز ایشان را با پناه خود گیرد و ایمن کند بزرگان دین گفتند هر که امروز بر حذر نباشد فردا باین امن نرسد که امن بعد از حذر باشد لا محالة و حذر بنده ثمره تحذیر حق است عز و علا که در دو جایگه گفت و یحذرکم الله نفسه و این خطاب نه با عامه مؤمنانست بلکه با خواص اهل معرفت است ایشان را بخود ترسانید بی واسطه ای که در میان آورد باز که خطاب با عامه مؤمنان کرد ایشان را بروز قیامت و آتش دوزخ ترسانید گفت و اتقوا النار التی و اتقوا یوما ترجعون فیه إلی الله هر که صاحب بصیرت است داند که در میان هر دو خطاب چه فرقست آن گه گفت و الله رؤف بالعباد تابنده در گردش احوال افتد گه در خوف گه در رجا گه در قبض گه در بسط گه در سیاست گه در کرامت قهر و سیاست و یحذرکم الله نفسه بنده را در دهشت و حیرت افگند تا از خود بی خود شود آن گه نواخت و الله رؤف بالعباد او را بر کشتی لطف نشاند و از غرقاب دهشت بساحل انس رساند پیری از بزرگان دین گفت گویی هرگز بادا که ما از غرقاب خود با کشتی خلاص افتیم هرگز بادا که دست عطف ما را از موج امانی دست گیرد هرگز بادا که برهان وحدانیت حجاب تفرقت از پیش ما بردارد هرگز بادا که این دل از بار این تن بر آساید

صد هزاران کیسه سوداییان در راه حرص ...

میبدی
 
۲۵۷۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۸ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی إن کنتم تحبون الله الایة سبب نزول این آیت آن بود که مصطفی ص کعب اشرف و اصحاب او را از جهودان با دین اسلام دعوت کرد و سید و عاقب را از ترسایی با اسلام خواند ایشان گفتند نحن أبناء الله و أحباؤه نحن أبناء الله سخن ترسایانست و أحباؤه سخن جهودان گفتند ما خود پسران و دوستان الله ایم بوی نزدیکتر از آنیم که تو ما را بآن میخوانی رسول خدا و مؤمنان گفتند اگر آنک شما پسران و دوستانید چرا بر شما غضب و لعنت است ازو گفتند این چنان است که پدر بر پسر خشم گیرد یکبارگی ازو نبرد و دوستی برنخیزد پس رب العالمین آیت فرستاد قل إن کنتم تحبون الله فاتبعونی معنی آنست که یا محمد ص ایشان را گوی که اگر الله را دوست میدارید چنان که می گویید پس مرا دوست دارید که نسبت وی دارم از روی نبوت و رسالت و محبت و بر پی من باشید که من بر طاعت و عبادت وی میخوانم و دوستی شما مر او را لا محالة از آنست که او نیز شما را دوست میدارد و آن گه شما را دوست دارد که وی را طاعت دار و فرمان بردار باشید پس واجب است بر شما که اتباع من کنید در طاعت او تا شما را دوست دارد درین آیت نشان دوستی و محبت اتباع رسول ساخت جای دیگر آرزوی مرگ نشان دوستی کرد إن زعمتم أنکم أولیاء لله من دون الناس فتمنوا الموت إن کنتم صادقین میگوید اگر راست می گویید که الله را دوست می دارید آرزوی مرگ کنید که دوستی داعیه شوق است و شوق زده را همان مراد وی دیدار دوست بود و آن کس که همه مراد وی دیدار دوست بود همیشه آرزوی آن باشد که بر دوست برسد و راه رسیدن بر دوست جز مرگ نیست پس چرا کراهیت می دارید مرگ را و مرگ سبب وصال دوست است اما گفتند که این مرگ قومی را راحت است و قومی را آفت آن را که راحت است از آن است که من احب لقاء الله احب الله لقایه

و آن را که آفت است از آن است که من کره لقاء الله کره الله لقایه ...

... مصطفی ص گفت احبوا الله لما یغذوکم به من نعمة و احبونی لحب الله ایای و احبوا اهل بیتی لحبی

آن گه گفت و یغفر لکم ذنوبکم درین تنبیه است که محبت نه معلول است نه باکتساب بنده تا بتحصیل طاعت یا از اجتناب معصیت فرا دست آید یغفر لکم ذنوبکم پس آنچه گفت یحببکم الله که بنده باشد که گناهان دارد آن گه خدا را دوست دارد و الله وی را دوست دارد هم ازین بابست خبر نعمان که وی را بخمر خوردن چند بار حد زدند پس یکی وی را لعنت کرد رسول خدا گفت لعنت مکن که وی خدا و رسول او را دوست میدارد مفسران گفتند چون این آیت فرو آمد عبد الله بن ابی سر منافقان با اصحاب خویش گفت محمد طاعت خود در طاعت خدا بست میخواهد تا چنان که خدای را طاعت داریم وی را نیز طاعت داریم و میفرماید تا وی را دوست داریم چنانک ترسایان عیسی ع را دوست داشتند

رب العالمین در جواب ایشان این آیت فرستاد یعنی من که خدایم بطاعت داری میفرمایم ...

میبدی
 
۲۵۷۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۸ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی قل إن کنتم تحبون الله فاتبعونی این آیت از روی حقیقت رمزی دیگر دارد و ذوقی دیگر میگوید هر کرا ازین حدیث سودایی در سینه می بود بگوی بر پی ما بیرون آی که کارها همه در قدم ما تعبیه کردند دل خود را بعقل در مبند که عقل پاسبانیست راهبر نیست تا عنان باو دهی و راه نیست تا روی در وی آری آنچه طلب کنی از عقل طلب مکن از نبوت طلب کن عقل غاشیه کش احکام دین است عزت و کبریاء دین در میزان عقل نگنجد و در حیز جوهر و عرض نیاید دین ما همان دین است که صد هزار و بیست و چهار هزار انبیاء و رسل را بوده است و شهادت عزت قرآن برین سخن شامل است که میگوید شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا الایة مرتبت دار دین ما دو چیز است قال الله و قال رسول الله و گر آنچه مایه دین اهل بدعت است از جواهر و اعراض و فصول متکلمان و تصرفات عقول ایشان در آفرینش یک بار نیست گردد و متلاشی شود و با کتم عدم رود یک ذره نقصان در آستانه عزت دین و سده عظمت سنت نیاید تا از رب العزت بحکم اقبال بأهل سنت این خطاب می آید که الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الإسلام دینا اینجا نه کلام متکلمان در گنجد نه فصول متفلسفان نه بیان عرض و جوهر ایشان

طریق الکلام طریق الظلام ...

... علیکم بذاک و دین الغلام

قوله قل إن کنتم تحبون الله فاتبعونی پیش از وجود عالم و خاک آدم ع بهزاران سال ارواح خلایق جمع کردیم و عهدی بر ارواح انبیاء و رسل گرفتیم که قل إن کنتم تحبون الله فاتبعونی هر که خدمت در گاه آن صدر مملکت و نقطه دولت میخواهد از امروزینه بخدمت او کمر بندد و بچاکری وی اقرار دهد اینست که رب العالمین ازیشان حکایت کرد قالوا أقررنا قال فاشهدوا پس همه را بیکبار بکتم عدم بردیم تا در میدان قدرت و قضاء ربوبیت یک چند نفسی بر زدند پس یک یک را ازیشان سر باین عالم در دادیم آدم ع آمد و رفت ابراهیم ع آمد و رفت موسی ع آمد و رفت عیسی ع آمد و رفت و علی هذا چندین هزاران پیغامبران بخاک فرو شدند پس ندا کردیم که یا محمد ص اکنون میدان خالی است و وقت وقت تست

سید قدم در مملکت بنهاد چهارده کنگره از قصر کسری بیفتاد و در کعبه سیصد و شصت بت بود همه در روی در افتادند و از چهار گوشه عالم بانگ برآمد که جاء الحق و زهق الباطل گوهر نبوت بر بساط عزت قرار گرفت و سرا پرده رسالت بر عرصه زمین زدند و اطناب آن از شرق عالم تا غرب عالم برسید نقاب از چهره جمال برگرفته شد جهان از نثار لفظ شیرین پر در و جوهر گشت و از مکارم اخلاق کریم آراسته و پیراسته گشت و علی هذا ...

... یک صدف بگشاد و دریاها همه گوهر گرفت

قوله قل إن کنتم تحبون الله ابتداء این آیت بزبان اهل طریقت بجمع و تفرقت باز می گردد تحبون الله تفرقت است یحببکم الله جمع است تحبون الله خدمت شریعتست یحببکم الله کرامت حقیقت است خدمت از بنده بخدای بر شود و الیه الاشارة بقوله إلیه یصعد الکلم الطیب کرامت از خدای به بنده فرو آید و هو المشار الیه بقوله و ربطنا علی قلوبهم هر چه از بنده شود تفرقت است بفرض معلول بپراکندگی موصول هر چه از خدای آید جمع است پاک باشد بی غرض آزاد باشد از هر علت نظیر این آیت و معنای جمع و تفرقت آنست که رب العالمین گفت و لما جاء موسی لمیقاتنا و کلمه ربه جاء موسی عین تفرقت است و کلمه ربه حقیقت جمع تفرقت صفت اهل تکوین است و جمع صفت اهل تمکین موسی ع در مقام تکوین بود نه بینی که چون خدای با وی سخن گفت از حال بحال گشت و تغیر و تلون در وی آمد تا کس در روی وی نتوانست نگرستن و مصطفی ص اهل تمکین بود و در عین جمع لا جرم بوقت رؤیت و مکالمت در حال استقامت و تمکن بماند و یک موی بر اندام وی متغیر نگشت ثمره روش موسی ع با تفرقت این بود که و قربناه نجیا ثمره کشش مصطفی ص در عین جمع این بود که دنی فتدلی ای دنا منه الجبار رب العزة فتدلی هکذا فسره رسول الله

قوله تعالی فاتبعونی یحببکم الله بسا فرقا میان این کلمه که حبیب ص گفت و میان آن کلمه که خلیل ع گفت فمن تبعنی فإنه منی چندان که میان محبت و خلت است همچندان میان کلمتین است خلیل ع گفت هر که بر پی ماست او از ماست ...

میبدی
 
۲۵۷۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۹ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی إذ قالت امرأت عمران الایة اذ در اول این آیت تعلق بآخر آیت گذشته دارد یعنی سمیع علیم إذ قالت میگوید الله شنوا و دانا است بحال و گفتار آن زن عمران که گفت رب إنی نذرت لک و گفته اند که تعلق باصطفاییت دارد یعنی و اصطفی امرأة عمران اذ قالت و گفته اند تقدیر آنست که اذکر یا محمد بنیوش تا گویم از آنچه زن عمران گفت بو عبیده گوید این اذ را حکمی نیست و بهیچ چیز تعلق ندارد و ازین جنس فراوان آید در قرآن در ابتداء آیات و قصص إذ قالت امرأت عمران معنی آنست که زن عمران بن ماثان گفت نام وی حنه و به مریم بارور بود لان نجانی الله و وضعت ما فی بطنی لاجعلنه محررا اگر خداوند عز و جل مرا ازین عقبه برهاند و این فرزند که در شکم دارم بسلامت از من جدا شود بر خود واجب کردم که وی را آزاد دارم از کارهاء این جهانی تا خدای را پرستد و خدمت بیت المقدس کند و ایشان بزرگ می داشتند خدمت مسجد قدس و فرزندان بآن میدادند تقرب را بخدای عز و جل

و در شرع ایشان بر فرزندان فریضه بود طاعت داشتن و گردن نهادن و خود را بسپردن در چنین نذر که بایشان رفتی و این در حال کودکی بودی تا ببلوغ و بعد از بلوغ اختیار ایشان را بودی از خدمت مسجد کردن و تیمار داشتن هم چنان بر عادت تا آخر عمر یا بگذاشتن آن و بیرون شدن اما معنی محرر خالص است چنان که بهیچ چیز تعلق ندارد و هیچ چیز در وی نگیرد و یقال رجل حر ای خالص من العیوب و طین حر ای خالص من الرمل و الحصاة و الحر هو الذی صار لله تعالی فی الحقیقة عبدا ...

... قبول مصدر است بر وزن فعول چنان که وضوء و طهور و ولوع و وقود و انبات سخنی روانست در میان عرب در کار پروردن فرزند و کفلها زکریا قراءة کوفی مشدد است و زکریا مقصور ای و کفلها الله زکریا میگوید وی را بداشتن فرا زکریا ع سپرد و باقی بتخفیف خوانند و زکریاء ممدود و معنی آنست که زکریا مریم را بداشتن بپذیرفت و صح فی الخبر انا و کافل الیتیم فی الجنة کهاتین و اشار باصبعیه

و زکریا پیغامبری بود از خداوند عز و جل باهل شام در آن زمان و از فرزندان سلیمان بن داود ع بود کلبی گفت چون مریم از مادر جدا شد مادر او را در خرقه ای پیچید و بمسجد بیت المقدس فرستاد پیش احبار و دانشمندان ایشان و رییس و مهتر احبار زکریا بود گفت من او را برگیرم و من بداشت او اولی ترم که خواهر او نزدیک من است بزنی احبار گفتند اگر او را بخویشان و قرابت باز می گذاشتندی هیچکس بوی نزدیکتر از مادر وی نبود بوی بگذاشتندی پس باتفاق قرعه بزدند و سهم زکریا بقرعه بیرون آمد بوی تسلیم کردند زکریا رفت و از بهر وی غرفه ای بساخت چنان که بنردبان پایه بر آن غرفه میشدند و او را در آن غرفه بنشاند این است که رب العالمین گفت کلما دخل علیها زکریا المحراب

محراب نامیست شریف تر جای را و گرامی تر چون غرفها و کوشکها إذ تسوروا المحراب این محراب کوشک داود است و محاریب مقاصیر است و گفته اند که محراب مسجد است و مسجد و نمازگاه از بهر آن محراب گویند لکونه موضع محاربة النفس و الشیطان ...

... قوله هنالک دعا زکریا ربه هنالک بلام و کاف هناک بکاف و بی لام و هنا بی لام و بی کاف هر سه بمعنی ثم است عرب آن را بیشتر در موضع حین نهند میگوید هم بر آن جای و هم در آن هنگام که زکریا ع میوه تازه دید نه در هنگام خویش و دانست که آن از قدرت فراخ خداوندست و نه از هنگام طبع طمع افتاد او را بفرزند و زن او عاقر بود که نه زایید با خود گفت که او که میوه تواند آفرید بی هنگام فرزند تواند آورد از عاقر در آن هنگام زکریا ع خداوند خویش را خواند گفت رب هب لی من لدنک لد و لدی و لدن هر سه بمعنی عند است

ذریة طیبة ای نسلا مبارکا تقیا رضیا همانست که جای دیگر گفت و اجعله رب رضیا إنک سمیع الدعاء ای مجیب الدعاء کقوله تعالی إنی آمنت بربکم فاسمعون ای فاجیبونی و کقولهم سمع الله لمن حمده ای اجاب

روی ان النبی ص قال ایما رجل مات و ترک ذریة طیبة اجری الله علیه مثل اجر عملهم لا ینقص من اجورهم شییا ...

... روی ان امرأة زکریا أتت مریم لیلة تزورها فلما فتحت الباب التزمتها فقالت امرأة زکریا یا مریم اشعرت انی حبلی قالت مریم اشعرت انی ایضا حامل قالت امرأة زکریا فانی وجدت ما فی بطنی سجد لما فی بطنک و ذلک قوله مصدقا بکلمة من الله و سیدا

در نعت یحیی ع میگوید بار خدای مهتری است کریم تر خدای عز و جل گفته اند که سه چیز شرط سیادت است علم و حلم و تقوی تا این سه خصلت بهم نیایند در یک شخص استحقاق سیادت مرو را ثابت نشود و قیل السید السایس لسواد الناس ای معظمهم و لهذا یقال سید العبد و لا یقال سید الثوب و حصورا حصور آنست که بزنان نرسد و گرد ایشان نگردد و فعول است بمعنی فاعل یعنی حصر نفسه عن الشهوات و گفته اند فعول است بمعنی مفعول کانه محصور عنهن ای ممنوع محبوس عنهن من قبل الله عز و جل

و نبیا من الصالحین این صالح در قرآن پیغامبران را جایهاست پارسی آن شایسته است چنانک گویی فلان یصلح لهذا الامر ...

میبدی
 
۲۵۷۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۱۰ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و إذ قالت الملایکة یا مریم الایة خدای عالمیان کردگار جهانیان روزی گمار بندگان بخشاینده و مهربان نوازنده دوستان درین آیت مریم را بنواخت و با وی کرامتها کرد و بآن کرامتها بر زنان جهانیان تفضیل داد و از همه جدا کرد اول آنست که او را بنداء کرامت برخواند که یا مریم عزیزست این خطاب عزیز است این ندا که هزاران هزار انبیاء و اولیاء رفتند یا در روح یافت آن رفتند یا در حسرت و آرزوی آن رفتند ای جان جهان اگر هزار بار تو او را برخوانی گویی ربی ربی چنان نبود که او یک بار ترا بر خواند که عبدی عبدی اگر چند او را بخداوندی پذیری سودت ندارد که خداوندی او خود ترا لازم است کار آن دارد که او یک بار ترا ببندگی پذیرد

بو یزید بسطامی قدس سره گفت اوقفنی الحق سبحانه بین یدیه الف موقف یعرض علی المملکة فاقول لا اریدها فقال لی فی آخر الموقف یا با یزید ما ترید قلت ارید ان لا ارید ای ارید ما ترید فقال تعالی عز اسمه اتت عبدی حقا هر چند ترا زهره آن نیست که با حق بو یزید و از سخن گویی آخر کم از آن نباشد که نیازی عرضه کنی و سوزی و آرزویی بنمایی گویی خداوندا بنامی و نشانی بسنده کرده ام آمدی که از درگاه خود مرا نامی نهی هر نام که خواهی تا بود مردی به بازار رفته بود تا غلامی خرد غلامان عرضه کردند یکی اختیار کرد تا بخرد گفت ای غلام چه نامی گفت اول بخر تا ترا باشم پس بهر نام که خواهی می خوان چون بنده او باشی بهر نام که خواهد ترا خواند و بهر صفت که خواهد تا دارد

استاد بو علی گفت پیری را دیدم ازین دیوار بآن دیوار می شتافت درمانده و سراسیمه گشته گفت از سر جوانی خود از وی سؤال کردم که یا شیخ اندرین وقت چه شربت خورده ای گفت ما را خود آن نه بس که بار خدای عالم ما را بیاگاهاند که شما را من آفریدم و من خداوند شمایم و دیگر چیزی در می باید

از عشق تو این بس نبود حاصل من ...

... و درین آیت گفت بکلمة منه اسمه المسیح عیسی ابن مریم وجیها فی الدنیا و الآخرة روشناس و نیک نام در دنیا و در آخرت و کریم بود بر خدای عز و جل وی را کرامتها و معجزتها بود یکی آن که از مادر بی پدر در وجود آمد دیگر آنکه از نفخ جبرییل حاصل گشت سدیگر آنکه بکلمة ناآفریده پیدا شد چهارم آنکه وی را در کودکی حکمت و دانش داد و ذلک فی قوله تعالی و یعلمه الکتاب و الحکمة و التوراة و الإنجیل تا آخر آیت همه معجزات وی است و بحکم آنکه در علم خدا بود که ترسایان در حق او غلو کنند رب العالمین رد آن ترسایان را وی را در گهواره بحال طفولیت در سخن آورد تا گفت إنی عبد الله یعنی نه چنانست که ترسایان گویند بلکه من بنده خدایم آفریده اویم و وی خداوند من و نیز رد ایشانست که در مادر وی طعن زدند که یا أخت هارون ما کان أبوک امرأ سوء رب العالمین براءة ساحت مریم را و روشنایی چشم وی را آن سخن در حال طفولیت بر زبان وی براند

این جا نکته ای عزیز است چون در علم خدا بود که مریم از عیسی روشنایی چشم و سرور دل خواهد بود در دنیا و در عقبی رب العالمین بار و رنج عیسی در وقت ولادت بر وی نهاد و ذلک فی قوله تعالی فأجاءها المخاض إلی جذع النخلة تا حق وی واجب شد آن گه در مقابله آن رنج و شدت نعمت و راحت بوی رسید و حال مصطفی ص با مادر وی بعکس این بود چون در علم خدا بود که مادر را از وی نصیب نخواهد بود نه در دنیا نه در آخرت بار مصطفی ص بر وی ننهاد و در وقت ولادت هیچ رنج بوی نرسید تا حقی واجب نگشت نظیر این قصه نوح ع است با امت خویش و قصه مصطفی ص است با امت خویش نوح را گفتند رنج امت بر خویشتن منه و بار بلاء ایشان مکش که هرگز ترا از ایشان روشنایی چشم و سرور دل نخواهد بود لن یؤمن من قومک إلا من قد آمن پس بر مقتضی این خطاب دعا کرد رب لا تذر علی الأرض من الکافرین دیارا ففعل الله ذلک و مصطفی ص را گفتند یا سید رنج امت خویش احتمال کن و بر ایشان صابر باش فاصبر کما صبر أولوا العزم من الرسل و اگر ازیشان زشتی بینی از آن درگذر و عفو کن خذ العفو و أمر بالعرف که ترا از ایمان ایشان روشنایی چشم و سرور دل خواهد بود

اینجا لطیفه ای گفته اند چنانستی که رب العالمین گفتی بنده من هر چه بلا و محنت و شدت است از بیماری و گرسنگی و تشنگی و غم روزی و بیم عاقبت این همه از فریشتگان برداشتیم و بریشان نهادیم که نعیم باقی و بهشت جاودانی و وعده دیدار و رضاء ذو الجلال همه نه ایشان را ساخته ایم نه ایشان را بآن وعده ای داده ایم بنده من ترا که این همه بلا دادم و محنت و مصیبت بر تو ریختم از آنست که نعیم خلد و بهشت باقی هم ترا ساختم و بتو دادم قسمت ما چنین است آنجا که گنج است ره گذر آن بر رنج است و آنجا که بلاست ثمره آن شفا و عطا است

میبدی
 
۲۵۷۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۱۱ - النوبة الثانیة

 

... تواریخیان گفتند که عیسی سی و سه ساله بود که او را بآسمان بردند از بیت المقدس شب قدر از ماه رمضان و سی ساله بود که از آسمان بوی وحی آمد

چنان که مدت نبوت و ابلاغ وی سه سال بر آمد آن گه او را بآسمان بردند و مریم آن گه که بوی بار گرفت سیزده ساله بود و بعد از رفع عیسی ع شش سال بزیست و ولادت عیسی بعد از ملک اشکانیان بود به پنجاه و یک سال و بعد از غلبه اسکندر بزمین بابل بشصت و پنج سال و عیسی به بیت لحم زاد که منزلی است از منازل مسجد اقصی

مصطفی ص شب معراج آنجا فرود آمد و نماز کرد ...

میبدی
 
۲۵۷۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۱۱ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی فلما أحس عیسی منهم الکفر قال من أنصاری إلی الله بزرگ است و بزرگوار جلیل است و جبار خداوند جهانیان و دارنده آفریدگان و دادستان از گردنکشان و کین خواه از برگشتگان باز دارنده عدل خود از دوستان بازدارنده شر بدان از نیکان نگه دارنده آبروی دوستان خویش در آفریدگان

بنگر که چه فضل کرد و چه کرم نمود با عیسی بنده و رهی خویش و چه ساخت از ساز نهانی بر آن دشمنان آری دوستان خویش بدشمنان نماید اما بایشان ندهد و نسپارد اگر عیسی را بدشمنی می بگذاشتی در بدایت وجود در حال طفولیت شیطان را فرا پیش وی گذاشتی چنانستی که عیسی ع گوید من آن روز دانستم که در پرده عنایت احدیت و در پناه عصمت ربوبیت ام که در حال طفولیت و ضعف کودکی مهتر شیاطین از من بازداشت و مرا در حفظ و عصمت خود نگه داشت گویند که آن روز ابلیس فریاد برآورد و گفت بار خدایا اگر گرد عیسی نتوانم گشت که گفته ای إن عبادی لیس لک علیهم سلطان بعزت تو خداوندا که باز نگردم تا هر که بدو نگرست زناری بر نه بندد و سنب خری نپرستد رشک و غیرت آنکه عیسی را بنواختی و روشناس و مقرب کردی وز حضرت عزت فرمان می آید که أجلب علیهم بخیلک و رجلک اگر در ایشان خیری بود یا سعادتی در راه ایشان بودی از تو هم چون عیسی ع معصوم بودندی لکن حکم ما ایشان را در ازل به بیگانگی رفت و صولت قهر ما ایشان را از درگاه ما براند و داغ نومیدی بر جان ایشان نهاد ایشان را بر فتراک خویش بند که ایشان سزای تواند و تو سزای ایشان

پیش تو رهی چنان تباه افتادست ...

... کین رنگ گلیم ما سیاه افتادست

و مکروا و مکر الله ابن عباس گفت مکر الله آن بود که چون ایشان بکفر و گناه بیفزودند در نعمت بیفزود تا ایشان را بیکبارگی در نعمت بطر گرفت

کفر نهمار آوردند و در طغیان و ضلالت سر در نهادند آن گه ایشان را فرا گرفت پاره پاره از آنجا که ندانستند

در آثار بیارند که یکی ابو الدرداء را رنجانید ابو الدرداء گفت بار خدایا تن درست و عمر دراز و مال بسیار وی را ارزانی بدار عاقل که درین سخن تامل کند داند که بدترین دعاهاست که هر که را این دادند بطر و غفلت وی را از کار آخرت غافل گرداند تا هلاک شود

إذ قال الله یا عیسی إنی متوفیک الآیة بو بکر واسطی گفت متوفیک عن شهواتک و حظوظ نفسک الله گفت یا عیسی من ترا از شهوات و لذات و حظوظ نفس خویش فرا خواهم گرفت تا نیز حظوظ خود نطلبی و مراد نفس را نکوشی ...

... بنده گوید ربی الله و انت عدو الله انت الدجال و الله ما کنت قط اشد بصیرة فیک منی الآن

و از فتنه وی آنست که آسمان را فرماید تا باران ببارد و زمین را فرماید تا نبات برآرد و چرندگان و مواشی در احیاء عرب همه فربه شوند و پر شیر آن گه بهمه زمین فرا رسد مگر بمکه و مدینه که رب العالمین فریشتگان را فرستد با شمشیرهای کشیده تا وی را از مکه و مدینه باز دارند آن گه بنزدیکی مدینه فرود آید و بفرمان خدای عز و جل سه بار مدینه بلرزد و بجنبد تا هر چه منافقان باشند از مردان و زنان از مدینه به دجال اوفتند و مدینه از کافران و منافقان و بدان پاک شود مصطفی ص گفت آن روز را روز اخلاص گویند که نیکان مدینه از بدان پاک شوند و خالص گردند

ام شریک بنت ابی العسکر گفت یا رسول الله عرب آن روز کجا باشند ...

میبدی
 
۲۵۷۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۱۲ - النوبة الثالثة

 

... نه خود در وصف قدرت بلکه در همه اوصاف قیوم و متعال است هر چه خواهد کند و توان آن دارد که از نطفه مرده گاه آدمی زنده کند وز بیگانه مرده گه آشنا زنده کند ازین عجب تر که از خاک مرده آدم صفی آرد و از مریم بی پدر عیسی ع پیدا کند میان این و آن خدایی خود پیدا می کند و قدرت خود بخلق مینماید آن چیست که در عقل محالست که نه در تحت قدرت ذو الجلال است آن چیست از معدوم که نه الله بر آن قادر بر کمالست مخلوق را قادر گویند لکن بر سبیل مجاز قدرت او کسبی بعضی تواند و بعضی نه و خدای بهر چیز قادر است در معدوم چنان که در موجود در مستحیل چنان که در معقول در خیر و در شر و در طاعت و در عصیان

قال الله تبارک و تعالی و خلق کل شی ء فقدره تقدیرایکی از بزرگان دین خدای را عز و جل ثنا کرد و گفت یا من یقدر و لکنه یغفر یا من یعلم و لکنه یحلم یا من یبصر و لکنه یصبر این ثنا از آن خبر برگرفت که ان حملة العرش ثمانیة اربعة تسبیحهم سبحان الله عدد حلمه بعد علمه و اربعة تسبیحهم سبحان الله عدد عفوه بعد قدرته

قوله الحق من ربک فلا تکن من الممترین یا محمد ص نگر تا در گمان نیفتی که ما را در قدرت ایجاد شریک و انباز نیست و ما را در آن بکس حاجت و نیاز نیست و جز ما کس را قدرت ایجاد و اختراع سزا نیست ...

... بی فروغ آن رخ گلرنگ نور و نار نیست

قوله فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم ای مهتر این بیگانگان با نهاد خراب و جهل بی اندازه و عقل مدخول ایشان را چه سیری کند این آیت اعتبار و قیاس که برایشان خواندی از راه اعجاز این آیت مباهلة بر ایشان خوان و پس بر ایشان قهر و سیاست ما گوش دار مصطفی ص گفت آتش آمده بر هوا ایستاده اگر ایشان مباهلت کردندی در همه روی زمین از ایشان یکی نماندی و اصحاب مباهله پنج کس بودند مصطفی ص و زهرا ع و مرتضی ع و حسن ع و حسین ع آن ساعت که بصحرا شدند رسول ایشان را با پناه خود گرفت و گلیم بر ایشان پوشانید و گفت اللهم ان هؤلاء اهلی

جبرییل آمد و گفت یا محمد و انا من اهلکم ...

... خاک سر کوی آشنای تو

قوله تعالی إن هذا لهو القصص الحق این قرآن سخنی پاک است و کلامی راست و درست کلام بار خدای عزیز سخن آفریدگار حکیم عزیز و کلامش عزیز و رسولش عزیز عزت خود را گفت و إن الله لهو العزیز الحکیم عزت کلام را گفت و إنه لکتاب عزیز و عزت رسول را گفت لقد جاءکم رسول من أنفسکم عزیز می گوید بنده من ار کتابم عزیز است امام تو است و رسولم عزیز است شفیع تو است ور خود عزیزم خدای توام چندین هزار سال است تا بندگان را میآفرینم ایشان در من عاصی و کافر می شوند مرا زن و فرزند میگویند و از گفت ناسزای ایشان در عزت وحدانیت ما نقصانی نیامد یا محمد ص تا ترا برسالت بخلق فرستادم چندین هزار کافران بر حسد تو بیرون آمدند و ترا ساحر و شاعر خواندند و مجنون و کاهن خواندند و در عزت رسالت تو هیچ نقصان نیامد و تا این قرآن بتو فرستادم چندان ملحدان و زنادقه قصد کردند که در آن طعنی کنند و عیبی آرند هم ایشان مطعون گشتند و در عزت کلام ما عیب نیامد مؤمنان عزیز کردگان من اند که گفته ام و لله العزة و لرسوله و للمؤمنین شیاطین قصد ایمان ایشان کردند تا بربایند نتوانستند هر چند که وسوسه کردند لکن بتعبیه ایمان راه نبردند این همه بدان کردم که خود عزیزم و ایشان را عزیز کردم عزتی فی الولایة و عزة رسولی فی الکفایة و عزة کلامی فی الاعجاز و الحجة و عزة المؤمنین فی الرعایة و النصرة

قل یا أهل الکتاب تعالوا إلی کلمة سواء بیننا و بینکم از روی تحقیق این خطاب با اهل توحید است و مریدان راه حقیقت میگوید شما که امروز سالکان منهج صدق اید اگر خواهید که فردا ساکنان مقعد صدق باشید نگر تا مذهب ارادت خویش از خاشاک رسوم صیانت کنید و بساط وقت خویش از کدورات بشریت فشانده دارید و مشرب همت از غبار اغیار پاک گردانید یک دل یک ارادت و یک همت باشید من اصبح و له هم واحد کفاه الله هموم الدنیا و الآخرة

اینست که گفت و لا یتخذ بعضنا بعضا أربابا من دون الله با هر پراکنده دلی بهر کویی فرو مشوید نفس اماره را فرمان مبرید هواء مذمومه را مپرستید و لا تتخذوا إلهین اثنین إنما هو إله واحد ...

میبدی
 
۲۵۷۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۱۳ - النوبة الثانیة

 

... ها أنتم قراء مدینة بی همزه و بی مد خوانند و قراء مکه مهموز و مقصور خوانند بر وزن معنتم و اهل کوفه بمد و همزه و باقی بمد بی همزه و اصل کلمه انتم است و ها تنبیه و همچنین هؤلاء اصل کلمه اولاء است و ها تنبیه ای التنبیه عما یضل عنه الانسان او یغفل و نهاد این کلمه تقریب راست چنان که کسی ترا گوید این انت تو او را جواب دهی ها انا ذا یعنی انا قریب منک

ها أنتم میگوید بیدار باشید و گوش دارید که شما جهودان و ترسایان اید هؤلاء یعنی یا هؤلاء ای شما هر که اینانید گرفتم که خصومت گیرید و حجت آرید در کار محمد ص که نعت و صفت وی در کتاب تورات و انجیل خوانده اید هر چند که در آن محاجت بر باطل آید فلم تحاجون فیما لیس لکم به علم باری در ابراهیم ع چرا حجت گیرید و دعوی کنید و شما را در کار وی علم و دانش نه که در کتاب شما نیست که ابراهیم یهودی بود یا ترسا بود و الله یعلم و أنتم لا تعلمون و خدای داند شأن و قصه ابراهیم و شما ندانید آن گه تفسیر کرد و گفت ما کان إبراهیم یهودیا و لا نصرانیا ابراهیم هرگز جهود نبود و نه ترسا نه گفته با خدای هیچ انباز لکن مسلمانی بود یکتا گوی مخلص

اهل تفسیر گفته اند که حنیف موحد است و مخلص و گفته اند که ابراهیم را بآن حنیف خواندند که حاج بود و گفته اند از بهر آن که مختتن بود ...

... ثم قال و أنتم تعلمون ای تعرفون الحق الذی تکتمون و التلبیس الذی تأتون اگر کسی گوید چونست که ایشان را درین آیت علم اثبات کرد و در آن آیت پیش علم از ایشان نفی کرد و گفت و الله یعلم و أنتم لا تعلمون جواب آنست که آنچه از ایشان نفی کرد آنست که در ابراهیم ع دعوی کردند که جهود بود یا ترسا و آن نه در کتاب ایشان بود نه ایشان را در آن هیچ علم بود و آنچه ایشان را درین آیت اثبات کرد از علم بیان صفت نعت محمد ص که در تورات و انجیل خوانده بودند و دانسته و آن گه بپوشیده بودند و انکار کرده و این غایت ذم است که آنچه دانند انکار کنند و آنچه ندانند بآن دعوی کنند

قوله تعالی و قالت طایفة من أهل الکتاب الآیة قول سدی و حسن آنست که این جهودان خیبر بودند دوازده مرد از احبار ایشان که با یکدگر گفتند راه اینست که در اول روز در دین محمد ص شوید و آشکارا باو گروید و اقرار دهید بزبان بیرون از اعتقاد و دل و آن گه شبانگاه باز شوید و گویید ما با تورات باز رسیدیم و از نشانهای پیغامبر آخر الزمان در تو چیزی نمی بینیم و آن پیغامبر تو نه ای ما از اقرار خود باز آمدیم

لعلهم یرجعون این ها و میم با مؤمنان شود یعنی که ایشان با همدگر گفتند که چنین کنید مگر اصحاب محمد ص و ایشان که بوی گرویده اند چون شما را که اهل کتاب اید و دانایان در کار محمد ص چنین بینند ایشان در شک افتند و از تصدیق او باز گردند و بدین ما درآیند مجاهد و مقاتل و کلبی گفته اند این آیت در شأن قبله آمد که چون با کعبه گردانیدند بر جهودان دشخوار آمد کعب بن الاشرف و مالک بن الضیف با اصحاب خود گفتند که بامداد با محمد ص نماز بکعبه کنید و تصدیق وی کنید و در آخر روز بوی کافر شوید و با صخره گروید که قبله شما است رب العزت مصطفی را و مؤمنان را از مکر ایشان خبر کرد و سر ایشان آشکارا کرد و این آیت فرو فرستاد و قالت طایفة من أهل الکتاب آمنوا بالذی أنزل علی الذین آمنوا این که گفتند بالذی أنزل علی الذین آمنوا بر حسب گفت و اعتقاد مسلمانان گفتند نه بر حسب اقرار و اعتقاد خویش وجه النهار اول روز است بحکم آنکه اول چیزی از مردم که استقبال تو کند در مواجهت روی وی باشد اول روز را بآن باز خوانند و بسبب آنکه شریف ترین جوارح روی است در چیزهای شریف نیکو استعمال کنند گویند هذا وجه الثوب و غیره

در معنی این آیت وجهی دیگر گفته اند و آن آنست که جهودان پیش از بعثت مصطفی ص از وی خبر دادند و نعت و صفت وی گفتند پس چون دیدند که ریاست ایشان بوی باطل خواهد شد پشیمان گشتند با یکدگر گفتند که ما از عوام و سفله خویش از محمد ص خبر دادیم و گفتیم آنچه گفتیم و اکنون اگر بیک دفعه او را دروغ زن داریم متهم شویم راه آنست که ببعضی ایمان آریم و ببعضی نه یعنی اول چنان نماییم که ما او را راست گوی می پنداریم پس او را دروغ زن گیریم و آن گه ایشان یک بار اظهار ایمان کردند و یک بار اظهار کفر رب العالمین گفت إن الذین آمنوا ثم کفروا ثم آمنوا ثم کفروا ثم ازدادوا کفرا الآیة

میبدی
 
۲۵۷۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۱۴ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و لا تؤمنوا إلا لمن تبع دینکم بعضی مفسران گفتند این خطاب خدای با مسلمانان است و نواخت اهل معرفت و ایمانست و منت نهادن خدای در دین اسلام بر ایشان است و آن گه این خطاب را دو طریق است از یک روی خطابست با عامه مؤمنان این امت و از یک روی خطاب عارفانست و خواص اهل طریقت وجه اول آنست که یا معشر المسلمین گمان مبرید و استوار مدارید که کسی را آن دهند که شما را دادند چون دین اسلام دینی نه و شما را دادند چون قرآن کتابی نه و شما را دادند چون محمد ص پیغامبری نه و شما راست چون کعبه قبله ای نه و شما راست چون ماه رمضان ماهی نه و شما راست چون روز آدینه روزی نه و شما راست همه شرعها منسوخ شرع شما و همه عقدها منسوخ عقد شما همه کمال دین و شریعت و جمال حقیقت و طریقت در عهد شما و ذلک فی قوله تعالی الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الإسلام دینا

اکنون شکر این نعمت بجا آرید و معبود خود را سپاس داری کنید و فرمان برید فرمان اینست که و لا تؤمنوا إلا لمن تبع دینکم جز با هم دینان خویش موالات مگیرید و جز با مؤمنان برادری مکنید و از بیدینان و بیگانگان کرانه گیرید همانست که گفت و لا ترکنوا إلی الذین ظلموا فتمسکم النار و قال تعالی لا تجد قوما یؤمنون بالله و الیوم الآخر یوادون من حاد الله و رسوله و آن گه این نعمت و کرامت همه از معبود خود بینید و او را منت دارید و با او سببی در میان میارید و شرک مگویید که این هدایت و غوایت و این برتری و فروتری همه از فضل و عدل اوست همه بارادت و حکم اوست قل إن الهدی هدی الله قل إن الفضل بید الله

وجه دیگر آنست که این خطاب عارفانست و نواخت محبان است میگوید لا تفشوا اسرار الحق الی غیر اهله راز دوستی با کس مگویید و سر درویشی بر نااهلان اظهار مکنید و چهره جمال حقیقت را برقع تعزز فرو گذارید تا هر دیده نامحرم بدو ننگرد ...

... چون زنی کم با ندیم زیرک هشیار زن

شبلی را با حق رازی بود در میان گفت بار خدایا چون بود که حسین منصور را از میان ما بر گرفتی گفت رازی بوی دادم و سری با وی نمودم بنااهلان بیرون داد بوی آن فرود آوردم که دیدی

فرمان در آمد که یا محمد ص و تراهم ینظرون إلیک و هم لا یبصرون ...

میبدی
 
۲۵۸۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۱۶ - النوبة الثانیة

 

... و قصه زید بن عمرو بن نفیل معروف است که بر مصطفی ص رسید پیش از بعثت وی مصطفی ص وی را گفت ما لی اری قومک قد شنفوا لک

چه بودست که این قوم تو بنظر کراهیت بتو می نگرند گفت از آنکه ایشان بضلالت اند و من نه بر دین ایشانم آن گه قصه خویش بگفت که بیرون شدم راه راست و دین حق طلب کردم از دانشمندان و احبار یثرب بر رسیدم ایشان را بر عبادت الله یافتم لکن بآن عبادت شرک داشتند دانستم که نه دین حق است برگشتم و از احبار خیبر بر رسیدم ایشان را هم چنان بر عبادت الله مشرک یافتم گفتم این نه آن دین است که من میجویم

باحبار فدک رفتم ایشان را هم بر شرک دیدم از احبار ایله بر رسیدم همان دیدم پس حبری از احبار شام گفت این دین که تو میجویی کس را ندانیم که بر آنست مگر شیخی بجزیره رفتم و از وی بر رسیدم و قصه خود با وی بگفتم و مقصود خویش عرضه کردم شیخ گفت آنها که تو دیدی همه بر ضلالت و بی راهی اند و آنچه تو میجویی دین خدای عز و جل و راه راست آنست و دین فریشتگان است که الله را بآن میپرستند و هم در زمین خویش آن دین یابی باز گردد و طلب کن که پیغامبری بیرون آمد یا خواهد آمد که خلق را بآن دین خواند اگر وی را در یابی در پی او باش و بوی ایمان آر مصطفی ص آن گه که این قصه از زید میشنید بر راحله بود پس آن راحله فرو خوابانید و قصد طواف خانه کرد زید گفت من هنوز ندانسته بودم که پیغمبرست من نیز با وی طواف کردم دو بت نهاده بودند که مشرکان در طواف خویش ایشان را می پاسیدند زید ایشان را بپاسید مصطفی ص از آن نهی کرد گفت لا تمسه

زید با خود اندیشه کرد که یک بار دیگر بپاسم تا چه گوید رسول ص با وی نگرست گفت الم تنه

نه ترا نهی کردند و از آن باز داشتند آن گه زید گفت فو الذی هو اکرمه و انزل علیه الکتاب ما استلم صنما حتی اکرمه الله عز و جل بالذی اکرمه و انزل علیه الکتاب زید بن عمرو بن نفیل از دنیا بیرون شد و هنوز پیغام و وحی از آسمان بر رسول ص نیامده بود و دعوت نکرده مصطفی ص زید را گفت یأتی یوم القیامة امة وحده ...

... و گفته اند که این هر سه آیت از کیف یهدی الله تا و لا هم ینظرون منسوخ اند و ناسخ این آنست که بر عقب گفت إلا الذین تابوا این آیت در شأن حارث بن سوید بن الصامت الانصاری آمد بر خصوص اما حکم آن بر عموم است تا بقیامت این حارث بعد از آن که مرتد گشته بود پشیمان شد باز آمد تا بنزدیکی مدینه رسید نامه ای نبشت ببرادر خویش خلاس بن سوید که من پشیمان شدم و باز آمدم از رسول خدا ص بپرس که مرا توبه هست یا نه خلاس رفت و قصه حارث با رسول ص بگفت در حال جبرییل آمد و آیت آورد إلا الذین تابوا الخ حارث را ازین خبر کردند بیامد و مسلمان شد و حسن اسلامه

قوله إلا الذین تابوا من بعد ذلک و أصلحوا در قرآن هر جای که ذکر توبت کرد بیشتر آنست که ذکر اصلاح قرین آن ساخت از بهر آنکه حقیقت توبت دو چیز است تصنیف اعتقاد و اصلاح اعمال پس هر دو مجتمع باید تا توبت درست آید اگر کسی گوید چون است که در سورة البقرة إلا الذین تابوا و أصلحوا و بینوا گفت و اینجا نگفت و بینوا جواب آنست که در سورة البقرة آیت در شأن احبار جهودان آمد که نعت و صفت محمد ص در تورات از عوام خویش پنهان کرده بودند و پوشیده داشته و معظم گناه ایشان آن بود پس تا اظهار آن نکردند و با مردم بیان آن روشن نگفتند توبت ایشان درست نبود و آن معنی درین قوم که این آیت در شأن ایشان آمد نبود و گناه ایشان جز ردت نبود ازین جهت و بینوا نگفت

و گفته اند چون هر دو آیت بیان توبت است چه فرق را در آخر این آیت گفت فإن الله غفور رحیم و در سورة البقرة گفت و أنا التواب الرحیم جواب آنست که تواب و غفور بمعنی هر دو متقارب اند اما تواب خاص تر است و غفور عام تر و تمامتر و گناه آن جهودان صعب تر بود و عظیم تر که هم ضلال خودشان بود و هم اضلال دیگران پس اسم اخص بآن اولی تر بود و گناه این مرتد کمتر بود که اضلال با وی نبود پس نام غفور اینجا لایق تر و موافق تر و در خبر است که مصطفی ص چون آمرزش خواستی این هر دو نام هم تواب و هم غفور فراهم گرفتی ابن عمر گفت میشمردم که اندر یک مجلس سید ص صد بار گفتی رب اغفر لی و تب علی انک انت التواب الغفور

قوله تعالی إن الذین کفروا بعد إیمانهم این آیت در شأن اصحاب حارث بن سوید آمد که با حارث مرتد گشته بودند پس که حارث باسلام باز آمد و توبت کرد خبر اسلام حارث بایشان رسید گفتند ما نیز در مکه می باشیم و چشم بر روز محمد ص نهیم و بد افتاد جهان در حق وی و ذلک فی قوله عز و جل نتربص به ریب المنون و هر گه که خواهیم باز گردیم که توبت ما بپذیرند چنان که توبت حارث پذیرفتند فانزل الله تعالی هذه الآیة ...

میبدی
 
 
۱
۱۲۷
۱۲۸
۱۲۹
۱۳۰
۱۳۱
۶۵۵