ای شده خشنود به یکبارگی
چون خر و گاوی به علفخوارگی
فارغ ازین مرکزِ خورشید گَرد
غافل از این دایرهٔ لاجورد
از پیِ صاحبخبران است کار
بیخبران را چه غم از روزگار؟!
بر سر کار آی، چرا خفتهای؟
کار چنان کن که پذیرفتهای
مست چه خسبی؟ که کمین کردهاند
کارشناسان نه چنین کردهاند
بر نگر این پشتهٔ غم پیشبین
در نگر و عاجزی خویش بین
عقل تو پیریست فراموشکار
تا ز تو یاد آرد، یادش بیار
گر شرف عقل نبودی تورا
نامْ که بُردی؟ که ستودی تورا؟
عقلْ مسیحاست ازو سر مکش
گرنه خری، خر به وَحَل درمکش
یا به رهِ عقل بُرو نور گیر
یا ز درش دامن خود دور گیر
مست مکن عقلِ ادبساز را
طعمهٔ گنجشک مکن باز را
می که حلال آمده در هر مقام
دشمنیِ عقلِ تو کردش حرام
می که بوَد؟ کآبِ تو در جام اوست
عقل شد آن چشمه که آن نام اوست
گرچه می اندوه جهان را بَرد
آن مخور ای خواجه که آن را برد
می، نمکی دان جگر آمیخته
بر جگرِ بینمکان ریخته
گر خبرت باید چیزی مخور
کز همه چیزیت کند بیخبر
بیخبر آن مرد که چیزی چشید
کهش قلم ِ بیخبری درکشید
میلکش چشم خیالات شو
کُند نِهِ پایِ خرابات شو
ای چو اَلِف عاشقِ بالای خویش
اِلْفِ تو با وحشت سودای خویش
گر الفی مرغ پر افکنده باش
ورنه چو ب حرف سرافکنده باش
چون اَلف آراستهٔ مجلسی
هیچ نداری چو الف مفلسی
خار نهای کهاوج گرایی کنی
به که چو گل بی سر و پایی کنی
طفل نهای پای به بازی مکش
عمر نهای سر به درازی مکش
روز به آخر شد و خورشید دور
سایه شود بیش چو کم گشت نور
روز شنیدم چو به پایان شود
سایهٔ هر چیز دو چندان شود
سایه پرستی چه کنی همچو باغ؟
سایهشکن باش چو نور چراغ
گر تو ز خود سایه توانی برید
عیب تو چون سایه شود ناپدید
سایهنشینی نه فن هر کَس است
سایهنشین چشمهٔ حیوان بس است
ای زبر و زیر سر و پای تو
زیر و زبرتر ز فلک رای تو
صبح بدان میدهدت تشت زر
تا تو ز خود دست بشویی مگر
چونکه درین تشت شوی جامهشوی
آب ز سرچشمهٔ خورشید جوی
قرصهٔ خورشید که صابون توست
شوخگن از جامهٔ پر خون توست
از بس آتش که طبیعت فشاند
در جگر عمر تو آبی نماند
گر تنت از چرک غرض پاک نیست
زر نه همه سرخ بوَد باک نیست
گر سخن از پاکی عنصر شود
معده دوزخ ز کجا پر شود؟
گر چو ترازو شدهای راستکار
راستی دل به ترازو گمار
هر جو و هر حبه که بازوی تو
کم کند از کیل و ترازوی تو
هست یکایک همه بر جای خویش
روز پسین جمله بیارند پیش
با تو نمایند نهانیت را
کمدهی و بیشستانیت را
خود مکن این تیغ ترازو روان
گرنه فزون میده و کم میسِتان
گُل ز کژی خار در آغوش یافت
نیشکر از راستی آن نوش یافت
راستی آنجا که عَلَم بر زند
یاری حق دست به هم بر زند
از کجی افتی به کم و کاستی
از همه غم رستی اگر راستی
زآتش تنها نه، که از گرم و سرد
راستی مرد بود دِرع مرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به نقد و بررسی حال بیداری و خوشبختی انسانی میپردازد. شاعر به اشخاصی که در خواب غفلت به سر میبرند، هشدار میدهد که مانند animals خواب زده و غافل از حقایق زندگی هستند. او میگوید که انسان باید از خواب بیدار شود و به کار و تلاش مشغول شود، چرا که از این دنیا فقط با عقل و دانایی میتوان بهره برد. همچنین اشاره میکند که میتواند شراب و تفریحات لحظهای انسان را از معنای حقیقی زندگی دور کند.
شاعر به عقل و راستی بهعنوان ابزارهایی برای رسیدن به حقیقت و رهایی از غم و اندوه تأکید میکند. او معتقد است که سایه و پشتپردهها نباید انسان را فریب دهد و باید به دنبال حقیقت و نور باشد. در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که زندگی باید بر مبنای صداقت و واقعیت بنا شود تا انسان بتواند از سعادت و آرامش حقیقی بهرهمند شود.
هوش مصنوعی: تو به راحتی و بیزحمت خوشحال میشوی، مانند یک خر یا گاو که به سادگی از علف خوردن لذت میبرد.
هوش مصنوعی: بیخبر از این دایره آبی رنگ و از مرکز تابش خورشید دوری میکنی.
هوش مصنوعی: کسانی که آگاه و باخبر هستند، بر کار بیخبران نظارت دارند. بنابراین بیخبران نباید نگران شرایط و اوضاع خود باشند.
هوش مصنوعی: به فعالیت و تلاش مشغول شو، چرا که در خواب به سر میبری؟ کار خود را به گونهای انجام بده که مورد تأیید و قبول قرار گیرد.
هوش مصنوعی: مست چه خوابیدهای؟ که کارشناسان در کمین هستند و این کارها را نکردهاند.
هوش مصنوعی: به این تودهٔ غم و اندوه بنگر و در آن فکر کن، سپس به ناتوانی خود در برابر آن توجه کن.
هوش مصنوعی: عقل تو مانند یک فرد مسن است که چیزها را فراموش میکند. بنابراین، اگر میخواهی آن چیزها را به یاد آورد، خودت به او یادآوری کن.
هوش مصنوعی: اگر عقل و فهم تو نبود، پس چگونه نامی از تو به یادگار میماند؟ چه کسی تو را ستایش میکرد؟
وَحَل یعنی گِل و لای
هوش مصنوعی: به دو راهی روشنایی و دوری از مشکلات اشاره دارد. میگوید که یا از طریق عقل و درک خود به جایی روشن و امیدوارکننده برو، یا اینکه از قسمتهای ناامیدکننده و سخت زندگی فاصله بگیر.
هوش مصنوعی: عقل و ادب را از مستی و شهوات دور نگهدار و اجازه نده که به آسانی فریب بخورند. مانند اینکه خود را طعمه و شکار کسی نکن که قدر و ارزش تو را درک نمیکند.
هوش مصنوعی: شرابی که به هر حال حلال است، در هر موقعیتی عقل تو آن را ممنوع کرده است.
«می» کیست که آب و آبروی تو در جام و دست اوست؟ آن چشمهای که «چشمه می» نامش نهادهاند عقل است.
اگرچه می، اندوه و غصه دنیا را کم میکند اما مخور از آن چیزی که «چشمه می» را از تو بدزد.
هوش مصنوعی: شراب را همچون نمکی بدان که بر جگر در حال خوردن و آمیخته با غم و اندوهی که در دل بیخانمانی ریخته شده است.
هوش مصنوعی: اگر به چیزی علاقهمندی، بهتر است که از آن دوری کنی، چون ممکن است اطلاعاتی دربارهاش به دست آوری که تو را از همه چیز باخبر کند.
هوش مصنوعی: مردی که از واقعیتها بیخبر است، نمیداند چه ذاتی را تجربه کرده که بر کاغذش تأثیر گذاشته است.
چشم اوهام باطل را میلکش و کورکننده باش، و کُندنهندهی قدم و کندروِ راه خرابات باش
هوش مصنوعی: ای کسی که مانند حرف الف، عاشق اوج و مقام خود هستی، تو دچار حیرت و ترس ناشی از عشق خود شدهای.
اگر مثل الف (سودای بالا داری) پرندهی بالگستر و پروازی باش وگرنه مثل حرف ب سرافکنده و شرمسار باش (شکل حرف ب سرافکنده به معنی سربُریده نیز هست)
هوش مصنوعی: اگر به زیبایی و آراستگی بیفتی، مانند الفی در یک مجلس با شکوه، هیچ ارزشی نخواهی داشت مانند الفی که بیپول و بیچیز است.
در بعضی نسخ، بجای خار، خاک و بجای گُل، گِل آمده است که در اینصورت معنی میشود: مانند خاک و غبار نیستی که اوجگرایی و بینیازی کنی بهتر که مانند گِل بیسر و پایی و نیازمندی کنی
هوش مصنوعی: ای کودک، پا به بازی نگذار، زیرا عمرت را به هدر نده و طوری زندگی نکن که طولانی و بیفایده بگذرد.
هوش مصنوعی: روز به پایان رسید و خورشید به سمت افق رفت، با کم شدن نور، سایهها بزرگتر شدند.
هوش مصنوعی: روزی شنیدم که وقتی زمان به پایان خود نزدیک میشود، سایه هر چیزی طولانیتر و بیشتر میشود.
هوش مصنوعی: چه فایدهای دارد که در سایه بمانی مانند درختان باغ؟ بهتر است مانند نور یک چراغ باشی و سایهها را از خود دور کنی.
هوش مصنوعی: اگر بتوانی از خودت فاصله بگیری و مشکلاتت را کنار بگذاری، عیوب و نواقص شما نیز تلاش میکنند که ناپدید شوند.
هوش مصنوعی: نشستن در سایه برای هر کسی مناسب نیست، بلکه این کار فقط برای کسی که شایسته است، کافی و کافیست.
هوش مصنوعی: تو که وجودت به قدری باارزش است که سر و پای تو از هر چیزی در آسمان هم بیشتر جاذبه و جذابیت دارد.
آفتاب زرین صبح هر روز بدین جهت تشتی از طلا برایت میآورد که مگر دست از خود بشویی
اگر جامهات آلوده است (تشت آب کافی نیست) باید به سرچشمه بروی
قرص صابون خورشید (هر روز غروب) سرخ و آلوده از شستن جامهی پرخون و پرگناه توست
هوش مصنوعی: به دلیل شدت احساسات و تجربیات زندگی، دیگر جانی برای ادامه عمر باقی نمانده است.
زر باش حتی اگر زر خالص و سرخ نیستی باک نیست
هوش مصنوعی: اگر صحبت از پاکی و طهارت باشد، پس این سوال پیش میآید که چطور جهنم پر میشود؟
هوش مصنوعی: اگر تو به درستی و انصاف عمل میکنی، دل خود را هم بر اساس صداقت و درستکاری بسنج.
هوش مصنوعی: هر چیزی که باعث شود قدرت تو در اندازهگیری کمتر شود، باعث میشود که اعتبار تو هم کاهش یابد.
هوش مصنوعی: در پایان روز، هر چیز به جای خود بازمیگردد و همه چیز به موقع خود خواهد آمد.
هوش مصنوعی: با تو به طور پنهانی رفتار کنند و از تو چیزی کم نگذرانند و بیشتر هم از تو بگیرند.
هوش مصنوعی: اگر تیغ ترازو را خودت حرکت ندهی، ممکن است نتیجهاش ناپایدار شود و به جای عدالت، نابرابری ایجاد کند.
هوش مصنوعی: گل به خاطر زشتی و ناپسندی خار در آغوش خودش را پیدا کرد، و نیشکر به خاطر راست و درست بودنش، آن شیرینی را به دست آورد.
جایی که راستی باشد دست یاری خدا هم میرسد (عَلَم بر زدن یعنی مقیم شدن)
از دروغ و ناراستی به زیان و کمی میافتی، اگر راستگفتار و راستکردار هستی هیچ غمی نداشته باش
زره و پناه آدمی نهتنها از آتش بلکه حتی از (کمترین) گرمی و سردی، راستی است. (دِرع یعنی زره و جامه جنگی)
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.