مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷۴ گر دامن وصل تو کشم جنگی نیست ور طعنهٔ عشقت شنوم ننگی نیست با وصل خوشت میزنم و میگیرم وصلی که در او فراق را رنگی نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات بیان میکند که اگر با وصل معشوق دست در دامن او بزند، هیچ جنگ و جدالی وجود ندارد و شنیدن طعنههای عشق نیز عیب و ننگی به حساب نمیآید. او با خوشی و عشق به وصالی میپردازد که در آن خبری از جدایی و فراق نیست.
هوش مصنوعی: اگر به دامان وصالت برسم، هیچ نبردی وجود ندارد و اگر هم انتقاد عشق تو را بشنوم، برایم ننگی نیست.
هوش مصنوعی: وقتی به وصال تو میرسم، آنقدر لذت میبرم که رنگی از جدایی در آن حس نمیشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اندر همه دشت خاوران سنگی نیست
کش با من و روزگار من جنگی نیست
با لطف و نوازش وصال تو مرا
دردادن صد هزار جان ننگی نیست
خاقانی اگر ز راحتت رنگی نیست
تشنیع مزن که با فلک جنگی نیست
ملکی که به جمشید و فریدون نرسید
گر هم به گدائی نرسد ننگی نیست
بی عارض چون سیم توام سنگی نیست
زین آمدنم جز به تو آهنگی نیست
آخر چه گلی که هیچ فرسنگی نیست
کز بوی وصال تو در آن رنگی نیست
میدان فراخ عمر بی تنگی نیست
رهوار نشاط نیز بی لنگی نیست
دشوار توان طلب مدام آسانی
کز دهر دورنگ امید یک رنگی نیست
روزی نبود که با منت جنگی نیست
شب نیست که از تو بر دلم سنگی نیست
با من که زخون دیدگان رنگینم
گر صلح نداری آشتی رنگی نیست
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.