گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَکُمْ خداوند عالم، جلیل و جبّار درین آیت مؤمنان را فرمود تا خویشتن را در تهلکه نیفکنند، و در جنگ دشمن ساز و عدّت تمام بردارند، و سلاح در پوشند، و از دشمن حذر کنند، و فرمود تا حق جهاد بجای آورند و در آن سستی نکنند. جوک جوک بیرون شوند بجنگ دشمن، یا پس همه بهم بیرون شوند. مفسّران گفتند: این بفرمود، آن گه منسوخ کرد بآنچه گفت: وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً. عبد الرحمن بن زید بن اسلم گفت: «فانفروا ثبات» معنی آنست که گروه گروه پراکنده از پس یکدیگر میروید چون رسول خدا با شما نباشد، أَوِ انْفِرُوا جَمِیعاً پس اگر رسول (ص) بیرون شود و شما با وی باشید همه بهم باشید. جماعتی پراکنده که از هم بیفتاده باشند ایشان را ثبات گویند. یکی از آن ثبة گویند، و جمع را ثبون و ثبین گویند، همچون عضین و عزین.

اگر کسی گوید که: کارها همه بتقدیر الهی است و بهیچ حال بتقدیر در نتوان گذشت، پس چرا حذر فرموده است؟ و چه فایده در آنست؟ جواب آنست که حذر فرمودن آرام دل بنده راست، و طمأنینت نفس وی، نه برای آن تا دفع قدر کند.

این همچنانست که اعرابی را گفت حین قال له انّی خلّفت ناقتی بالعراء و توکّلت‌علی اللَّه، فقال رسول اللَّه: «اعقلها و توکّل»، و نیز تا بنده خود را در تهلکه نیفکند.

و برای این گفت ربّ العزّة: وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ. و معلومست که بیرون از آنچه تقدیر کرد، بنده هیچیز نتواند کرد، و اللَّه تعالی که بنده را بحذر فرمود این هم از جمله قدر است، و بیرون از تقدیر او نیست، پس حذر کردن بنده بقدر است، و آنچه ببنده رسد از نیک و بد بقدر است، و خدای را عزّ و جلّ رسد بحجّت خداوندی و کردگاری هر چه ببنده خواهد، و هر چه با وی کند، و بنده را جز کار کردن و بندگی نمودن و اعتراض ناکردن هیچ روی نیست. خبر درست است که عمر خطاب گفت: یا رسول اللَّه أ نعمل فی امر مستأنف ام فی امر قد فزع منه. قال: «بل فی امر قد فزع منه». قال: «ففیم العمل»؟ قال: اعملوا فکل میسر لما خلق له. و کان رسول اللَّه (ص) اذا مرّ بصدف مائل اسرع المشی. فقیل: یا رسول اللَّه أ تفرّ من قضاء اللَّه؟ فقال: «افرّ من قضائه الی قضائه».

وَ إِنَّ مِنْکُمْ لَمَنْ لَیُبَطِّئَنَّ اصل کلمه، لمن یبطّئ است، و این لام که بر سر کلمت است، و نون مشدّد که بآخر است تحقیق مبالغت را است، یعنی که خواهد بود این لا بدّ. این آیت در شأن عبد اللَّه ابی آمد، سر منافقان، و او را در جمع مؤمنان گرفت بآنچه گفت: وَ إِنَّ مِنْکُمْ، از بهر آنکه اظهار کلمه اسلام کرد، اگر چه نفاق در باطن داشت، و در تحت حکم مسلمانان شد در ظاهر. و نیز گفته‌اند که: این خطاب از جهت نسب و جنسیّت با وی رفت، نه از جهت ایمان، که وی از روی نسب و جنسیّت از ایشان بود، و از روی ایمان نه از ایشان بود.

فَإِنْ أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ میگوید: اگر در غزا بشما بلائی و سختی و بیکامی رسد، یا از دشمن گزندی رسد، این مبطی گوید: «قد انعم اللَّه علیّ اذ لم اکن معهم‌شهیدا»، با من نیکویی کرد که با ایشان در آن غزا نبودم حاضر. وَ لَئِنْ أَصابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ و اگر فتحی یا غنیمتی بشما رسد وی گوید: کَأَنْ لَمْ تَکُنْ بتاء تأنیث قراءت مکی و حفص و اویس است، زیرا که بظاهر لفظ مودّت نگرند، و مؤنث است، و فعل مسند است با وی، و چون فاعل مؤنث بود علامت تأنیث بفعل آن الحاق کنند، اعلاما بأنّ الفعل مؤنث. باقی بیا خوانند زیرا که نه تاء تأنیث حقیقی است، و نیز فصل میان فعل و فاعل واقع است، و چون فصل میان ایشان واقع شود، ترک علامت تأنیث نیکو باشد.

«کَأَنْ لَمْ تَکُنْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُ مَوَدَّةٌ» عارضی است که در میان سخن در آمد.

اللَّه گفت: گویی خود میان شما و میان آن منافق هیچ معرفت نبوده است، و هیچ عقد با شما نبسته است بدانکه جهاد کند با شما، باین سخن که وی میگوید که: «یا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً». و فضل در قرآن بهفت معنی آید: یکی اسلام است، چنان که در سورة آل عمران گفت: قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ.

همانست که در سوره یونس گفت: قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ. دوم فضل است بمعنی نبوّت، چنان که در سورة النساء گفت: وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً

یعنی النّبوّة و الکتاب. همانست که در سوره بنی اسرائیل گفت: إِنَّ فَضْلَهُ کانَ عَلَیْکَ کَبِیراً.

سیوم فضل است بمعنی خلف، چنان که در سورة البقرة گفت: وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا یعنی الخلف للمال عند الصّدقة. چهارم فضل است بمعنی منّت، چنان که جایها است در قرآن: وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ. پنجم فضل بهشت است، چنان که در سورة الاحزاب گفت: وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً یعنی الجنّة. ششم فضل رزق است در بهشت، چنان که گفت: یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ یعنی الرّزق فی الجنّة. هفتم فضل است بمعنی رزق در دنیا، چنان که در سورة الجمعة گفت: فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ، و در سورة المزمل گفت: یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ. یعنی الرّزق فی التجارة، و درین آیت ورد گفت: وَ لَئِنْ أَصابَکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ یعنی الرّزق فی الغنیمة، و نظائر این در قرآن فراوان است.

فَلْیُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ این مؤمن که منافق وی را می‌بازنشاند از غزا، ایدون بادا که ننشیناد، یعنی که اللَّه میفرماید وی را که جهاد کند، و باز کوشد با ایشان که میخرند این جهان بآن جهان. باین قول «شری» بمعنی اشتری است.

معنی دیگر: میفرماید که جهاد کنند و باز کوشند با دشمنان خدای، که ایشان این جهان میفروشند، و بآن بهشت و نعیم باقی می‌خرند، باین قول «شری» بمعنی باع است. و روا باشد که این خطاب منافقان نهند، ایشان که روز احد تخلّف کردند، و از غزا باز پس نشستند، و آن گه معنی آن باشد: آمنوا ثمّ قاتلوا، نخست ایمان آرید پس جهاد کنید، که کافر پیش از آنکه ایمان آرد مأمور نبود. و باین قول «شری» بمعنی اشتری است، یعنی: یشترون الحیاة الدّنیا و یختارونها علی الآخرة.

وَ مَنْ یُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیُقْتَلْ ای: فیستشهد، أَوْ یَغْلِبْ ای یظفر، فکلاهما سواء، و هو معنی قوله: فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً یعنی: الجنّة. پس مؤمنان را تحریض کرد بر جهاد در راه دین، و از بهر حق، و از بهر رهانیدن آن ضعیفان مسلمانان که در دست مشرکان مکه بودند، از مردان چون حبیب و ابو ذر و غیر ایشان، و از زنان چون مادر اسامة و دختر عقبة بن ابی معیط و غیر ایشان، و کودکان چون اسامة و غیر ایشان، در دست کافران مکه بودند محبوس و معذّب،و دعا میکردند و میگفتند: بار خدایا! ما را ازین شهر مکه که جای کافران و مشرکانست بیرون آر، و به دار الهجرة ما را فرود آر. ربّ العالمین گفت درین آیت: چرا نروید بغزا؟ و ایشان را نرهانید؟ و گفته‌اند: قومی زمنان و ضعیفان مؤمنان در مکه مانده بودند، و کافران پیوسته ایشان را اذی مینمودند. پس ایشان دعا کردند و گفتند: اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا. معنی آنست که: ولّ علینا رجلا من المؤمنین یوالینا، بار خدایا! بر گمار بر ما، و والی کن بر ما، مردی از مؤمنان که ما را در خود گیرد، و از رنج کافران برهاند. وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیراً ینصرنا علی عدوّک. ربّ العالمین دعاء ایشان اجابت کرد، چون مکه گشاده شد، مصطفی (ص) را بر ایشان گماشت، و مصطفی (ص)، عتاب بن اسید را بر سر ایشان عامل کرد، تا انصاف بداد، و ضعیفان را قوّت داد، و مظلومان را از دست ظالمان برهانید، تا پس از آنکه ضعیفان بودند همه عزیزان و مهتران گشتند.

الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ای فی طاعته، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنی المشرکین و الیهود، یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ یعنی فی سبیل الشیطان. درین آیت تسلیت مؤمنان است، و قوّت دادن ایشان در جهاد، و وعده دادن بنصرت.

میگوید: مؤمنان از بهر خدا و بفرمان خدا جنگ میکنند، و کافران و بیگانگان از بهر دیو و بفرمان دیو جنگ میکنند. آن گه گفت: ای مؤمنان، شما با این فرمانبرداران شیطان و پس روان شیطان ازین بت پرستان و بیگانگان، جنگ کنید، و از کید شیطان مترسید که کید شیطان تا بود ضعیف بود. او را و پس روان او را خوار داریم، و هلاک کنیم، چنان که روز بدر کردیم، خوار داشتیم و هلاک کردیم.

اگر کسی گوید: چونست که کید شیطان ضعیف خواند، و کید زنان عظیم خواند؟ و ذلک فی قوله: إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ، و معلومست که شیطان بجای صیّاد است و دام نهنده، و زنان بجای دام‌اند، بحکم آن خبر که مصطفی (ص) گفت: «النّساء حبائل الشیطان».

و آن گه صیّاد پنهان، و دام پیدا، و از پیدا حذر کردن بهتر توان از آنچه پنهان. پس چه حکمت است که کید زنان عظیم خواند و کید شیطان ضعیف؟ جواب آنست که کید زنان «عظیم» خواند، زیرا که کید زنان در تو اثر کند بی‌تو، بی مراد تو، چنان که ترا ارادتی نبود. امّا شیطان تا از تو ارادتی نبود، کید وی بکار نیاید، و وسوسه نتواند کرد. نه‌بینی که هرگز تو اندر نماز ناندیشی که من جیحون را پلی کنم، زیرا که بیرون از نماز ترا این ارادت نبوده است. لا جرم شیطان مر ترا اندر نماز این وسوسه نتواند کرد، لکن تو اندر نماز اندیشی که مرا بساط چنین میباید، زن چنین میباید، کدخدایی چنین باید، زیرا که بیرون از نماز ارادت تو همین باشد. پس شیطان بر این ارادت تو آلت سازد، و دست افزار کند، و ترا اندر نماز بوسوسه افکند. همین است قصّه آدم (ع) که در بهشت آن همه نعمت و راحت میدید، امّا در دلش افتاد که چه بودی اگر من همیشه اینجا بماندمی! چون ابلیس از وی این ارادت بدانست، با وی هم از در ارادت وی در آمد، و آدم را گفت: هَلْ أَدُلُّکَ عَلی‌ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلی‌؟ مقصود آنست که تا از آدم ارادت جاودانه ماندن در بهشت نبود، ابلیس چیزی نتوانست کرد. چون کید شیطان را با تو دست افزاری بایست از تو، و آن ارادت تست، لا جرم کید او «ضعیف» خواند، و کید زنان را این آلت نباید که آن خود مؤثّر است بی‌ارادت تو، از بهر آن «عظیم» خواند.

دیگر جواب آنست که شیطان به لا حول بگریزد، از آن کید وی ضعیف خواند، و از زنان به لا حول ایمن نگردی، پس کید ایشان عظیم خواند. دیگر ترا ازشیطان جز خیالی و وسوسه مجرّد نیست، که تو او را می‌نبینی، بیش از آن نیست که اندر دل وسوسه‌ای می‌کند، ازین جهت کید وی ضعیف خواند، و کید زنان عظیم خواند از آنکه در آن هم دیدار است، و هم خیال. دیگر گفته‌اند: کید شیطان ضعیف است چون با رحمت و عصمت اللَّه مقابل کنی، و کید زنان، عظیم است چون با شهوت مردان و میل ایشان با زنان مقابل کنی.

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode