قدت بر ماهِ تابان سر کشیده ست
چنین سروِ خرامان کس ندیده ست
تعالی الله خداوندی که از خاک
چنین نازک وجودی آفریده ست
خنک دستی که از طوبایِ قدّت
به شفتالو گرفتن بر رسیده ست
دلی پرنارِ غیرت نارِ بُستان
زرشکِ نارِ پستانت کفیده ست
ز سودایِ خطِ سبزِ تو شب ها
قلم در دستِ من بر سر دویده ست
دهانت چشمۀ خضرست از آن روی
که گردش سبزۀ خط بر دمیده ست
کنارم عاقبت پر شد ز یاقوت
ز بس خوناب کز چشمم چکیده ست
نزاری را که بر تست از جهان چشم
غبارِ خاکِ کویت کحل دیده ست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کُنونُ عمْرم به پاییزان رَسیدهست.
بهارِ نیکُویی از من رَمیدهست.
چنین گفت او که هرگز کس رسیدهست
عجب باشد گر اینجا کس ندیدهست
دلیری کاو صف مردان بدیدهست
نه بازش، دیده در خواب آرمیدهست
که این چشمست کان رخسار دیدهست
که این گوش است کاوازش شنیدهست
یکی گفتا کسی مثلش ندیده ست
همانا کز کسی چشمش رسیده ست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.