گنجور

 
 
 
میبدی

اندر دل من عشق تو چون نور یقین است

بر دیده من نام تو چون نقش نگین است‌

در طبع من و همت من تا بقیامت

مهر تو چو جانست و وفای تو چو دین است‌

خاقانی

تندی کنی و خیره کشیت آئین است

تو دیلمی و عادت دیلم این است

زوبینت ز نرگس سپر از نسرین است

پیرایهٔ دیلم سپر و زوبین است

اوحدالدین کرمانی

ای دل اگرت بصیرت حق بین است

پیوسته براق همّتت در زین است

چون مور میان ببند در خدمت خلق

کان ملک سلیمان که شنیدی این است

عراقی

هر چند که دل را غم عشق آیین است

چشم است که آفت دل مسکین است

من معترفم که شاهد دل معنی است

اما چه کنم؟ که چشم صورت بین است

مولانا

دور است ز تو نظر بهانه اینست

کاین دیدهٔ ما هنوز صورت بین است

اهلیت روی تو ندارد لیکن

چون برکند از تو دل که جان شیرین است

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه