گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ فیه تقدیم و تأخیر، تأویله: انا سخرنا الجبال یسبّحن معه، و کان داود علیه السلام یسمع و یفهم تسبیح الجبال علی وجه تخصیصه به کرامة له معجزة. و قیل: تسخیرها انها کانت تسیر معه اذا اراد سیرها الی حیث یرید معجزة له، هذا کقوله: وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ یُسَبِّحْنَ.

و قوله: بِالْعَشِیِّ وَ الْإِشْراقِ ای غدوّة و عشیّا. و الاشراق ان تشرق الشمس و یتنار ضوءها، تقول: شرقت الشمس اذا طلعت، و اشرقت أضاءت، و هو اصل صلاة الضحی فی القرآن.

قال ابن عباس: کنت امرّ بهذه الآیة لا ادری ماهی حتّی حدّثتنی امّ هانی بنت ابی طالب انّ رسول اللَّه (ص) دخل علیها فدعا بوضوء فتوضّأ فصلّی الضّحی، فقال: یا امّ هانی هذه صلاة الاشراق.

«وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَةً» ای و سخرنا الطّیر محشورة له، ای مجموعة من کلّ ناحیة کانت الملائکة تحشر الیه ما امتنع علیه منها. و قیل: زاد اللَّه فیها ما فهمت الامر و النّهی و الزّجر به، «کُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ» ای الجبال و الطّیر للَّه مسبّح. و قیل: «له» ای لداود علی مذهب التّقدیم و التأخیر کما ذکرنا.

«وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ» ای ثبّتناه فی بیته حتّی ورّثناه ابنه و قیل: «وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ» ای قوّیناه بالحرس و الجنود. و قال ابن عباس: کان اشد الملوک سلطانا کان تحرسه کل لیلة ثلاثة و ثلاثون الف رجل. و قیل: «شَدَدْنا مُلْکَهُ» بالعدل فی القضیة و حسن السیرة فی الرّعیة و قبض ایدی الظّلمة «وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ» یعنی العلم و النبوّة. و قیل: احکام الرأی و التدبیر.

«وَ فَصْلَ الْخِطابِ» یعنی الشهود علی المدّعی و الیمین علی المدّعی علیه، و ذلک لانّ کلام الخصوم ینقطع و ینفصل به. و قیل: «فصل الخطاب» هو قول الانسان بعد حمد اللَّه و الثناء علیه، امّا بعد اذا اراد الشروع فی کلام و اوّل من قاله داود علیه السلام. و قال مقاتل: «فصل الخطاب» علم الحکم و البصر بالقضاء.

عکرمه گفت: دو مرد برخاستند بخصومت، نزدیک داود علیه السلام آمدند، یکی بر دیگر دعوی کرد بگاوی که از من بغصب دارد، مدّعی علیه آن دعوی را منکر شد و با انکار لطمه‌ای بر روی آن مدّعی زد، داود از مدّعی بیّنت خواست، بیّنت نبود، داود گفت: امروز برخیزید تا من در کار شما اندیشه کنم، آن شب داود را بخواب نمودند که مدّعی علیه کشتنی است او را بکش و گاو بمدّعی تسلیم کن. داود گفت: این خوابست که مرا نمودند و اندرین حکم تعجیل نکنم تا آن گه که بوحی مرا محقّق شود، پس وحی آمد از حق جلّ جلاله که آنچه ترا فرمودیم حکم ماست و فرموده ما حکمی درست و قضیّتی راست. داود هر دو خصم را حاضر کرد و گاو بمدّعی داد و بر مدّعی علیه حکم قتل کرد، آن مرد گفت: و بی حجّت قتل من از کجا روا میداری؟ گفت: وحی خداوند است و فرمان حقّ جلّ جلاله. گفت: اگر چنین است باری من راست گویم: پدر این مرد را کشته‌ام و گاو از وی بغصب ستده‌ام اینچه بر من میرود جزای آنست و قصاص آن و بر اللَّه جلّ جلاله چیزی فرو نشود و آنچه بر آدمی پوشیده شود بر حق پوشیده نشود، آن گه داود بفرمود تا او را بکشند. پس هیبتی عظیم از داود بر بنی اسرائیل افتاد همه منقاد وی شدند و سر بر خطّ وی نهادند، گفتند: داود ملک که میراند و حکم که میکند بوحی آسمان میکند و بتأیید و نصرت الهی، اینست که ربّ العالمین فرمود: وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ.

قوله: وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ این آیت ابتدای قصّه داود است، و علمای تفسیر مختلف‌اند که سبب آن امتحان چه بود. قول سدی و کلبی و مقاتل آنست که داود علیه السلام روزگار خود قسمت کرده بود، هر روزی را کاری ساخته و وردی نهاده، روزی حکم را بود و فصل خصومات میان مردم، روزی عبادت را بود و خلوت داشتن با حقّ باخلاص و صدق، روزی زنان را بود کار ایشان راست داشتن و معاش خویش را ترتیب دادن، و داود در کتاب خدا خوانده بود شرف و منزلت آبا و اجداد خویش ابراهیم و اسحاق و یعقوب و آن درجات و کرامات و فضل و افضال که حق جل جلاله با ایشان کرده و ایشان را بمحلّ رفیع رسانیده، داود منزلت و درجت ایشان آرزو کرد، وحی آمد از حقّ جلّ جلاله که: ای داود ایشان بلاها چشیدند و رنجها کشیدند تا بآن نواخت و کرامت رسیدند، اگر ابراهیم بود در آتش نمرود و ذبح فرزند دید آنچه دید، ور اسحاق بود در ذبح خویش و تن فراکشتن دادن چشید آنچه چشید، ور یعقوب بود در فراق یوسف رسید بوی آنچه رسید، داود گفت: بار خدایا اگر بلائی بر من نهی و مرا در ان ممتحن کنی من صبر کنم چنانک ایشان صبر کردند تا مگر آنجا رسم که ایشان رسیدند. فرمان آمد که ای داود ما حکم کردیم و قضا راندیم که فلان روز در فلان ماه روز بلای تو خواهد بود و هنگام امتحان تو.

داود آن روز که اللَّه او را وعده نهاد در محراب شد و خویشتن را با عبادت پرداخت، ساعتی نماز کرد و ساعتی زبور خواند، شیطان آمد بصورت مرغی حمامه مرغی که هر دو بال وی مروارید و زبرجد بود و نهاد وی از زر بود و از هر رنگ نیکو او را رنگی بود، از بالا در پرید و میان دو پای داود بنشست، داود را سخت عجب آمد آن مرغ و آن‌ رنگ وی، دست فراز کرد تا آن را بگیرد و فرا بنی اسرائیل نماید تا در عجائب قدرت اللَّه نظر کنند، آن مرغ پاره‌ای فراتر شد چنانک دست داود بدان نرسید، امّا از وی نومید نگشت که نزدیک بود، داود بر روزن شد، مرغ بر پرید، داود از بالا نظر کرد که کجا پرید تا صیّاد را فرستد و او را بگیرد، آن ساعت چشم داود بر زنی آمد برهنه در بوستانی بر شطّ برکه‌ای غسل میکرد، زنی را دید بغایت جمال و حسن، آن زن باز نگرست، سایه مرد دید بدانست که کسی مینگرد، موی خویش بیفشاند در میان موی خویش پنهان شد، داود را از حسن وی این عجب‌تر آمد، پرسید که این زن کیست؟

گفتند: بتشایع بنت شایع زن اوریا ابن حنانا، اینجا مفسّران را اقوال مختلف است: قومی گفتند ذنب داود بیش از ان نبود که در دل خود دوست میداشت و آرزو کرد که اوریا در غزاة کشته شود و زن وی را بزنی کنم. قومی گفتند: داود نامه نوشت به ایوب بن صوریا که روز جنگ اوریا را فرا پیش کن که جنگ کند، و مقصود وی آن بود که کشته شود و زن وی را بزنی کند، و این قول ضعیف است و محقّقان نپسندیده‌اند.

روی انّ علیا رضی اللَّه عنه قال: «من حدّث بحدیث داود علی ما یرویه القصّاص معتقدا صحّته جلّدته مائة و ستّین»

ای حدّین لعظیم ما ارتکب من الاثم و کبیر ما احتقب من الوزر. قومی گفتند: اوریا آن زن را خطبه کرده بود او را بخواسته و از قوم وی اجابت یافته و دل بر وی نهاده، امّا عقد نکاح هنوز نرفته بود، چون اوریا بغزاة رفت داود بسر وی در آمد و او را بخواست، تزوّجت منه لجلالته، فاغتمّ لذلک اوریا و صار ذلک من داود معصیة فعاتبه اللَّه علی ذلک حیث لم یترک هذه الواحدة لخاطبها و عنده تسع و تسعون امرأة. قومی گفتند: کشتن اوریا در غزاة و شهید گشتن وی بی‌قصد داود بود و بی‌آگاهی وی، امّا ذنب وی آن بود که چون خبر قتل وی رسید او را دشخوار نیامد و برنا یافت وی جزع نکرد چنانک بر دیگران کرد و پیش از ان تمنّی کرده و گفته.

کاشک این زن مرا حلال بودی، علی الجمله از داود این ذنب صغیره بود، و صغیرة الانبیاء عند اللَّه عظیمة فعاتبه اللَّه علی ذلک. پس چون خبر قتل اوریا برسید و عدّت آن زن بسر آمد، داود او را بخواست و از وی سلیمان زاد، بعد از ان که وی را خواسته بود و دخول کرده ربّ العالمین دو ملک فرستاد بوی بر صورت دو خصم، گویند جبرئیل بود و میکائیل، فذلک قوله تعالی: وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ، و «الخصم» ها هنا بمعنی الخصوم، تقول: رجل خصم و قوم خصم و امرأة خصم و نسوة خصم، و رجل عدل و قوم عدل و امرأة عدل و نسوة عدل، و کذلک رجلان و امرأتان، و انما صلح للواحد و الاثنین و الجماعة و الذکر و الانثی لانه مصدر، تقول: خصمته اخصمه خصما، فاذا قلت: هما خصم و هم خصم فالمعنی هما ذوا خصم و هم ذووا خصم، و کذلک اذا قلت: هی خصم و هنّ خصم فالمعنی هی ذات خصم و هنّ ذوات خصم، کما تقول: هما عدل و هم عدل ای هما ذوا عدل و هم ذووا عدل و هی عدل و هنّ عدل، ای هی ذات عدل و هنّ ذوات عدل، و ما کان من المصادر و قد وصف به الاسماء فتوحیده جائز و ان و صفت به الجماعة، فتذکیره جائز و ان وصفت به الانثی، تقول: هو رضی و هما رضی و هم رضی و هذه رضی، و ان قلت: هم خصوم و هم عدول جاز. و التسور الصعود، و المحراب ها هنا القصر.

«إِذْ دَخَلُوا عَلی‌ داوُدَ» الاثنان فما فوقهما جماعة، کان دخل علیه جبرئیل و میکائیل فی صورة رجلین، «فَفَزِعَ مِنْهُمْ» ای فزع منهما، و انما فزع لانهما دخلا علیه فی غیر حین الاذن، فقال: ما ادخلکما علیّ؟ «قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ» ای نحن خصمان «بَغی‌ بَعْضُنا عَلی‌ بَعْضٍ» جئناک لتقضی بیننا، فان قیل: کیف قالا بغی بعضنا علی بعض و هما ملکان لا یبغیان؟ قلنا معناه: أ رأیت خصمین بغی احدهما علی الآخر، هذا من معاریض الکلام لا علی تحقیق البغی من احدهما، «فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ» ای بالعدل «وَ لا تُشْطِطْ» ای لا تجر یقال: شطّ الرجل شططا و اشطّ اشطاطا اذا جار فی حکمه، و معناه: مجاوزة الحدّ و اصل الکلمة من شطّت الدّار اذا بعدت، و یقرأ «لا تشطط» و یجوز «لا تشطط»، یقال: شطّ یشطّ و یشط، و معناه: لا تبعد عن الحق، قال الشاعر:

تشطّ غدا دار جیراننا

و للدّار بعد غد ابعد

«وَ اهْدِنا إِلی‌ سَواءِ الصِّراطِ» ای ارشدنا الی طریق الصّواب و العدل.

فقال داود لهما تکلّما، فقال احدهما: «إِنَّ هذا أَخِی» ای علی دینی و طریقتی.

و قیل: صاحبی، «لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً» ای امرأة، «وَ لِیَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ» و العرب تکنی عن المرأة بالنّعجة و بالشّاة ایضا. قال الاعشی:

فرمیت غفلة عینه عن شاته

فاصبت حبّة قلبها و طحالها

قال الحسین بن ابو الفضل: هذا تعریض للتنبیه و التفهیم لانه لم یکن هناک بغی و لا نعاج، فهو کقولهم: ضرب زید عمروا، و اشتری بکر دارا، و لیس هناک ضرب و لا شری.

«فَقالَ أَکْفِلْنِیها» قال ابن عباس: اعطنیها. و قال مجاهد: انزل لی عنها.

و قال اهل اللغة: «أَکْفِلْنِیها» ای اجعلنی کافلالها اقوم بامرها، و المعنی طلّقها لا تزوّجها.

«وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ» ای غلبنی فی الخصومة، ای کان اقدر علی الاحتجاج منّی و صار اعزّ منّی فی مخاصمته ایّای ان تکلّم کان افصح منّی و ان حارب کان ابطش منّی فغلبنی.

«قالَ» داود: «لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلی‌ نِعاجِهِ» ای مضمومة الی نعاجه.

گفته‌اند: سخنگوی درین قصّه جبرئیل بود، با داود گفت: این برادر منست در دین و طریقت و صاحب من، او را نود و نه میش است و مرا یک میش، او را مهمانی رسید قصد کشتن میش من کرد مهمان را از دریغ داشتن میش خویش داود چون این سخن شنید خشم گرفت گفت: و اللَّه لاقتلنّه ان ذبحها، فقال جبرئیل: أ تقتل فی ذبح شاة و لا تقتل من استلب امرأة جاره و استنکحها.

«وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْخُلَطاءِ» هذا کلام مستأنف لیس من قول داود، و الخلطاء الشرکاء، جمع خلیط کظریف و ظرفاء، «لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلی‌ بَعْضٍ» ای لیظلم بعضهم بعضا، «إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» فانهم لا یظلمون احدا، «وَ قَلِیلٌ ما هُمْ» ای و قلیل هم، و «ما» زیادة، معناه: الصّالحون الذین لا یظلمون قلیل. داود چون حکم ایشان برگزارد، جبرئیل با صاحب خویش نگرست بخندید و گفت: حکم علی نفسه بر خویشتن حکم کرد. این سخن بگفت و هر دو بآسمان شدند، داود بدانست که ایشان فریشته بودند و آزمودن وی را آمده بودند، اینست که ربّ العالمین فرمود: وَ ظَنَّ داوُدُ ای علم و ایقن داود، «أَنَّما فَتَنَّاهُ» ای ابتلیناه، «فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ» سأل ربه الغفران، «وَ خَرَّ راکِعاً» ای سقط ساجدا، و الرکوع ها هنا السجود لان الساجد یهوی راکعا الی السجود. قال مجاهد: سجد اربعین یوما و لیلة لا یرفع رأسه و لا یرقاء دمعه، «وَ أَنابَ» ای رجع من خطیئته.

«فَغَفَرْنا لَهُ ذلِکَ» ای سترنا له ذلک الذنب، «وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفی‌» ای قربة و منزلة رفیعة، الزلفی القربی، و الزلفة القربة، و الازلاف التقریب، و الازدلاف الاقتراب، و منه سمّیت المزدلفة لقربها من الموقف، «وَ حُسْنَ مَآبٍ» ای حسن مرجع، و هو الجنّة.

قال ابن عباس: سجدة «ص» لیست من عزائم السجود و قد رأیت النبی (ص) یسجد فیها، یعنی عند قوله: وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ، فقال صلی اللَّه علیه و سلم: «سجدها نبیّ اللَّه داود توبة و سجدناها شکرا»

و قال ابن عباس: جاء رجل الی النبیّ (ص) فقال: یا رسول اللَّه رأیتنی اللیلة و انا نائم کانی اصلّی خلف شجرة فسجدت فسجدت الشجرة لسجودی فسمعتها و هی تقول: اللّهم اکتب لی بها عندک اجرا وضع عنّی بها وزرا و اجعلها لی عندک ذخرا و تقبّلها منّی کما تقبّلها من عبدک داود، قال ابن عباس فقرأ النبی (ص) سجدة ثم سجد فسمعته و هو یقول مثل ما اخبره الرّجل عن قول الشجرة.

«یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ» القول هاهنا مضمر، تأویله: قلنا یا داود انا جعلناک، «خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ» ای خلیفة ممّن کان قبلک من الرّسل، و الخلیفة المدبّر للامر من قبل غیره علی جهة البدل من تدبیره. و قیل: جعلناک خلیفة اللَّه فی الارض. بدانکه خلیفه کسی را گویند که وی مأمور بود با قامت امور و تنفیذ احکام و سیاست ملک چنانک موسی فرا هارون گفت: اخلفنی فی قومی خلیفه من باش در نگهداشت بنی اسرائیل، و مصالح دین و دنیای ایشان درست گشت که خلیفه در لغت بمعنی کار ران بود بامر کسی دیگر، آدم و داود صلوات اللَّه علیهما هر دو مأمور بودند از جهت حقّ جلّ جلاله بتبلیغ وحی و رسالت بخلق و بیان کردن امر و نهی و با قامت حدود شریعت تا ایشان را هر دو در قرآن خلیفه نام نهاد، و بعضی علما کراهیت داشته‌اند که ایشان را گویند خلیفة اللَّه گفتند: نام خلیفه مضاف باللّه جلّ جلاله در قرآن نیامده است در قرآن مطلق آمده بی‌اضافت چنانک آمده می‌باید گفت. عبد الملک بن مروان خطبه میکرد گفت: اللّهم اصلح خلیفتک کما اصلحت خلفاءک الرّاشدین، فقام رجل و قال: یا امیر المؤمنین لا تقل خلیفتک و لکن قل خلیفة المتقدّمین، فقال عبد الملک: اما علمت قول اللَّه تعالی: إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً و قال: «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ»؟ فقال الرّجل: ذکر الخلیفة مطلقا و لم یقل خلیفتی و لا خلیفة لی، فتحیّر عبد الملک. امّا بیشترین علما روا داشته‌اند آدم را و داود را خلیفة اللَّه گفتن بر معنی تبلیغ وحی و رسالت و اقامت احکام و حدود شریعت که نه هر بنده‌ای شایسته وحی اللَّه بود، و باین تأویل همه انبیا را خلیفه شاید گفت و ازینجاست که علمای اسلام روا داشته‌اند در خطبه‌ها خلیفة اللَّه گفتن و فی الحدیث عن النبی (ص) انه کان یذکر الدّجال فقالت امرأة: یا رسول اللَّه انی لاعجن العجین فاخاف ان یخرج الدّجال قبل الخبز، فقال رسول اللَّه (ص): «ان یخرج و انا فیکم فانا حجیجه دونکم و ان یخرج بعدی فاللّه خلیفتی علی کلّ مسلم».

چون مصطفی (ص) روا داشت خداوند را عز و جل خلیفه خویش گفتن بآن معنی که نگاه دارنده امت منست از شرّ دجّال، هم روا بود آدم و داود را خلیفة اللَّه گفتن بر معنی آن که بیان کننده دین حق‌اند و نگاه دارنده احکام شریعت.

قوله عزّ و جلّ: فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ ای بالعدل «وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی‌» ای لا تحمل الی هوی نفسک فتقضی بغیر عدل. و قیل «لا تَتَّبِعِ الْهَوی‌» کما فعلت بامرأة اوریا، «فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» ای فیستزلّک الهوی عن طاعة اللَّه، «إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» ای عن طاعة اللَّه، و قیل: عن دین الاسلام، «لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ» ای اعرضوا عنه و ترکوا العمل بما ینفعهم فیه، و قیل: لم یؤمنوا به، و «یَوْمَ الْحِسابِ» مفعول «نسوا». و قیل. لهم عذاب شدید یوم الحساب بما ترکوا من القضاء بالعدل.

«وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما» من الخلق «باطلا» عبثا لغیر شی‌ء فنترک الخلق سدی بلا ثواب و لا عقاب بل نتّبع هذه الدّار دارا اخری نفصل فیها بین المحسن و المسی‌ء و ینتصف المظلوم من الظالم. و قیل بل خلقنا هما للدّلالة علی خالقهما، «ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا» ای ظنّهم ان لا بعث و لا حساب و لا جنّة و لا نار، «فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ».

«أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ» و هم الکفّار، یعنی: لو سوّینا بینهما لکنّا خلقناهما باطلا. و فی التفسیر انها نزلت فی ثلاثة رهط: علیّ و حمزة و عبیدة بن الحارث، «کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ» و هم الکفّار عتبة و شیبة ابنی ربیعة و الولید بن عتبة و هم الّذین تبارزوا یوم بدر فقتل علیّ (ع) الولید و قتل حمزة، عتبة و قتل عبیدة، شیبة. و قیل: هو عام. «أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ» الّذین یتّقون الشرک و المعاصی «کَالْفُجَّارِ» فی الثواب؟! «کِتابٌ أَنْزَلْناهُ» ای هذا کتاب انزلناه «إِلَیْکَ» یعنی القرآن «مُبارَکٌ» فیه البرکة کثیر خیره و نفعه و فیه مغفرة الذنوب لمن آمن به، «لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ» لیقفوا علی ما فیه و یعلموا به، و تشدید الدّال لادغام التاء فیها، اصله لیتدبروا. و قال الحسن: تدبّر آیاته اتّباعه، «وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ» ای لیتّعظ بالقرآن ذووا العقول.

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode