گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ موضع ما نصب است بصدقوا، کما یقال: صدقتک الحدیث و معاهدة اللَّه معاقدة رسوله علیه الصلاة و السلام.

و المعنی من المؤمنین رجال وفوا بما عاهدوا اللَّه علیه، و هذا العهد ما بایعوا الرسول علیه من الجهاد معه، «صدقوا» ای ثبتوا و صبروا علی ما بایعوا علیه من الثبات فی الحرب.

در خبر صحیح است از انس مالک رضی اللَّه عنه، گفت: این آیت در شأن عم من فرو آمد، انس بن النضر که در غزاة بدر حاضر نبود و تحسر همی خورد، که اول مشهدی از مشاهد رسول (ص) وقعه بدر بود و رسول در آن حاضر بود و من نبودم، اگر قتالی دیگر پیش آید و اللَّه مرا در آن حاضر کند، اللَّه داند و بیند که من چکنم دیگر سال غزاة احد پیش آمد، سلاح در پوشید و در معرکه حاضر شد، سعد معاذ را دید، گفت: یا سعد و الذی نفسی بیده انّی لاجد ریح الجنة دون احد بآن خدایی که جان من بید اوست که بوی بهشت از جانب احد بمشام من میرسد. سعد گفت: فما استطعت لرسول اللَّه ما صنع آنچه وی کرد از بهر رسول من نکردم و طاقت نداشتم، در جنگ پیوست و همی کوشید تا آن گه که کشته شد، بعد از آن او را در میان کشتگان یافتند و هشتاد و اند جراحت در وی بود از ضربت شمشیر و زخم نیزه و جرح تیر، و در شأن وی این آمد که: صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ.

فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی‌ نَحْبَهُ جابر بن عبد اللَّه گفت: رسول خدا (ص) طلحه عبید اللَّه را دید که بوی برگذشت، گفت: من احبّ ان ینظر الی رجل یمشی علی وجه الارض و قد قضی نحبه فلینظر الی هذا».

فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی‌ نَحْبَهُ ای و فی بعهده و قضاه بتمامه کحمزة و انس بن النضر و مصعب بن عمیر و غیرهم.

وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ قضاه و الفراغ منه کما قضی من مضی علی الوفاء بعهده کطلحة بن عبید اللَّه ثبت مع رسول اللَّه (ص) حتی اصیبت یده، فقال رسول اللَّه (ص): «اوجب طلحة الجنة».

قال بعض الصحابة: رأیت ید طلحة شلّاء وقی بها النبی (ص) یوم احد تقول العرب: قضی نحبه، ای مات، و قضاء النّحب الموت. و اصل النّحب النّذر، کانّ الموت نذر علی کلّ انسان. و قیل: النّحب الخطر یعنی فرغ من خطر الحیاة لانّ الحیّ علی خطر ما عاش، و النّحب السیر السریع، یقال: نحب فی سیره یومه اجمع، اذا لم ینزل یومه و لیلته. و النّحب النّفس، ای فرغ من انفاسه، و النّحب الجهد و النصب، ای فرغ من نصب العیش و جهده. و هذا کلّه یعود الی معنی الموت و انقضاء الحیاة. قال الشاعر:

قضیت نحبی فسرّ قوم

حمقی بهم غفلة و نوم‌

کانّ یومی علیّ ختم

و لیس للشامتین یوم‌

وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا ای ما بدّلوا ما عاهدوا اللَّه علیه شیئا من التبدیل لا قلیلا منه و لا کثیرا.

لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ و صدقهم هو الوفاء بالعهد.

وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ إِنْ شاءَ هذا الاستثناء فیه قولان: احدهما، انّ من تاب من نفاقه فاستحقّ ان یتوب علیه. و الثّانی، یعذّب المنافقین بان لا یوفقهم للتّوبة من نفاقهم ان شاء فالاستثناء من التّوفیق لا من العذاب.

أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ ان تابوا، إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً لمن تاب، رَحِیماً بعباده.

رَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنالُوا خَیْراً ای صرف اللَّه وجوه الکافرین من الاحزاب بغیظهم و حسرتهم من غیر ان نالوا سرورا و لا نصرا ممّا کانوا یأملونه و یرجونه و سمّاه خَیْراً لانّ ذلک کان عندهم خیرا فخوطبوا علی استعمالهم و زعمهم، و قیل: لَمْ یَنالُوا خَیْراً، ای مالا و غنیمة من جهة المسلمین.

وَ کَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ بالرّیح الّتی زلزلتهم و بالجنود من الملائکة فکبّرت الملائکة فی عسکرهم، فلمّا سمعوا التّکبیر قالوا: قد بدا محمد بالسحر فانصرفوا لا یلون علی شی‌ء. و روی عن عائشة قالت: خرجت یوم الاحزاب استروح الاخبار فاذا انا برجل یقول: لبّث رویدا یلحق الهیجا جمل، فاذا اسید بن خضیر و اذا امرأة تسوق بعیرا فقلت: ما الخبر؟ فقالت: ردّ اللَّه الّذین کفروا بغیظهم لم ینالوا خیرا، و رسول اللَّه لم یمت فانزل اللَّه تعالی علی لسانها الایة.

وَ کانَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزِیزاً لا یعجزه ما یرید، فعّال لما یشاء، غالب لکلّ شی‌ء وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ ثمّ اخبر اللَّه عزّ و جلّ بالکفایة الأخری و هی کفایته رسوله أمر الیهود من بنی قریظة الذین نقضوا عهد رسول اللَّه و عاونوا علیه الاحزاب فحاصرهم ایاما.

وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ حتّی نزلوا من غیر قتال علی حکم سعد فقتلوا عن آخرهم ستمائة و قیل سبعمائة.

چون رسول خدا (ص) از حرب احزاب فارغ شد دشمنان خدا و رسول، قریش و غطفان روی بهزیمت نهادند، رسول از معسکر بازگشت غنیمت یافته، و دشمن مقهور شده، و صحابه منصور شده، رسول بخانه زینب بنت جحش آمد تا از غبار و گرد سر بشوید، زینب را گفت: نگر تا در مسجد هیچ کس هست؟ و وقت نماز پیشین بود.

زینب گفت: دحیة الکلبی. رسول دانست که جبرئیل است. هنوز یک نیمه سر شسته بود که برخاست و بیرون آمد، جبرئیل را دید بر صورت دحیه دستاری از استبرق بر سر بسته بر شتری سپید نشسته بر پالانی از عود و جامه پالان از دیبا. گفت: یا رسول اللَّه سلاح بنهادی؟ گفت: آری بنهادم. گفت: عفا اللَّه عنک ما وضعت الملائکة السلاح منذ اربعین لیلة فریشتگان چهل شبانروز است تا از بهر نصرت تو سلاح پوشیدند و هنوز به ننهادند و اکنون در قفای دشمن‌اند، زلزله در دل ایشان افکنده و ایشان را همی رانند و من ازیشان بازگشته‌ام، و بر روی جبرئیل و بر راحله وی گرد راه نشسته بود. رسول (ص) بدست مبارک خویش آن گرد همی سترد. آن گه جبرئیل گفت: یا محمد! حضرت ملک جلّ جلاله میفرماید که: بحرب بنی قریظه شو. رسول منادی را فرمود تا ندا کرد: الا من کان سامعا مطیعا فلا یصلّین العصر الّا فی بنی قریظه‌

هر که خدای را و رسول را فرمان بردار است تا نماز دیگر نگزارد مگر بنی قریظه، و جبرئیل گفت: من بفرمان اللَّه از پیش می‌روم به بنی قریظه تا زلزله و رعب در دل ایشان افکنم. رسول خدا (ص) علم اسلام به علی داد و او را از پیش فرستاد، علی چون بدر حصار ایشان رسید، ازیشان سخنهای ناسزا شنید در حقّ رسول، بازگشت و مصطفی را براه دید، علی گفت یا رسول اللَّه چه باشد اگر بنفس خویش فرا نزدیک آن پلیدان نشوی، گفت یا علی! مگر سخن ناسزا شنیدی ازیشان در حقّ من؟ گفت: نعم یا رسول اللَّه. فرمود یا علی! اگر مرا بدیدندی مگر نگفتندی.پس چون رسول خدا بریشان رسید، گفت: یا اخوان القردة و الخنازیر هل اخزاکم اللَّه و انزل بکم نقمته؟

ایشان گفتند: یا ابا القاسم تو فحاش نبودی و هرگز ناسزا نگفتی، چون است که امروز ما را می‌گویی؟! یاران رسول و مؤمنان نماز خفتن آنجا رسیدند، نماز دیگر ناگزارده،که رسول گفته بود مبادا که هیچ کس نماز دیگر کند مگر به بنی قریظه، آنجا نماز دیگر بگزاردند و یهود را حصار میدادند بیست و پنج روز، گفته‌اند پانزده روز تا کار بر ایشان سخت شد و رعب در دل ایشان افتاد و بدل پراکنده شدند، پس بحکم رسول فرو آمدند.

رسول فرمود: چگویید اگر یکی هم از شما حکم کند و ما جمله بر حکم وی برویم؟ گفتند آن کیست؟ گفت: سعد معاذ پس ایشان بنزدیک سعد شدند و گفتند با ما فضل کن تا همه آزاد کرد تو باشیم. سعد گفت من رضای اللَّه جویم و از ملامت خلق باک ندارم. پس رسول فرمود یا سعد! میان ما و میان ایشان حکم کن، و با وی عهد بستند که حکم وی را راضی باشند، سعد گفت حکم من کشتن مردان است، و اسیر گرفتن کودکان و زنان، و قسمت کردن مال ایشان. رسول فرمود: لقد حکمت بحکم اللَّه من فوق سبعة ارقعة.

پس ایشان را یک یک همی آوردند و گردن همی زدند، تا ششصد مرد بالغ را گردن زدند و بروایتی دیگر هفتصد، یکی ازیشان کعب اسید را گفت با ما چه خواهند کرد؟ کعب گفت مگر همه را بخواهند کشت که یکان یکان همی برند و هیچ باز نمی‌آیند. حیی اخطب را بیاوردند حلّه دیبا پوشیده و بر خود پاره پاره کرده و دستش واگردن بربسته، رسول را گفت در عداوت تو خود را ملامت نمیکنم و بتو هیچ زاری نمیکنم و باکی نیست از کشتن، که کشتن بنی اسرائیل بیش ازین بود. پس او را فرا پیش آوردند و گردن زدند. پیری دیگر بیاوردند تا او را بکشند یکی از یاران رسول او را بخواست، رسول آن مرد بوی بخشید، آن مرد گفت یارانم کجااند؟ مهتر ما کعب اسید کجاست؟ گفتند او را بکشتند، گفت حیی اخطب بآن روی چون ماه کجاست؟ گفتند او را بکشتند، پیر گفت بعد ازیشان مرا چه عیش باشد و چون خوش بود! او را نیز گردن زدند، و نزل جبرئیل علیه السلام بقوله تعالی: وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ صَیاصِیهِمْ ای حصونهم و معاقلهم، واحدها صیصیة.وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ یعنی الرّجال وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً یعنی النّساء و الذّراریّ.

وَ أَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ مزارعهم وَ دِیارَهُمْ ای بلادهم و حصونهم وَ أَمْوالَهُمْ یعنی المواشی و الذّهب و الفضّة و الاثاث، وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها ای لم تقاتلوا علیها، قیل هی خیبر و قیل مکة و قیل فارس و الروم و قیل جمیع ما یظهر علیه المسلمون الی یوم القیمة.

وَ کانَ اللَّهُ عَلی‌ کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیراً ای الّذی انعم علیکم هذه النّعمة و کفاکم هذه الحادثة بقدرته فهو علی کلّ شی‌ء قدیر.

یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها سبب نزول این آیت آن بود که: بعضی زنان رسول از وی چیزی خواستند از زینت دنیا بیرون از نفقه لا بدّ، و زیادتر از بلغه عیش، و بعضی رسول را رنجه داشتند بسبب غیرت چنان که عادت زنان ضرائر بود، رسول علیه السلام ازیشان در خشم شد و سوگند یاد کرد که یک ماه ایشان را مهجور کند و گرد ایشان نگردد. یاران پنداشتند که رسول ایشان را طلاق داد و سخن در آن همی گفتند، عمر خطاب گفت حقیقت این کار من باز دانم، گفتا در پیش مصطفی شدم، گفتم: یا رسول اللَّه زنان را طلاق دادی؟ گفت نه، گفتم، مردمان در مسجد چنین میگویند، دستوری هست که ایشان را خبر کنم که تو زنان طلاق ندادی؟ گفت خبر کن ایشان را که میخواهی. عمر گفت. بیرون آمدم بدر مسجد بآواز بلند گفتم: لم یطلق رسول اللَّه (ص) نساءه آن گه جبرئیل آمد و آیت تخییر آورد، و در آن وقت نه زن در نکاح رسول بودند، پنج از قریش: عائشة بنت ابو بکر و حفصة بنت عمر و امّ حبیبة بنت ابی سفیان و امّ سلمة بنت ابی امیة و سودة بنت زمعة، و بیرون از ایشان چهار زن بودند: زینب بنت جحش الاسدیه و میمونة بنت الحارث الهلالیه و صفیه بنت حیی بن اخطب الخیبریه و جویریة بنت الحارث المصطلقیه. چون آیت تخییر فرو آمد، رسول خدا علیه السلام ابتدا به عایشه کرد گفت یا عایشه! با تو سخنی خواهم گفت و حکمی بر تو عرض خواهم کرد، نگر تا بتعجیل جواب ندهی پیش از آن که با پدر و مادر مشورت کنی. عایشه گفت چیست آن حکم و آن فرمان؟ رسول آیت تخییر بر وی خواند. عایشه گفت: یا رسول اللَّه و مرا درین معنی با پدر و مادر مشورت باید کرد؟ حاجت بمشورت ایشان نیست، اخترت اللَّه و رسوله و الدّار الآخرة. رسول را آن سخن از وی عجب آمد و بدان شاد شد و اثر شادی بر بشره مبارک وی پیدا آمد، آن گه گفت یا رسول اللَّه زنان دیگر را مگوی که من چه اختیار کردم. رسول خدا با هر زن که آیت تخییر بر وی میخواند میگفت عایشه چنین اختیار کرد شما چه اختیار میکنید؟ آن زنان همه اقتدا به عایشه کردند و همان گفتند که وی گفت. قال قتاده: فلمّا آثرنه علیه الصلاة و السلام و الدّار الآخرة شکرهنّ اللَّه علی ذلک و حرّم علی النبی التزوّج بغیرهنّ، فقال تعالی: لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ.

قوله تعالی: فَتَعالَیْنَ أُمَتِّعْکُنَّ فیه قولان: قال بعضهم: انما قال امتّعکنّ لانهنّ لو قلن نرید الحیاة الدّنیا و زینتها کان طلاقا فیکون بعده المتعة ثمّ التّسریح لانّ هذا منه علیه السلام، کقول الرّجل لامرأته: اختاری، فقالت: اخترت لنفسی، وقع الطّلاق، و قال بعضهم هذا تخییر بین الدّنیا و زینتها، و بین الآخرة و نعیمها، فان اخترن الدّنیا طلّقهن حینئذ، فعلی هذا تقدیر الایة: فتعالین اطلّقکنّ و امتّعکنّ و اسرّحکنّ سراحا جمیلا لا ضرار فیه و لا مشاجرة.

إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ کنتنّ محسنات، فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ المختارات الآخرة أَجْراً عَظِیماً یعنی الجنّة.

یا نِساءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ ای بمعصیة ظاهرة، قیل هذا کقوله عزّ و جلّ: لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ لا ان منهنّ من اتت بفاحشة. و قال ابن عباس: المراد بالفاحشة النّشوز و سوء الخلق.

یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ قرأ ابن کثیر و ابن عامر «تضعّف» بالنّون و کسر العین مشدّدا، العذاب نصب، و قرأ الآخرون «یضاعف» بالالف و فتح العین و رفع العذاب، و شدد العین اهل البصرة، قال ابو عمرو: التّضعیف اکثر من المضاعفة و تضعیف عقوبتهنّ علی المعصیة لشرفهنّ کتضعیف عقوبة الحرّة علی الامة و تضعیف ثوابهنّ لرفع منزلتهنّ و فیه اشارة الی انهنّ اشرف نساء العالمین.

وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ ای من یطع منکنّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ قرأ یعقوب: من تأت منکن و من تقنت بالتاء فیهما، و قراءة العامّة بالیای، لانّ «من» اداة یقوم مقام الاسم یعبّر به عن الواحد و الجمع و المذکر و المؤنث.

وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَیْنِ ای مثلی اجر غیرها. قال مقاتل: کان کلّ حسنة عشرین حسنة. قرأ حمزة و الکسائی: یعمل، یؤتها، بالیای فیهما، نسقا علی قوله: من یأت، و من یقنت. و قرأ الآخرون بالتاء.

وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً کَرِیماً حسنا یعنی الجنّة.

یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ قال ابن عباس: ای قدر کنّ عندی لیس مثل قدر غیر کنّ من النّساء الصالحات. انتنّ اکرم علیّ و ثوابکن اعظم و ذلک للتّقوی فالزمنها، فجعل التقوی شرطا لخیریّتهنّ کما جعل الامر بالمعروف و النهی عن المنکر شرطا لخیریّة هذه الامّة فی قوله: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ و لم یقل کواحدة من النساء لانّ الاحد عامّ یصلح للواحد و الاثنین و الجمع و المذکّر و المؤنّث، قال اللَّه تعالی: بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ و قال تعالی: فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِینَ، و یحتمل ان یکون الکلام تامّا علی احد من النّساء ثمّ استأنف.

فقال: إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ یعنی فی مخاطبة الاحادیث.

فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ ای فجور و شهوة النّساء، و قیل شک و نفاق.وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً یوجبه الدّین و الاسلام بتصریح و بیان من غیر خضوع و لین، ای مع الاجانب، فالمرأة مندوبة الی الغلظة فی المقالة اذا خاطبت الاجانب لقطع الاطماع.

وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ قرأ نافع و عاصم بفتح القاف و هو من القرار، یقال: قررت بالمکان، اقرّ قرارا، ای اقررن یعنی الزمن بیوتکنّ، فنقلت حرکة العین الی القاف فانتحت و سقط الرّاء الاولی لالتقاء الساکنین، کقوله: فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ یعنی ظللتم، و قرأ الباقون بکسر القاف من الوقار، ای کنّ اهل وقار و سکون، تقول: وقر فلان فی منزله، یقر، وقورا، اذا سکن و اطمأنّ فیه، و لم یف بهذا الا سودة بنت زمعة ما خطت باب حجرتها لصلاة و لا لحجّ لا لعمرة حتّی اخرجت جنازتها من بیتها فی زمن عمر بن الخطاب، و قیل لها: لم لا تحجّین و لا تعتمرین؟ فقالت: قیل لنا: وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ. و فی الخبر: خیر مساجد النساء قعر بیوتهن‌، و هی اوّل من حمل علی النّعش من النساء و التّابوت بدعة و کانت امرأة جسیمة فلمّا رأی عمر النّعش قال: نعم خباء الظعینة.

وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولی‌ التبرّج، اظهار الزّینة و ما یستدعی به شهوة الرّجل، یقال: تبرّجت المرأة و برّجها غیرها، و البرج الحسن یقال: برج بروجا ای حسن، و یقال: فی عینه برج ای سعة، و قیل: التبرّج التبختر فی المشی. و اختلفوا فی الْجاهِلِیَّةِ الْأُولی‌، فقال ابن عباس: هی ما بین ادریس و نوح و کان الف سنة و کان النّاس زمانئذ فرقین: فرق یسکنون الجبل فی رجالهم صباحة، و فی نسائهم دمامة، و فرق یسکنون السهل فی نسائهم صباحة، و فی رجالهم دمامة، فاحتال ابلیس لاهل الجبل فانزلهم الی السهل فاختلطوا فظهر فیهم الزّنا بعد ادریس، یقال: مشت امرأة منهم علی نادی قوم لیس علیها الا قمیص من لؤلؤلها جمال عظیم فهی اوّل من هاج الرّجال علی الزّنا. و یقال: الجاهلیّة الاولی، ما بین نوح و مولد ابرهیم و هی سبع مائة سنة، و قال الشعبی: هی ما بین عیسی و محمد علیهما السلام. و قال ابو العالیة: هی زمن داود علیه السلام کانت المرأة تلبس درعا من اللؤلؤ مفرج الجانبین، لا ثوب علیها غیرها و تعرض نفسها علی الرّجال. و قیل: الجاهلیّة الاولی، ما ذکرنا، و الجاهلیّة الأخری قوم یفعلون مثل فعلهم فی آخر الزّمان. و قیل: الجاهلیة الاولی بمعنی القدیمة و لیس لها اخری کقوله تعالی: وَ أَنَّهُ أَهْلَکَ عاداً الْأُولی‌.

وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ المفروضة وَ آتِینَ الزَّکاةَ الواجبة وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فیما یأمر و ینهی.

إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ یعنی الاثم الّذی نهی اللَّه النّساء عنه، و قیل: الرّجس اسم لکلّ مکروه مستقذر، قال اللَّه تعالی فی صفة المنافقین: إِنَّهُمْ رِجْسٌ و الرّجس نعت للواحد و الجمع و المذکّر و المؤنث. و فی الخبر: اعوذ بک من الرجس النجس الخبیث المخبث، الشیطان الرجیم‌، یقال ذلک عند دخول الخلاء.

قوله: «أَهْلَ الْبَیْتِ» نصب علی المدح، و قیل نصب علی النّداء و اراد باهل البیت نساء النّبی (ص) لانّهنّ فی بیته و هو روایة سعید بن جبیر عن ابن عباس، و سماهنّ: اهل البیت فی قصة ابراهیم (ع) و ذلک فی قوله عز و جل: رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ و ذهب ابو سعید الخدری و جماعة من التّابعین منهم مجاهد و قتاده الی انّ اهل البیت علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین علیهم السلام، و الدّلیل علیه‌

ما روت عائشة رضی اللَّه عنها، قالت: خرج رسول اللَّه (ص) ذات غداة و علیه مرط مرجل من شعر اسود فجلس فأتت فاطمة فادخلها فیه ثمّ جاء علیّ فادخله فیه ثمّ جاء حسن فادخله فیه ثم جاء حسین فادخله فیه ثمّ قال: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً.

و عن ام سلمه قالت: فی بیتی انزلت إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ، قالت فارسل رسول اللَّه (ص) الی فاطمة و علی و الحسن و الحسین فقال: «هؤلاء اهل بیتی»، قالت فقلت: یا رسول اللَّه ما انا من اهل البیت؟ قال بلی ان شاء اللَّه.

و روی انها قالت: و انا معکم یا رسول اللَّه، قال: «انک علی خیر انک علی خیر».

و قال زید بن ارقم: اهل بیته من حرم علیهم الصدقة: آل علی و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس و الصحیح انّ المراد باهل البیت ازواج النّبی (ص) و عترته الّذین هم آله من بنی هاشم.

وَ اذْکُرْنَ ما یُتْلی‌ فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیاتِ اللَّهِ وَ الْحِکْمَةِ من اللَّه تعالی علیهنّ بان جعلهنّ اهل بیت النّبوة و معدن نزول الوحی و ازواج رسوله علیه السلام، فقال: اذکرن نعمتی فی ذلک علیکنّ و اشکرن لی ذلک فاطعننی رسولی، و المراد بالحکمة ما اوحی اللَّه الی رسوله من احکام دینه فی کتابه، و قیل: عنی بها سنن الرّسول علیه الصلاة و السلام و التلاوة لا تستعمل الا فی قراءة کتاب اللَّه، فعلی هذا هو من باب قوله: متقلدا سیفا و رمحا.

إِنَّ اللَّهَ کانَ لَطِیفاً باولیائه خَبِیراً بجمیع خلقه.

إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ قال قتاده: لمّا ذکر اللَّه عزّ و جلّ ازواج النّبی دخلت نساء من المسلمات علیهنّ و قلن ذکرتنّ و لم نذکر و لو کان فینا خیر ذکرنا، فانزل اللَّه تعالی هذه الایة. و قال مقاتل بن حیان: بلغنی انّ أسماء بنت عمیس لمّا رجعت من الحبشة مع زوجها جعفر بن ابی طالب دخلت علی نساء النّبی فقالت: هل نزل فینا شی‌ء من القرآن؟ قلن: لا، فاتت رسول اللَّه (ص): فقالت: یا رسول اللَّه انّ النساء لفی خیبة و خسار، قال و ممّ ذاک؟ قالت لانّهنّ لا یذکرن بخیر کما یذکر الرّجال، فانزل اللَّه تعالی هذه الایة.

قال عطاء بن ابی رباح: من فوّض امره الی اللَّه فهو داخل فی قوله إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ، و من اقرّ بانّ اللَّه ربه و محمدا رسوله و لم یخالف قلبه لسانه فهو داخل فی قوله: وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ، و من اطاع اللَّه فی الفرض و الرّسول فی السنّة فهو داخل فی قوله: وَ الْقانِتِینَ وَ الْقانِتاتِ، و من صان قوله عن الکذب فهو داخل فی قوله: وَ الصَّادِقِینَ وَ الصَّادِقاتِ، و من صبر علی الطّاعة و عن المعصیه و علی الرّزیّة فهو داخل فی قوله: وَ الصَّابِرِینَ وَ الصَّابِراتِ، و من صلّی فلم یعرف من عن یمنیه و عن یساره فهو داخل فی قوله: وَ الْخاشِعِینَ وَ الْخاشِعاتِ، و من تصدّق فی کل اسبوع بدرهم فهو داخل فی قوله: وَ الْمُتَصَدِّقِینَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ، و من صام من کلّ شهر ایّام البیض الثالث عشر و الرّابع عشر و الخامس عشر فهو داخل فی قوله: وَ الصَّائِمِینَ وَ الصَّائِماتِ، و من حفظ فرجه عمّا لا یحلّ فهو داخل فی قوله: وَ الْحافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ، و من صلّی الصلوات الخمس بحقوقها فهو داخل فی قوله: وَ الذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَ الذَّاکِراتِ. و قیل: الذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَ الذَّاکِراتِ بالتّسبیح و التّحمید و التّهلیل، و قیل: التّالین للقرآن.

أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ نزلت فی زینب بنت جحش رباب الاسدیة و اخیها عبید اللَّه بن جحش و امّهما امیمة بنت عبد المطلب عمّة رسول اللَّه (ص).

خطب رسول اللَّه (ص) زینب علی مولاه زید بن حارثة و کان زید مولی رسول اللَّه اشتراه من سوق عکاظ بمال خدیجه، فاعتقه و تبنّاه و کان شدید الحبّ له و لابنه اسامة حتّی انّه اخّر الاضاضة عن عرفات لاجله و کان ذهب یقضی الحاجة و کان زید اسود، افطس، فلمّا رجع قال رجل من اهل الیمن لرسول اللَّه (ص) احتبسنا لاجل هذا! فدعا رسول اللَّه علیهم.

قال الزهری: و کانت ردّة اهل الیمن بعد رسول اللَّه من اجل تلک القصة یعنی عبد اللَّه الاسود العبسی المتنبی الّذی قتله فیروز الرّجل الصالح صاحب رسول اللَّه (ص) دخل علیه فاخذ برأسه فکسر عنقه، فلمّا خطبها رسول اللَّه علی زید قالت یا رسول اللَّه أ تخطبنی علی مولی و انا ایّم قریش و بنت عمّتک؟ فقال رسول اللَّه: «انا ارضاه لک»

، قالت لکنّی لا ارضاه لنفسی و کانت زینب بیضاء جملیة فیها حدّة و کذلک کره اخوها عبید اللَّه ذلک فنزلت هذه الایة، فلمّا سمعت اطاعت و رضیت و کذلک رضی اخوها، و جعلت امرها بید رسول اللَّه، و کذلک اخوها فزوّجها رسول اللَّه (ص) منه فدخل بها و ساق رسول اللَّه (ص) الیها عشرة دنانیر و ستین درهما و خمارا و درعا و ازارا و ملحفة و خمسین مدّا من طعام و ثلثین صاعا من تمر.

وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ یعنی عبید اللَّه بن جحش وَ لا مُؤْمِنَةٍ یعنی زینب بنت جحش.

إِذا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً ای اراد اللَّه و رسوله امرا و هو نکاح زید لزینب.

ان یکون لهم الخیرة من امرهم یعنی ان یختار و یرید غیر ما اراد اللَّه او یمتنع ممّا امر اللَّه و رسوله به.

وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ فخالف الکتاب وَ رَسُولُهُ فخالف السنّة فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِیناً قرأ عاصم و حمزة و الکسائی أَنْ یَکُونَ بالیای للحائل بین التّأنیث و الفعل، و قرأ الآخرون بالتّاء التأنیث الخیرة و الخیرة الاختیار.

وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ سبب نزول این آیة آن بود که رسول خدا روزی در خانه زید شد حاجتی را، زینب را دید ایستاده و زینب زنی بود با جمال تمام قد نیکو خلقت سپید رنگ، جامه نیکو چنان که زنان دارند پوشیده، بچشم رسول نیکو آمد، گفت: «سبحان اللَّه مقلّب القلوب»، این بگفت و بازگشت و زید آن ساعت بخانه نبود، چون باز آمد زینب او را خبر داد از آنچه رسول گفت، زید بدانست که چیزی در دل رسول افتاد و بآن که در حکم و قضیّت اللَّه بود که زینب زن رسول باشد، اللَّه تعالی محبّت زینب در دل رسول افکند و نفرت و کراهت در دل زید افکند، زید برخاست در آن حال و پیش مصطفی شد، گفت یا رسول اللَّه زینب زنی متکبّر است و بر من تطاول می‌جوید و سر بمن فرو نمی‌آرد و مرا بسخن درشت می‌برنجاند و میخواهم که او را طلاق دهم، رسول خدا گفت: «أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللَّهَ» فی امرها زن خویش را نگه دار و از خدا بترس و او را طلاق مده.

وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ ای تخفی فی نفسک نکاحها ان طلّقها زید و قال ابن عبّاس: و تخفی فی نفسک حبها. و قال قتاده: ودّ انّه طلّقها.

وَ تَخْشَی النَّاسَ فی ذلک «ای تستحیی منهم: و قیل: تخاف لائمة النّاس ان تقولوا امر رجلا بطلاق امرأته ثمّ نکحها.

وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ قال عمرو بن مسعود و عائشة: ما نزل علی رسول اللَّه علیه الصلاة و السلام آیة اشدّ علیه من هذه الایة. و قالت عائشة: لو کتم النّبی (ص) شیئا ممّا اوحی الیه لکتم هذه الایة.

حاصل این قول آنست که رسول خدا آن ساعت که زینب را دید یک نظرة مفاجاة بی‌تکرار و آن نظر مباح است، در دل وی محبت زینب افتاد بی‌اختیار، و ذلک لا یقدح فی حاله (ص) لانّ العبد غیر ملوم علی ما یقع فی قلبه من الودّ ما لم یقصد فیه المآثم لانّ الودّ و میل النفس من طبع البشر. و رسول خدا در دل کرد که اگر زید او را طلاق دهد من او را بزنی کنم از آنکه وحی آمده بود از پیش که: «انّ زینب من نسائک» و این معنی رسول در دل پنهان میداشت و از مردم شرم میداشت که اظهار کند و میترسید که عیب کنند و گویند مردی را طلاق زن فرمود و خود او را بزنی کرد، یا گویند زن پسر خوانده خود را بزنی کرد، و قول درست و تاویل پسندیده آنست که زین العابدین گفت امام علی بن الحسین بن علی علیهم السلام، و کذلک‌ روی عن الحسین بن ابی الحسن البصریّ قال: کان اللَّه عز و جل قد اعلم نبیّه (ص) انّ زینب ستکون من ازواجه و انّ زیدا سیطلّقها، فلمّا جاء زید و قال: انّی ارید ان اطلّقها، قال له: «امسک علیک زوجک»، فعاتبه اللَّه و قال: «لم قلت امسک علیک زوجک و اخفیت؟ انّی اعلمتک انّها ستکون من ازواجک»، و هذا هو الاولی و الالیق بحال الانبیاء و هو مطابق للتّلاوة، لانّ اللَّه تعالی اعلم انّه یبدئ و یظهر ما اخفاه و لم یظهر غیر تزویجها منه فقال: زَوَّجْناکَها فلو کان الذی اضمره رسول اللَّه محبّتها او ارادة طلاقها لکان یظهر ذلک لانّه لا یجوز ان یخبر انّه یظهره ثمّ یکتمه فلا یظهره فدلّ انّه انّما عوتب علی اخفاء ما اعلمه اللَّه انّها ستکون زوجة له و انّما اخفاه استحیاء ان یقول لزید: انّ الّتی تحتک ستکون امرأتی، و هذا قول حسن مرضیّ و اللَّه اعلم. و قوله: وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ لم یرد انّه لم یکن یخشی اللَّه فیما سبق‌ فانه علیه السلام قد قال: انی اخساکم للَّه و اتقاکم له‌ و لکنّه لمّا ذکر الخشیة من الناس ذکر انّ اللَّه تعالی احقّ بالخشیة فی عموم الاحوال و فی جمیع الاشیاء.

قوله: فَلَمَّا قَضی‌ زَیْدٌ مِنْها وَطَراً ای حاجته من نکاحها زَوَّجْناکَها و ذکر قضاء الوطر لیعلم انّ زوجة المتبنّی تحلّ للمتبنّی بعد الدّخول بها. قال انس: کانت زینب تفخر علی ازواج النّبی (ص) و تقول: زوّجکنّ اهالیکنّ و زوّجنی اللَّه من فوق سبع سماوات و انّ السفیر لجبرئیل علیه السلام. و عن انس رضی اللَّه عنه قال: أولم رسول اللَّه (ص) حین ابتنی بزینب بنت جحش فاشبع المسلمین خبزا و لحما.

روایت کنند از انس، گفت: چون عدّة زینب بسر آمد، رسول خدا بخطبة زینب، زید فرستاد، چون آمد بدر سرای وی و در شدن را دستوری خواست، زینب گفت: فی ایّ شی‌ء انا من زید؟ او را دستوری نداد، گفت من از زید چه باشم؟ زید گفت: من فرستاده رسول خدا ام، زینب گفت: مرحبا برسول اللَّه و او را دستوری داد، زید چون او را دید ثنای وی در گرفت و او را بخصلتهای نیکو بستود، آن گه گفت: ابشری انّ رسول اللَّه یخطبک بشارتت باد ای زینب که رسول خدا ترا بزنی میخواهد و مرا بخطبت تو فرستاد زینب بسجود در افتاد و خدای را عز و جل شکر کرد و ثنا گفت. پس چون رسول علیه الصلاة و السلام بوی رسید، وی فخر آوردی بر زنان دیگر و گفتی: نکاحهای شما پدران شما بست با رسول و نکاح من ربّ العرش العظیم بست از وراء هفت آسمان. و اوّل زنی که بعد از رسول خدا از دنیا بیرون شد زینب بود، و از بس که درویش‌نواز و مهمان‌دار و بخشنده بود او را ام المساکین میگفتند.

فَلَمَّا قَضی‌ زَیْدٌ مِنْها وَطَراً الوطر، کل حاجة لک فیها نهمة و کذلک الارب، و قیل: قضاء الوطر ها هنا الطّلاق، سمّی الطّلاق وطرا لانّه استیفاء الوطر منها هذا کقوله عزّ و جل: وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً فسمّی الرّضاع فطاما لانّه استیفاء الرّضاع.

زَوَّجْناکَها لِکَیْ لا یَکُونَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ ای اثم، فِی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ جمع الدّعی و هو اسم لمن یدعی لغیر ابیه فیدعی لمن یدعیه، یقول تعالی: زَوَّجْناکَها زینب و هی امرأة زید الّذی تبنّیته لیعلم انّ زوجة المتبنّی حلال للمتبنّی و ان کان قد دخل بها المتبنّی بخلاف امرأة ابن الصلب لا تحلّ للاب.

وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا له معنیان، ای و کان شأن اللَّه و مراده فی قصة رسول اللَّه (ص) و زید و زینب مقضیّا کان اللَّه قضاها ففعلها، و المعنی الثّانی انّ امر اللَّه عز و جل باستحلال التزوّج بازواج الادعیآء ممّا وثق به و یفعل.

ما کانَ عَلَی النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ ای قدّر له و شرع و اباح خاصة.

سُنَّةَ اللَّهِ ای کسنّة اللَّه، نصب بنزع الخافض، و قیل نصب علی الاغراء، ای الزموا سنّة اللَّه.

فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ ای فی الانبیاء الماضین ان لا یؤاخذهم بما اباح لهم.

میگوید بر پیغامبر تنگی نیست در آن که اللَّه او را مباح کرده و حلال از زن خواستن بیش از چهار زن و این خاصیت رسول است و سنّت پیغمبران گذشته، داود صلوات اللَّه علیه صد زن داشت و سلیمان هفتصد زن و سیصد سریّة، و در خبر است که رسول ما را صلوات اللَّه و سلامه علیه قوّت سی مرد بود در نکاح، و کان طاف لیلة علی احدی عشرة امرأة بغسل واحد. و او را صلوات اللَّه و سلامه علیه چند خاصیّت بود: در نکاح بیش از چهار زن او را مباح بود و لو کان الی الف، و زن خواستن بی‌ولی و بی‌شهود و بی‌مهر، و زن خواستن بلفظ هبة، و اذا وقع بصره علی امرأة و رغب فیها وجب علی الزّوج طلاقها ثمّ کان له ان ینکحها من غیر قضاء العدّة. اینست خاصیّت رسول و کس را با وی در آن مشارکت نیست.

وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً ای قدّر لکلّ انسان من امره ما یصلحه و یلیق به و ینبغی له حدّا محدودا.

الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ گفته‌اند این آیت از روی معنی معطوف است و منسوق بر آنچه گفت: وَ تَخْشَی النَّاسَ، معنی آنست که تو از مردم میترسی در هوای زینب و در نکاح وی، چرا اقتدا نکنی به پیغامبران گذشته که یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً غیره، از هیچ کس از مردمان ایشان را ترس نبود که ترس ایشان همه از اللَّه بود. جایی دیگر صفت منافقان کرد که یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً منافقان‌اند که از مردم ترسند. چنان که از اللَّه باید ترسید، بلکه منافقان از گفت مردمان بیش از آن ترسند که از اللَّه ترسند، گفته‌اند که خشیت از اللَّه خشیت عزم است فهو له محدود، و خشیت از مخلوق خشیت ظنّ است و هو فیه معذور، زیرا که اللَّه قادر است که بر آن گزند رساند، پس بحقیقت ازو باید ترسید و بر خشیت باید زیست، و مخلوق بر هیچ گزند قادر نیست و در دست وی چیز نیست، او که از مخلوق می‌ترسد ظنّی میبرد و اندیشه‌ای می‌بود که در آن اندیشه وی معذور است، و لهذا حکی عن بعض الانبیاء خوفهم من المخلوقین حکی عن ابرهیم فقال تعالی: أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قالُوا لا تَخَفْ، و حکی عن موسی: فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسی‌، و حکی عن داود: فَفَزِعَ مِنْهُمْ و قال لنبیّنا (ص): وَ إِمَّا تَخافَنَّ، فعذرهم فی الخوف لانّ ذلک خوف ظنّ معذور قوله: وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ ای لا یخشون قالة الناس و لائمتهم فیما احل اللَّه لهم و فرض علیهم.

وَ کَفی‌ بِاللَّهِ حَسِیباً حافظا لاعمال خلقه و محاسبهم.

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode