ای حسن تو برتر از چه و چون
سبحان الله ز حسن بیچون
لعل تو فریب اهل ادراک
قد تو بلای طبع موزون
شمشاد قدان فتنه انگیز
برفتنه قامت تو مفتون
سرو از قد تو فتاده برخاک
گل از رخ تو نشسته درخون
آشفته تو هزار فرهاد
دیوانه تو هزار مجنون
آواره عشق توست خورشید
سرگشته مهر توست گردون
شد غرق بخون دیده لاله
ز آن چشم سیاه و لعل میگون
زلف تو شب دراز یلدا
رخسار تو مهر روز افزون
از زلف تو ، کار ما پریشان
وز خال تو حال ما دگرگون
جانم بلب آمد و نیامد
از دل هوس لب تو بیرون
بر بوی وصالت ای جفا جو
عمری بهوس دویدم اکنون
چون دست نمیدهد وصالت
دست من و دامن خیالت
جان بسته لعل نوشخندت
دل شیفته قد بلندت
بر عارض آتشین تو خال
هست از پی چشم بد سپندت
چشم تو و ابروی کشیده
آهوی فتاده در کمندت
تا زلف تو گشت بند دلها
آزاد نشد دلی ز بندت
شطرنج هوس مباز ای دل
با چشم بتان که می برندت
چون گوی بکوی تو بسی بسر
افتاده و نیوفتد پسندت
تا داده سمند ناز جولان
جان داده هزار مستمندت
آهسته بران که رفت برباد
بسیار سر از سم سمندت
در راه طلب فتادم از پا
چندت طلبم ، بناله ، چندت
چون دست نمیدهد وصالت
دست من و دامن خیالت
با روی نکوی تو پری را
دعوی نرسد برابری را
زیباست پری ولی ندارد
این عشوه و ناز و دلبری را
چشم تو بیک نگاه جادو
آموخته سحر سامری را
لعل لب تو به نیم بوسه
جان داده بتان آزری را
زلف تو زکف نمیگذارد
سر رشته کفر و کافری را
سودای رخت زاوج گردون
آورده فرود مشتری را
دادند بسرو قامت تو
خوبان زمانه سروری را
چون دست نمیدهد وصالت
دست من و دامن خیالت
باز آن بت تند خوی طناز
کرد از سر ناز فتنه آغاز
سرتا بقدم تمام ناز است
وز ناز بکس نمیکند ناز
چو کان دو زلف او ببازی
دل میبرد و نمیدهد باز
گفتم که نهان کنم غم دل
کز پرده برون نیفتد این راز
در چنگ غمم چنانکه افتد
گنجشک بزیر چنگل باز
مینالم و ناله گریه انگیز
میگریم و آب دیده غماز
چندانکه بسینه میزنم چنگ
چنگ طربم نمیشود ساز
آمد سحری خیال وصلت
بنواخت مرا و گشت دمساز
برجستم و دامنش گرفتم
وز دست ندامتش دگر ، باز
چون دست نمیدهد وصالت
دست من و دامن خیالت
خوش باش که عشق عافیت سوز
بر لشکر عقل گشت پیروز
در معرض عشق بی محابا
عاجز شده ، عقل حیلت اندوز
خورشید رخ تو و دل من
پروانه و شمع عالم افروز
زلف و تو گونه های گلگون
یک شام و ز پی در صبح نوروز
تا دل نرود ز جا بدوزش
برسینه من به تیر دلدوز
بی پرتو شمع رویت ای ماه
شمعم : همه گریه و همه سوز
بسیار جفا مکن که بسیار
حسن تو مراست عشق آموز
درهجر تو رفت عمرم از دست
وصل تو نداده دست یک روز
چون دست نمیدهد وصالت
دست من و دامن خیالت
جز وصل تو ملتمس ندارم
غیر از تو زتو هوس ندارم
شبگرد بکوی تو ، چو بادم
اندیشه ز خار و خس ندارم
بیمم ز رقیب و پاسبان نیست
پروای سک و عس ندارم
از هر طرفم غم تو بگرفت
دیگر ره پیش و پس ندارم
یک چند اگرچه طاقتم بود
در عشق تو ، زین سپس ندارم
من بلبل باغ وصلم ای گل
زین بیش سر فقس ندارم
از درد فراقت ای پریروی
مینالم و همنفس ندارم
جز ناله که از منت دهد یاد
افسوس که هیچکس ندارم
بر نه فلکم اگر رسد دست
بر وصل تو دسترس ندارم
چون دست نمیدهد وصالت
دست من و دامن خیالت
کارم ز غمت بجان رسیده
این کارد باستخوان رسیده
چندانکه توان خیال کردن
غم بر دل ناتوان رسیده
از حسرت آن میان چوی موی
سیل مژه تا میان رسیده
پرورده آب دیده ماست
سرو تو که این زمان رسیده
بر لب زهوس هزارها جان
ز اندیشه آن دهان رسیده
در عشق تو این همه بلاها
ما را همه از زبان رسیده
تیغش بسرم رسیده ای جان
برخیز ، که میهمان رسیده
دامان وصال اگر نیفتاد
در دست من زیان رسیده
هرگز نرود خیالت از دل
این ناله برآسمان رسیده
چون دست نمیدهد وصالت
دست من و دامن خیالت
ای مایه جان فگارم از تو
آخر نظری که زارم از تو
بگشای گره ز زلف مشکین
افتاد گره بکارم از تو
بردار کنی اگر دل من
بردار که برندارم از تو
زینگونه که میکشم دم سرد
چون دی نشود بهارم از تو
در بحر غمم ز آب دیده است
پرگوهر و در کنارم از تو
رفتی تو گل از کنار و مانده
در سینه هزار خارم از تو
اکنون بچمن چوابر نیسان
با دیده اشکبارم از تو
هر چند که سخت دورم افکند
چشم بد روزگارم از تو
باور نکنی که بی خیالت
یک لحظه بود قرارم از تو
چون دست نمیدهد وصالت
دست من و دامن خیالت
دل بردی و در کمین دینی
با عاشق خود چرا چنینی
پر خون دل و دیده از تو تا کی
تا چند تو خصم آن و اینی
دل بردی و عقل و دین ربودی
وین طرفه که باز در کمینی
سروی است که جلوه میکند خوش
یا قد تو در حریر چینی
برگرد تو حلقه بسته خوبان
چون خاتم حسن را نگینی
حسن تو ز مهر و ماه بگذشت
خورشید سپهر هفتمینی
چندان که بتو وفا نمودم
از تو رسدم جفا و کینی
ای آن که ز کبر و ناز هرگز
سوی من مبتلا نبینی
وصل تو کجا شود میسر
با همچو منی کجا نشینی
چون دست نمی دهد وصالت
دست من و دامن خیالت
ماهی که فلک چو او ندیده
از من بچه جرم ، سرکشیده
زد آبله پای طفل اشکم
از بسکه سراغ او دویده
در سینه دگر نگیرد آرام
آن دل که بزلفش آرمیده
برقصر فلک فرو نیاید
مرغی که زبام او پریده
خیاط ازل لباس خوبی
برقامت دلکشش بریده
بر روز سیاه من نظر کن
ای چشم و چراغ نور دیده
گفتم که بدامنت زنم دست
کز شوق تو جیب جان دریده
دامن زکفم کشیده ، رفتی
ای آهوی وحشی رمیده
من دست ز دامنت ندارم
گرچه ز غمت، قدم خمیده
چون دست نمیدهد وصالت
دست من و دامن خیالت
تا کی ز غم تو زار گردم
دیوانه و بیقرار گردم
با یاد تو خون دیده بارم
از هجر تو دلفگار گردم
سیلاب غمم گذشت از سر
باز آی که بر کنار گردم
خواهم چو غبار ، گاه جولان
گرد سر آن سوار گردم
کار من بیقرار عشق است
دیگر ز پی چکار ؟ گردم
اینسان که شدم فسانه در عشق
افسانه روزگار گردم
در کوی تو عزتم همین بس
کز دولت عشق ، خوار گردم
دانم ، نرسم بگرد وصلت
از هجر تو گر غبار گردم
دنبال تو همچو باد ، تا کی
سرگشته و خاکسار گردم
چون دست نمیدهد وصالت
دست من و دامن خیالت
سرو از سرناز جلوه گر کن
برما بغلط یکی گذر کن
ای خرمن گل که میخرامی
بر سوخته خرمنی نظر کن
غافل مگذر که سوخت جانم
از آتش آه من حذر کن
پروانه نیم سوزم ای شمع
با سوخته ای شبی بسر کن
امشب زدرم درآی چون صبح
شام سیه مرا سحر کن
چون دست نمیدهد وصالت
دست من و دامن خیالت
سویت که پیام ما رساند
این قصه مگر صبا رساند
خود کیست که درد ناتوانی
بگرفته و بر دوا رساند
کونکهت زلف او که بویی
سوی من مبتلا رساند
کو بخت که بر سر من او را
روزی زره وفا رساند
کو آنکه بعرض حضرت شاه
پیغام من گدا رساند
کو آنکه حدیث دلفریبم
در مجلس پادشا رساند
آنگاه بخواند از زبانم
این بیت و زمن دعا رساند
چون دست نمیدهد وصالت
دست من و دامن خیالت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است از شاعر بزرگ ایرانی که به بیان عشق، درد فراق و زیبایی معشوق میپردازد. شاعر با توصیف ظرافتهای چهره و قامت معشوق، احساسات عمیق و احوالات خویش را به تصویر میکشد. او از شدت عشق و longing برای وصال معشوق صحبت میکند و بیان میکند که چگونه این عشق باعث آشفتگی روح و جسم او شده است. در این شعر، معشوق به عنوان ناز و زیبایی وصفناپذیری معرفی میشود و شاعر در پی به دست آوردن یک لحظه نزدیک شدن به اوست، اما هر بار شکست میخورد و در نهایت به غم و حسرت در عشق اشاره میکند. این شعر به طور کلی تجسمی از عاشقانههای ایرانی و غمهای عشق را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: ای حسن، تو از چه چیزی برتری؟ تو مانند خداوندی هستی که زیباییاش بینهایت است.
هوش مصنوعی: طلای تو، دل را فریب میدهد و قد تو، مشکل طبیعی توازن را به وجود آورده است.
هوش مصنوعی: درخت شمشاد با قدی زیبا و فریبنده، بر زیبایی و جذابیت قامت تو تأثیر گذاشته است.
هوش مصنوعی: به خاطر قامت بلند و زیبای تو، درخت سرو از خود بیخبر شده و بر زمین افتاده است، و گلها به خاطر زیبایی روی تو، در غم و اندوه گرفتار شدهاند.
هوش مصنوعی: تو در دل هر دیوانهای هزاران عشق و شور و شوق را به وجود میآوری.
هوش مصنوعی: خورشید به خاطر عشق تو در حال سرگردانی است و آواره شده است. آسمان نیز تحت تأثیر عشق تو به حالت افسردگی آمده و بیهدفی را تجربه میکند.
هوش مصنوعی: به خاطر آن چشم سیاه و لبهای زیبای میگون، گل لاله در خون خود غرق شده است.
هوش مصنوعی: موهای تو به شب طولانی یلدا میماند و چهرهات مانند خورشید در حال افزایش روشنی است.
هوش مصنوعی: زلف تو باعث ناراحتی و پریشانی کارهایمان شده و خال زیبای تو حال و روز ما را تغییر داده است.
هوش مصنوعی: دل من به شدت مشغول و درگیر آرزوی دیدن لبهای تو است و هر چه تلاش میکنم، این آرزو از قلبم کنار نمیرود.
هوش مصنوعی: من به دنبال بوی وصالت، با تمام قدرت و تلاشم سالها دویدم، اما اکنون احساس میکنم که تمام زحمتهایم بیفایده بوده است.
هوش مصنوعی: از آنجا که به وصال تو نرسیدم و دستت را نمیتوانم بگیرم، تنها به خیال تو دل خوش هستم.
هوش مصنوعی: جانم در گرو لبخند شیرین توست و دل من به خاطر قامت بلندت به تپش افتاده است.
هوش مصنوعی: بر روی چهره جذاب و آتشین تو، لکهای وجود دارد که مانع از چشمزدی دیگران بر تو میشود.
هوش مصنوعی: چشمان تو و ابروی پرچینات مانند آهویی هستند که در دام تو گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: تا وقتی که زلفهای تو در دلها حالت جاذبه دارد، هیچ دلی نمیتواند از این جاذبه رها شود و آزاد باشد.
هوش مصنوعی: دل، در بازی هوس شطرنج نکن؛ زیرا چشمهای زیبا تو را به سمت خود میکشند و از رمق تو میکاهند.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به کسی نزدیک شوی و با او ارتباط برقرار کنی، باید با او مانند توپ بیفتی و از او دور نشوی؛ زیرا این نزدیکی و وابستگی برای تو رضایتبخش خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر در راه عشق تو با دل و جان برسم، همچون اسبی ناز با اراده، هزاران بینوا را به خود جذب میکنم.
هوش مصنوعی: به آرامی گام بردار که زمان زیادی را از دست دادهای و بسیاری از چیزها به هدر رفته است.
هوش مصنوعی: در مسیر عشق و طلب، به شدت دچار مشکل شدم و دیگر نمیتوانم ادامه دهم. حالا فقط از تو میخواهم که به من کمک کنی.
هوش مصنوعی: زمانی که دست من به وصالت نمیرسد، به دنبال دامن خیال تو هستم.
هوش مصنوعی: با چهره زیبای تو، هیچ پری نمیتواند ادعای برابری با تو داشته باشد.
هوش مصنوعی: پری زیبا به نظر میرسد، اما این شوق و ظرافت و محبت واقعی را ندارد.
هوش مصنوعی: نگاه تو به قدری جذاب و enchanting است که مثل جادوگران سامری قدرت جذب و سحر دارد.
هوش مصنوعی: لبهای زیبای تو با یک نیم بوسه جان میدهند به معشوقانی که در آرزوی تو هستند.
هوش مصنوعی: موهای تو به حدی زیبا و جذاب هستند که نمیگذارند کسی به افکار منفی و کفر برود.
هوش مصنوعی: خواب و خیال تو را به آسمانها آورده و ستاره مشتری را به زمین نزد خود آورده است.
هوش مصنوعی: به تو که دارای قد و قامت زیبا هستی، برتری و سروری را هدیه دادهاند که در زمانهای خوبان و زیباییها در کنار تو قرار دارند.
هوش مصنوعی: وقتی که نمیتوانم به وصال تو دست پیدا کنم، تنها به یاد تو و خیال تو دلخوشم.
هوش مصنوعی: دوباره آن معشوق مغرور و زیبا از روی ناز و محبت، فتنه و آشوبی به راه انداخت.
هوش مصنوعی: تمام وجود تو پر از ناز و زیبایی است و این زیبایی آنقدر زیاد است که کسی نمیتواند به تو بیتوجهی کند.
هوش مصنوعی: وقتی که دو زلف او را میبینم، دل را به بازی میگیرد و دیگر آن را پس نمیدهد.
هوش مصنوعی: گفتم که غم و اندوه دل را پنهان نگه دارم تا این راز از پرده بیرون نیفتد.
هوش مصنوعی: در دل غمهایم، مانند گنجشکی که زیر درختی پنهان شده، احساس درگیری و درد عمیقی دارم.
هوش مصنوعی: من با نالهای اندرز دهنده و بغضی در گلو میگریم و اشکهایم را به عنوان نشانهای از اندوه به نمایش میگذارم.
هوش مصنوعی: هر چقدر هم که بر سینهام بخوانم یا بفشارد، همچنان خوشحالیام به اوج نمیرسد.
هوش مصنوعی: در سحرگاه، خیال وصال تو به سراغم آمد و با من همنوا شد.
هوش مصنوعی: من از جا برخاستم و دامن او را گرفتم و دیگر نمیتوانستم از احساس پشیمانیام دست بردارم.
هوش مصنوعی: وقتی که نمیتوانم به وصال تو دست یابم، فقط میتوانم به یاد تو و خیالت دل خوش کنم.
هوش مصنوعی: خوش باش که عشق، با وجود نقشی که در رنج و دشواری برای عقل دارد، در نهایت بر آن پیروز شده است.
هوش مصنوعی: عشق بیپروا و شدید باعث شده که عقل و تدبیر انسان در برابر آن ناتوان شود.
هوش مصنوعی: تو مانند خورشیدی هستی که دل من همچون پروانه و شمعی در دنیای روشنایی به گرد تو میچرخند.
هوش مصنوعی: موهایت و گونههای گلت مانند گلهای زیبا هستند که در یک شب به سر میبرند و در روز نوروز به نور تازهای میرسند.
هوش مصنوعی: تا وقتی که دلم از جای خود نرود، آن تیر محبت را به سینهام بزن.
هوش مصنوعی: ای ماه روشناییات همانند شمعی برای من است؛ بدون نور تو، همه چیز برایم غم و اندوه و سوز است.
هوش مصنوعی: لطفاً بیش از حد اذیت نکن، زیرا زیبایی تو برای من بسیار ارزشمند است و من در عشق به تو چیزی را میآموزم.
هوش مصنوعی: عمر من در دوری تو تلف شد و هرگز یک روز هم به وصالت نرسیدم.
هوش مصنوعی: چون نمیتوانم به وصال تو برسم، تنها با خیال تو سر میکنم.
هوش مصنوعی: من به جز وصالت هیچ آرزویی ندارم و غیر از تو هیچ تمایلی به چیزی دیگر ندارم.
هوش مصنوعی: شبگردی در کوی تو برایم شگفتی و خیال است، و به خاطر سختیها و مشکلات نمیاندیشم.
هوش مصنوعی: نگران رقیب و نگهبان نیستم، چون به حبس و درد و رنج هم اهمیتی نمیدهم.
هوش مصنوعی: غم تو از هر سو مرا احاطه کرده و من هیچ راهی به جلو یا عقب ندارم.
هوش مصنوعی: مدتی میتوانستم در عشق تو تحمل کنم، اما از این به بعد دیگر نمیتوانم.
هوش مصنوعی: من بلبل باغ وصلم هستم، ای گل! دیگر از این بیشتر در قفس نمیتوانم بمانم.
هوش مصنوعی: من از درد جدایی تو، ای روی زیبا، ناله میکنم و هیچ همصحبتی ندارم.
هوش مصنوعی: تنها صدای نالهای از درد و اندوه من برمیخیزد، و افسوس که هیچکس را در کنار خود ندارم.
هوش مصنوعی: اگر دستم به وصالت برسد، حالا از آسمان میخواهم که تو را در اختیار داشته باشم، اما در این حال، دسترسی به تو برایم ممکن نیست.
هوش مصنوعی: وقتی که دسترسی به محبت تو برایم میسر نیست، از یاد تو هم دور میشوم و نمیتوانم به آن فکر کنم.
هوش مصنوعی: غصههای تو به حدی به جانم رسیده که حالا مانند کاردی است که به استخوان رسیده و درد را شدت بخشیده است.
هوش مصنوعی: به هر اندازهای که توانستهایم اندیشه کنیم، غم بر دل ضعیف ما سایه افکنده است.
هوش مصنوعی: حسرت آن لحظهای که مژههای سیاه من به میان موهای او رسید، در دلم باقی مانده است.
هوش مصنوعی: سرو تو از آب و هوای ما بالیده و در حال حاضر به اوج خود رسیده است.
هوش مصنوعی: بر لب شما هزاران جان به خاطر تفکرات آن دهان جمع شدهاند.
هوش مصنوعی: در عشق تو، ما با این همه سختیها و رنجها روبهرو شدهایم، اما همه اینها را با زبان و گفتار خود بیان کردهایم.
هوش مصنوعی: تیغ او بالای سرم است، ای جان، بلند شو، چرا که مهمان آمده است.
هوش مصنوعی: اگر به وصال و دیدار معشوق نرسم، برایم زیان و خسارت بزرگی خواهد بود.
هوش مصنوعی: هیچگاه خیال تو از دل من نرفته و این نالهای که از دل برکشیدهام، به آسمان رسیده است.
هوش مصنوعی: از آنجا که نمیتوانم به وصال تو دست یابم، فقط به خیال تو و دامن یاد تو دل خوش کردهام.
هوش مصنوعی: ای مایه زندگی من، تو را به خاطر دارم، لطفی کن و به حال زار من نگاهی بینداز.
هوش مصنوعی: زلف مشکی تو را باز کن که گره ای در کارم از تو افتاده است.
هوش مصنوعی: اگر تو بخواهی قلب من را بربایی، من هرگز نمیتوانم تو را رها کنم.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم با این حالت ناامید و سرد زندگی کنم، در حالی که بهاری از تو نمیرسد؟
هوش مصنوعی: در دریای غمهایم اشکی با ارزش و گرانبها دارم و کنارم از تو یاد و خاطرهای دارم.
هوش مصنوعی: تو رفتی و من در کنار تو فقط غم و درد ماندهام. قلبم پر از خاری است که از دوری تو زخم کرده است.
هوش مصنوعی: اکنون مانند کسی که در بهار در یاد تو با چشمانی پر از اشک هستم.
هوش مصنوعی: هرچند که روزگار به من سختی و دوری از تو را تحمیل کرده است، اما هنوز هم به تو فکر میکنم.
هوش مصنوعی: اگر فکر کنی که بیخیالی تو، حتی برای یک لحظه، آرامش من بوده است، سخت در اشتباهی.
هوش مصنوعی: زمانی که وصالت به من نمیرسد و نمیتوانم به تو دسترسی پیدا کنم، تنها دامن خیال تو را در دست دارم.
هوش مصنوعی: تو قلب مرا دزدیدی و در پی گناهی هستی، چرا با عاشق خود چنین رفتار میکنی؟
هوش مصنوعی: با درد و اشک بسیار، از تو میپرسم که این وضعیت تا چه زمانی ادامه خواهد داشت، در حالی که تو دشمن من و این دنیا هستی.
هوش مصنوعی: دل مرا بردی و عقل و دینم را نیز از من گرفتی و جالب اینجاست که همچنان در خفا در انتظار من هستی.
هوش مصنوعی: سرو زیبایی است که با زیباییاش خود را نشان میدهد، یا قد تو مانند پارچه چینی خوشدست است.
هوش مصنوعی: به جمع دوستان خوب برگرد، مانند نگین بر روی خاتم که زیبایی خاصی دارد.
هوش مصنوعی: زیبایی تو فراتر از مهتاب و خورشید است، تو نور ساطعی داری که حتی از آسمان هم فراتر میرود.
هوش مصنوعی: به اندازهای که من به تو وفادار بودم، از تو تنها ناپسندی و کینه دیدم.
هوش مصنوعی: ای آن کسی که به خاطر خودبینی و غرور هرگز به من دچار نخواهی شد.
هوش مصنوعی: دستیابی به وصال تو برای کسی مثل من غیرممکن است، چون من در جایی قرار دارم که با تو فاصله دارد.
هوش مصنوعی: وقتی که نمیتوانم به وصال تو برسم، محبت و خیال تو را در دل دارم.
هوش مصنوعی: ماهی که آسمان مانند او را ندیده است، از من بچهای سرکشیده و آزاد است.
هوش مصنوعی: پای کودک به خاطر آبله زخم شده و من از شدت غم و ناراحتی برای او اشک میریزم، زیرا همچنان به دنبال درمانش هستم.
هوش مصنوعی: دل کسی که خوشبختیاش به موهای کسی دیگر وابسته است، هرگز در درون خود آرامش نخواهد یافت.
هوش مصنوعی: پرندهای که از بلندای آسمان پرواز کرده، نمیتواند بر روی قصر آسمان نشیند.
هوش مصنوعی: خیاطی که از ابتدا طرحی زیبا برای دلربایی آماده کرده، لباس مناسبی برای او دوخته است.
هوش مصنوعی: به چشم و چراغ من نگاه کن در روزی که خیلی تاریک و ناامیدکننده است.
هوش مصنوعی: گفتم که به دامنت دست بزنم، زیرا به خاطر علاقهام به تو، جانم را در دل خود پاره کردهام.
هوش مصنوعی: دست من دامن تو را گرفته بود، اما تو رفتی، ای آهوی وحشی و فراری.
هوش مصنوعی: من از تو جدا نمیشوم، هرچند که به خاطر غم تو، حال و روزم خراب است.
هوش مصنوعی: وقتی که تو به من نزدیک نمیشوی، من هم نمیتوانم به وصالت و ارتباط با تو دست یابم و فقط به خیالات تو بسنده میکنم.
هوش مصنوعی: تا کی باید به خاطر غم تو غمگین و بیقرار باشم و دیوانهوار زندگی کنم؟
هوش مصنوعی: با یاد تو، چشمانم از غم دوریات پر از اشک میشود و دلم از درد فراق تو شکست میخورد.
هوش مصنوعی: درد و غم من به پایان رسیده است، برگرد و بیایید تا در کنارت باشم.
هوش مصنوعی: میخواهم مانند غباری شاد و بیقید و شرط، در اطراف آن سوار پرواز کنم و آزادانه حرکت کنم.
هوش مصنوعی: من عاشقانه بیتابی میکنم و دیگر از چه چیزی باید دنبال چیز دیگری باشم؟
هوش مصنوعی: وقتی عاشق شدم، داستان عشق من در دل روزگار تبدیل به افسانهای ماندگار خواهد شد.
هوش مصنوعی: در محله تو، تنها همین برای من کافی است که بخاطر عشق به تو، حتی اگر به ذلت بیفتم، باز هم ارزشمند است.
هوش مصنوعی: میدانم که اگر نتوانم به وصال تو برسم، حتی اگر به گرد و غبار وجودت نیز تبدیل شوم، دردی از دوریات کم نخواهد شد.
هوش مصنوعی: تا کی باید در پی تو مانند باد بگردم و سرگردان و خاضع باشم؟
هوش مصنوعی: وقتی که تو دست دراز نمیکنی تا به وصال برسم، تنها دست من و دامن خیال تو را دارم.
هوش مصنوعی: سرو زینت و زیباییاش را به ما نشان بده و به آرامی و با احتیاط از کنار ما عبور کن.
هوش مصنوعی: ای گل خوشبو و زیبا، که بر دشت گلها قدم میزنی، به خرمن سوختهای نگاه کن که نباید نادیدهاش بگیری.
هوش مصنوعی: بگذار غفلت نداشته باشی و از کنار من عبور نکنی، زیرا وجودم از درد و نالهام میسوزد. باید از این وضعیت وعذاب من دوری کنی.
هوش مصنوعی: ای شمع، در شبهایی که نیم سوز شدهام، کنار من باش و لحظاتی را با هم بگذرانیم.
هوش مصنوعی: امشب به سراغ من بیا و مانند صبح، تاریکی شب را از بین ببر و مرا به روشنایی سحر برسان.
هوش مصنوعی: وقتی که نمیتوانم به وصال تو برسم، نه دستم به تو میرسد و نه میتوانم به خیال تو دست بزنم.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که انگار پیام ما به سوی تو منتقل شده است، و آیا این داستان را نسیمی (صبا) برای تو آورده است؟
هوش مصنوعی: چه کسی است که درد ناتوانی را احساس کرده و بتواند به درمان آن بپردازد؟
هوش مصنوعی: آن کسی که با زلف خود بویی را به سوی من میآورد و مرا گرفتار میکند.
هوش مصنوعی: کجا میتوان بختی را پیدا کرد که روزی لباس وفا بر من بپوشاند؟
هوش مصنوعی: کیست که پیام من را به حضرت شاه برساند، حتی اگر من فقیر باشم؟
هوش مصنوعی: کیست که داستان زیبا و دلنشین من را به مجلس پادشاه برساند؟
هوش مصنوعی: سپس این شعر را از زبان من بخواند و دعایی از من بگیرد.
هوش مصنوعی: اگر تو به من توجهی نمیکنی، پس دست من و دامن رویایت هم از هم دور است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.