گنجور

 
میبدی

قوله تعالی وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا پیش از آنک معنی آیت گوئیم بدانک این آیت اشارت بدو گروه است از آن قوم که رسول را دیدند: یک گروه از ایشان اهل صدق و وفاق‌اند، و دیگر گروه اهل شک و نفاق، و ما وصف و سیرت هر دو گروه بگوئیم آن گه بمعنی آیت باز آئیم ان شاء اللَّه. اما گروه اول که اهل صدق و وفاق‌اند صحابه رسول‌اند، خیار خلق و مصابیح هدی، اعلام دین و صیارفه حق، سادات دنیا و شفعاء آخرت رسول خدای را بپذیرفتند و باخلاص دل وی را گواهی دادند و بر تصدیق یقین وی را پیشوا گزیدند و بتعظیم و مهر بوی پی بردند و بر سنّت وی خدای را پرستیدند. ایشانند که اللَّه گفت ایشان را کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً شما اید امّت گزیده پسندیده.

بهینه زمینیان. جابر بن عبد اللَّه گفت روز حدیبیه هزار و چهار صد مرد بودیم رسول خدا در ما نگرست گفت: «انتم خیر اهل الارض».

و قال عبد اللَّه بن مسعود ان اللَّه اطّلع فی قلوب العباد فوجد قلب محمّد خیر قلوب العباد فاصطفاه لنفسه و بعثه برسالته. ثم نظر فی قلوب العباد بعد قلب محمّد فوجد قلوب اصحابه خیر قلوب العباد فجعلهم وزراء نبیّه یقاتلون عن دینه فما رآه المسلمون حسنا فهو عند اللَّه حسن، و ما رآه المسلمون سیّئا فهو عند اللَّه سیّئ، و قال ابن عمر «لمقام احدهم مع رسول اللَّه مغبّرا وجهه خیر من عبادة احدکم عمره.» ابن عمر فراقوم خویش گفت یک بار که در حضرت مصطفی یاران در مقام جهاد و معارک ابطال شمشیر زدند و مبارزی کردند آن خاک که بر چهره ایشان نشست آن ساعت فاضلتر از جمله عبادت شماست در عمر شما. خبر درست است که گفت صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم: خیر هذه الامّة اربعة قرون القرن الّذی انا فیهم، ثم الّذین یلونهم ثم الّذین یلونهم، و واحد فرد. اشار صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بهذا الی المتمسّکین بالدّین فی آخر الزّمان، الذین ورد فیهم الاخبار بالثّناء علیهم، منها

قوله ص «من اشدّ امّتی لی حبّا ناس یکونون بعدی یردّ احدهم لو رآنی باهله و ماله.»

امّا گروه دوم اهل شک و نفاق بر سه فرقه‌اند: از بهر آنکه نفاق بر سه رتبت است نفاق مهین و کهین و میانه. مهین آنست که در دل شک و نفاق بود و ریب چنانک گفت فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ و بغض مصطفی در دل گیرد و دشمنان وی را دوست دارد.

و نفاق میانه آنست که نماز بکسلانی کند و عمل با ریا و صدقه بکراهیت دهد. و نفاق کهین در نماز بجماعت تقصیر کردن است و در عهد غدر کردن و در امانت خیانت، و سوگند بدروغ یاد کردن و میان مردم سخن‌چینی کردن و با مردم دو زبان و دو روی بودن امّا نفاق مهین کفر است و عین الحاد. کسی که آن نفاق بروی دست شود او را از مسلمانان نشمرند و بر کفر وی گواهی دهند و ترحم نکنند. چنانک در عهد رسول خدا عبد اللَّه ابی سلول بود و اصحاب وی و ایشان که مسجد ضرار را بنا کردند و ایشان که در عقبه همت کردند که رسول را بیوکنند رسول خدا بنفاق ایشان مطلق گواهی داد و تعیین کرد. و فی ذلک ما روی حذیفة رضی اللَّه عنه قال «کنت اسوق برسول اللَّه علی العقبة و عمار یقود به فجاء اثنی عشر راکبا لینفروا بالنبی فجعلت اضرب وجوههم و ادفعهم عنّا فقال النبیّ هذا فلان و فلان فسمّی باسمائهم کلّهم و قال هم المنافقون فی الدّنیا و الآخرة، فقلت یا رسول اللَّه الا تبعثنا الیهم فنأتیک برءوسهم قال انی اکره ان یقول النّاس قاتل بهم حتی اذا ظفر بهم فقتلهم و لکنّهم ذرهم یکفیهم اللَّه بالدّبیلة قلت و ما الدبیله؟ قال نار توضع علی نیاط قلب احدهم فتقتله.»

امّا نفاق میانه و نفاق کهین بیش از فسق و معصیت نیست و علی الاطلاق اسم نفاق بریشان نهادن روا نیست. و در عهد رسول خدا اسم صحبت ازیشان بنیفتاد و ترحّم باز نگرفتند. و ازین بابست آنچه مصطفی گفت: «اربع من کنّ فیه کان منافقا خالصا اذا حدّث کذب و اذا وعد خلف و اذا عاهد غدر و اذا خاصم فجر، و من کانت فیه خصلة منهنّ کانت فیه خصلة من النّفاق حتّی یدعها.»

و قال «تجد من شرار النّاس‌ ذا الوجهین الّذی یأتی هؤلاء بوجه و من کان ذا اللسانین فی الدّنیا جعل اللَّه عزّ و جلّ له یوم القیمة لسانین من نار.»

و روی انّ عبد اللَّه بن عمر لمّا حضرته الوفاة، قال انظروا فلانا لرجل من قریش فانی کنت قلت له فی ابنتی قولا کشبه العدّة و ما احبّ ان القی اللَّه بثلث النّفاق و انی اشهدکم انّی قد زوّجته.

و قال صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم من لم یغر و لم یحدّث نفسه بالغزو مات علی شعبة من النّفاق.»

این همه از یک بابست و امثال این فراوانست برین اقتصار کنیم.

قوله تعالی وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَما آمَنَ النَّاسُ معنی آنست که چون مؤمنان فرا منافقان گویند که پیغمبر را و پیغام را براست دارید و استوار گیرید و بگروید چنانک صدّیقان صحابه و مؤمنان اهل کتاب گرویده‌اند. قالُوا یعنی فیما بینهم ایشان با هام سران و هام نشینان خویش گویند أَ نُؤْمِنُ؟ استفهام است بمعنی انکار و جحد یعنی لا نؤمن ما نگرویم چنانک بی خردان و سبکساران گرویدند، ایشان این با قوم خویش گفتند و اللَّه بر مؤمنان آشکارا کرد و ایشان را جواب داد و گفت (أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ) آگاه بید و بدانید که بی خردان و سفیهان ایشانند و لکن نمی‌دانند که جاهلان و سفیهان ایشانند که حق نپذیرفتند و نافرمانی کردند. سفه و سفاه و سفاهة نازیرکیست و تهی ساری بود، تسفّه بی‌خردی کردن و گفتن بود. و منافقان هم از آنجا مصدّقان را سفها خوانند که هذا من حشویّات المشبّهة متکلمان مثبتان را حشویان خوانند گفتند ایشان سخن میشنوند و می‌پذیرند و بر معقول خویش عرضه نمیکنند، و آن را در خرد باز نمی‌جویند سفیهان و سبکساران‌اند. منافقان مخلصان را همین گفتند و اللَّه تعالی جواب ایشان براستی باز داد و آن گفته ایشان بریشان ردّ کرد و اهل حق را نصرت داد، میگوید جلّ جلالهَ کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ».

مفسران گفتند «نسا» درین آیت صحابه رسول‌اند و مؤمنان اهل کتاب. و آنجا که گفت: «لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النَّاسِ» جمله اهل شرک‌اند از هر امّت که بودند، و آنجا که گفت: «لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَی النَّاسِ» اهل مصراند. و آنجا که گفت: وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ‌ اهل مکه‌اند. و آنجا که گفت: کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً اهل کشتی نوح‌اند. و آنجا که گفت: أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ بنی اسرائیل‌اند.

مِنْ حَیْثُ أَفاضَ النَّاسُ اهل یمن‌اند. یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ همه مردم‌اند و در قرآن ناس بیاید که معنی یک مرد باشد چنانک گفت: أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ اینجا مصطفی است جای دیگر گفت: الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ اینجا نعیم بن مسعود الثقفی است انّ النّاس قد جمعوا لکم بو سفیان حرب است.

وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا این آیت در شان عبد اللَّه ابی سلول الخزرجی و اصحاب وی فرود آمد

خرجوا ذات یوم فاستقبلهم نفر من اصحاب رسول اللَّه فقال لاصحابه انظروا کیف اردّ هؤلاء السفهاء عنکم، فاخذ بید ابی بکر فقال مرحبا بالصدیق سید بنی تیم و شیخ الاسلام و ثانی رسول اللَّه فی الغار الباذل نفسه و ماله لرسول اللَّه، ثم اخذ بید عمر فقال مرحبا للسیّد بنی عدی بن کعب، الفاروق، القویّ فی دین اللَّه، الباذل نفسه و ماله لرسول اللَّه. ثم اخذ بید علی فقال مرحبا بابن عمّ رسول اللَّه و ختنه، سیّد بنی هاشم ما خلا رسول اللَّه. فقال له علی یا عبد اللَّه اتّق اللَّه و لا تنافق فانّ المنافقین شرّ خلیقة اللَّه. فقال له عبد اللَّه یا ابا الحسن الیّ تقول هذا و اللَّه انّ ایماننا کایمانکم و تصدیقنا کتصدیقکم.

ثم افترقوا فقال لاصحابه کیف رأیتمونی فعلت فاذا رایتموهم فافعلوا کما فعلت فاثنوا علیه خیرا و قالوا لا تزال بخیر ما عشت. فرجع المسلمون الی رسول اللَّه و اخبروه بذلک.

فانزل اللَّه تعالی هذه الآیة وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا.

جای دیگر گفت: وَ إِذا لَقُوکُمْ قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا یعنی من المؤمنین و انصرفوا إِلی‌ شَیاطِینِهِمْ ای مردتهم و کهنتم و هم خمسة نفر من الیهود و لا یکون کاهن الّا و معه شیطان تابع له کعب بن الاشرف بالمدینة و ابو برزة الاسلمی فی بنی اسلم و عبد الدار فی بنی جهینه و عوف بن مالک فی بنی اسد و عبد اللَّه بن السوداء بالشام. میگوید منافقان چون مؤمنانرا بینند گویند ما بگرویدیم و چون از مؤمنان خالی باشند و با سالاران و سران خویش رسند گویند إِنَّا مَعَکُمْ و علی دینکم ما با شماایم و بر مؤمنان استهزا میکنیم. شیاطین اینجا ماردان و معاندان‌اند. جای دیگر گفت شیاطین الانس و الجنّ از آدمیان و پریان هر کس از حق شطون گرفت و دوری شیطانست. برین معنی اصل شیطان از شطون است نون در آن اصلی، بر وزن فیعال و قیل هو فعلان من شاط یشیط اذا هلک. مالک دینار گفت در زبور داود خواند طوبی لمن لم یسلک سبیل الأئمة و لم یجالس الخطائین و لم یدخل فی هزؤ المستهزئین، طوبی للرحماء اولئک یکون علیهم الرحمة و ویل للمستهزءین کیف یحرقون بالنار.

اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ پارسی آنست که اللَّه بریشان می‌افسون کند، و معنی آنست که اللَّه ایشان را بر آن افسوس می‌پاداش کند. چنانک در خبرست‌ من سب عمارا سبه اللَّه‌ هر که عمّار را دشنام دهد اللَّه او را دشنام دهد یعنی اللَّه آن کس را پاداش دهد جای دیگر گفت فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ و هم از این بابست نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ منافقان اللَّه را فراموش کردند تا اللَّه ایشان را فراموش کرد، و اللَّه فراموش کار نیست که گفت عزّ و علا وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا. این سخن در مخرج معارضه بیرون آمد و مراد بآن خبر است یعنی فرو گذارد ایشان را. چون فراموش کاران. و فی الخبر انّ اللَّه تعالی یقول للشقیّ یوم القیمة هل ظننت انک تلقانی یومک هذا فیقول لا، فیقول الیوم انساک، کما نسیتنی»

و در قرآن ازین باب بسیار وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ انّهم یَکِیدُونَ کَیْداً وَ أَکِیدُ کَیْداً شیخ الاسلام انصاری رحمه اللَّه گفت این مکر و کید و استهزاء و سخریّت اللَّه تعالی جایها در قرآن بخود منسوب کرد و هر چند که این خصلتها از جز اللَّه ناراست آید و نانیکون و بجور آمیخته و بعیب آلوده امّا از اللَّه راست آید و نیکو و تدبیر بحق و عدل و از عیب و عار و جور پاک. از هر چیز که ازو آید و او کند ازو راست است و پاک بحجّت خداوندی و سزای آفریدگاری فللّه الحجة البالغة لا یسئل عمّا یفعل. از پاداش استهزاست که کافر را گفت: «لا تَرْکُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلی‌ ما أُتْرِفْتُمْ فِیهِ وَ مَساکِنِکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْئَلُونَ میگوید چون بایشان رسید روز گرفتن من پای در جنبانیدن گیرند، ایشان را گوئید پای مجنبانید و و از گردید واجای تنعّم و ناز و توانگری خویش و با خانه و پیشگاه خویش تا بخدمت شما آیند و شما را پرسند. و دیگر جای گفت که دوزخی را در دوزخ گویند ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ بچش که تو آن عزیزی و کریمی، علی حال آن خواجه و کد خدای، ابن عباس گفت در معنی آیت ان اللَّه تعالی یطلع المؤمنین و هم فی الجنّة علی المنافقین و هم فی النّار فیقولون لهم أ تحبّون ان ندخل الجنّة فیقولون نعم فیفتح لهم باب من الجنّة و یقال لهم ادخلوا فیسبّحون و یتقلّبون فی النّار: فاذا انتهوا الی الباب سدّ عنهم و ردّوا الی النّار و یضحک المؤمنون و ذلک قوله إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ. الی قوله فَالْیَوْمَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ عَلَی الْأَرائِکِ یَنْظُرُونَ.

وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ مدّ در عذاب گویند و امدّ در نعمت، قال اللَّه وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا و قال تعالی وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ و الطغیان مجاوزة الحدّ و العمة التحیّر معنی آنست که ایشان را متحیّر و گزاف کار و گم راه روزگاری دراز فرو گذارد تا حجت بریشان لازم‌تر بود و عقوبت ایشان صعبتر. قال محمد بن کعب القرظی لما قال فرعون لقومه ما علمت لکم من اله غیری، نشر جبرئیل اجنحة العذاب غضبا للَّه تعالی، فاوحی اللَّه تعالی الیه مه یا جبرئیل انما یعجل العقوبة من یخاف الفوت، فامهله اللَّه بعد هذه المقالة اربعین عاما. و اوحی اللَّه الی عیسی بن مریم یا عیسی کم اطیل النسئة و احسن الطلب و القوم فی غفلة.

أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدی‌ ایشانند که گم راهی براستراهی خریدند جهودان بودند که پیش از مبعث رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بر هدی بودند که بوی ایمان داشتند پس از مبعث بتکذیب و جحود بدل کردند. هذا قول قتاده و مقاتل.

و لفظ اشتراء بر سبیل توسّع گفت، که آنجا بیع و شری نیست امّا استدلال و اختیار هست یعنی استبدلوا الکفر بالایمان و اخذوا الضّلالة و ترکوا الهدی، و ذلک لانّ کلّ واحد من البیّعین یاخذ ما فی یدی صاحبه و یختاره علی ما فی یدیه. کسی که دنیا بر عقبی اختیار کند او را بر طریق توسّع گویند عقبی بدنیا بفروخت اگر چه آنجا خرید و فروخت نیست، این همچنانست و گفته‌اند حق بندگان خدا و سزای ایشان آنست که خدای را عبادت کنند و معرفت وی حاصل کنند که ایشان را برای آن آفریده‌اند. چنانک اللَّه گفت وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ. و راه راست و دین پاک این دانند و باین راه روند. پس کسی که اختیار کفر و ضلالت کند و بر راه کژ و طریق شیطان رود و این ضلالت بآن هدایت بدل پسندد راست آن باشد که اللَّه گفت اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدی‌ و اصل ضلالت حیرت است و بگشتن از راه راست یقال ضللت المکان اذا تحیّرت فیه و لم تهتد الیه، و اضللت الشی‌ء اذا ذهب عنک. و در قرآن ضلالت بر وجوه است: بمعنی غیّ و کفر چنانک درین آیت و در آن آیت که گفت وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ و بمعنی خطا قوله إِنَّ أَبانا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ و بمعنی ابطال قوله وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ. و بمعنی نسیان قوله فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ و قوله أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما. و بمعنی هلاک و بطلان قوله أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ و بمعنی محبّت قوله إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ.

فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ ای ما ربحوا فی تجارتهم میگویند باین بازرگانی که کردند و این بدل که پسندیدند و پیروز نیامدند و سودی نکردند. پس گفت وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ.

یعنی نه بازرگانی ایشان سودمند آمد و نه راه بآن یافتند، که بسیار بازرگان بود که سود نکند لکن راه آن داند و شناسد، اللَّه تعالی میگوید ایشان نه سود کردند و نه راه بآن دانستند. سفیان ثوری گفت: کلکم تاجر فلینظر امرؤ ما تجارته هر کس از شما می‌بازرگانی کند، یکی ور نگرید تا خود بچه بازرگانی میکنید و خود چه در دست دارید، عزت قرآن ترا ببازرگانی سودمند راه می‌نماید و میگوید هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلی‌ تِجارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ، تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ...

مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً چون حقیقت حال ایشان فرمود تعقیب کرد بضرب مثل از جهت زیادتی توضیح و تقریر، زیرا که آن اوقع است و امقع، در دل واقع است از حجت خصم الد. و مثل در اصل بمعنی نظیر است یقال مِثلٌ و مَثلٌ و مثیلٌ کشِبه و شَبه و شبیه. و معنی آن است که حال عجیبه ایشان همچون حال آن کس است که بیفروزد آتشی. و الَّذِی بمعنی الّذین است کما فی قوله تعالی وَ خُضْتُمْ کَالَّذِی خاضُوا. اگر چنانچه مرجع در بنورهم بایشان باشد. و الاستیقاد طلب الوقود و السعی فی تحصیله و هو سطوع النار و ارتفاع لهبها و اشتقاق النار من نار ینور نورا اذا نفر لانّ فیها حرکة و اضطرابا.

فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ای النار حول المستوقد ان جعلتها متعدیة و الا ممکن است که مسند باشد به لفظة ما. و تأنیث أضاءت از جهت آن است که ما حول آن اشیاء و اماکن است. معنی آن است که چون روشن گردانید آتش پیرامون مستوقد را ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ جواب لمّا و ضمیر هم راجع است به الّذی و جمع ضمیر حمل بر معنی است، و بنورهم گفت و بنارهم نگفت زیرا که مراد افروختن آتش است یا استینافی است که جواب معترض است، گوئیا میگوید حال ایشان چیست که حال ایشان تشبیه کرده‌اند بحال مستوقدی که آتش او منطفی شده؟ و اسناد اذهاب به اللَّه تعالی است از بهر آنکه همه افعال راجع است باو تعالی، یقال ذهب السلطان بماله اذا اخذه و ما اخذه و امسکه فلا مرسل له. و عدول کرد از ضوء بنور، پس اگر گفتنی ذهب اللَّه بضوئهم احتمال ذهاب بودی با زیادتی که در ضوء است.

وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ. پس ذکر تاریکی کرد که آن عدم نور است و طمس نور بکلی، و جمع تنکیر ظلمات و وصف آن کرد بظلمتی خالصه که هیچ شبح آن را نبیند، و ترک بمعنی طرح و حلی است، و ترک یک مفعول میخواهد پس صیرورت در او تضمیر کرد و او را جاری مجرای افعال قلوب گردانید و فرمود وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُماتٍ هم چنان که شاعر گفته:

فترکته جرز السباع بنشئه

یضمن قلّة رأسه و المعصم‌

و الظلمة مأخوذ من قولهم ما ظلمک ان تفعل کذا ای ما منعک لانها تسد البصر و تمنع الرؤیة.

قول ابن عباس و قتاده و ضحاک و مقاتل و سدی آن است که این آیت در شأن منافقان فرود آمد و مَثَلُهُمْ ضمیر ایشانست سعید بن جبیر و محمّد بن کعب القرظی و عطا میگویند در شأن جهودان است وَ مِثْلَهُمْ ضمیر ایشانست، گفتند چون نبوّت بنی اسرائیل منقطع شد و با عرب افتاد جهودان قریظه و نضیر و بنی قینقاع در توریة خواندند که پیغامبر آخر الزمان محمد خواهد بود و امت وی خیار خلق‌اند، و گزین عالم و میراث دار پیغامبران، از شام برخاستند و آمدند تا بمدینه مصطفی که مهبط وحی است، و محل رسالت، و حرم مصطفی، و هجرت گاه دوستان حق. مردی بود با این جهودان او را عبد اللَّه بن اهبان میگفتند ابو الهیبان و ایشان را پند دادی و نصیحت کردی، و نعت مصطفی و سیرت و اخلاق وی چنانک در توریة دیده بود بریشان خواندی، و گفتی امید دارم که بروزگار وی در رسم و او را دریابم و بوی ایمان آرم اگر این طمع راست شود، و الّا زینهار که قدر وی بدانید و خطر وی بشناسید و رسالت وی بجان و دل قبول کنید، و قدم از جاده شریعت وی بنگردانید تا سعید ابد گردید. جهودان این نصیحت قبول کردند و تصدیق مصطفی در دل میداشتند، و در امید این روشنایی روزگاری بودند تا بوقت بعثت مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و تحقیق نبوت و رسالت وی. پس جهودان چون بعیان بدیدند آنچه می‌شنیدند و از کتب میخواندند بوی کافر شدند و در ظلمت کفر بماندند. پس رب العالمین ایشان را این مثل زد.

این قول سعید جبیر. اما قول ابن عباس و مقاتل و جماعتی آنست که این صفت منافقانست و مثل ایشان، میگوید مثل این منافقان در شهادت گفتن و کفر نهانی در دل داشتن راست چون مثل مردی است یعنی قومی و این در لغت عرب رواست، و لهذا قال فی الآخر الآیة ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ قومی در شب تاریک در بیابانی بی مهتاب و بی چراغ که هیچ فراجای خویش و راه خویش نمی‌بینند، و از ددان و دشمنان میترسند، و در آن‌ تاریکی لختی خار و گیاه فراهم نهند و آتش در آن زنند. چندانک آتش برافروزد ایشان فرا راه بینند و جای خویش بشناسند و از ددان و دشمنان ایمن شوند. پس چون آتش فرو میرد ایشان در تاریکی و حیرت فرو مانند و در ترس و هراس افتند. آن شب مثل کفر منافقان است و آن آتش مثل شهادت ایشان، چون شهادت گویند در اسلام آیند و چون با شیاطین خویش رسند. و گویند إِنَّا مَعَکُمْ از آن روشنایی شهادت بیفتند، و در کفر خویش فرو مانند، که هیچ فرا حق نبینند. معنی دیگر این که منافقان تا زنده‌اند در میان مسلمانان بروشنایی کلمه شهادت میروند و ایمن می‌نشینند و با مسلمانان یکی‌اند در احکام شرع، پس چون بمیرند بظلم و حیرت باز شوند و در عذاب جاوید بمانند و گفته‌اند تشبیه منافقان بایشان که آتش افروختند در شب تاریک از بهر آنست که آن کس که از روشنایی در تاریکی شود ظلمت وی صعبتر و حال وی دشوارتر از آنست که از ابتدا خود در ظلمت باشد. و این تاریکیها یکی تاریکی شب است، و دیگر تاریکی فرو مردن آتش، سدیگر تاریکی گور در حق منافق.

سؤال کنند که هر که در تاریکیها باشد خود هیچ نبیند پس چه معنی را گفت لا یُبْصِرُونَ؟ پس از آنکه فی ظلمات گفته بود؟ جواب آنست که بعضی حیوانات در ظلمت بینند و تاریکی ایشان را از دیدن منع نکند، اللَّه تعالی بینایی و روشنایی بیکبار ازیشان نفی کرد که ایشان چون آن حیوانان و چهار پایان نیستند بلکه از آن بتراند و نادانتر اولئک کالانعام بل هم اضلّ و در قرآن ظلماتست بمعنی کفر و شرک چنانک گفت یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ. و بمعنی سیاهی شب چنانک گفت وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ. بمعنی اهوال چنانک گفت قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ.

آن گه منافقان را صفت کرد گفت صُمٌّ کران‌اند، یعنی از سماع قرآن بُکْمٌ گنگان‌اند، یعنی از خواندن قرآن عُمْیٌ نابینایانند، یعنی از دین رسول و معجزات و دلائل نبوّت وی، هر چند که بگوش ظاهر میشنوند و بزبان ظاهر میگویند و بچشم ظاهر می‌بینند چنانک رب العالمین گفت فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ اما چون اعتقاد دل و بصیرت سر با آن نبود وجود و عدم آن یکسان بود. و قیل صم عن سماع المدح و الثناء

عن النبی صلی اللَّه علیه و آله و سلم، بکم عن ان یتکلموا بالمدح و الثناء علی النبی صلی اللَّه علیه و آله و سلم، عمی عن رؤیة الخیر و ما ینفع النبی صلی اللَّه علیه و آله و سلم و اصحابه.

و گفته‌اند صمّ کران‌اند که هیچ حق نشنوند، بکم گنگان‌اند که بر شهادت گفتن قوّت نیابند، عمی نابینایان‌اند که نشان حق نبینند.

فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ. پس ایشان از کفر باز نیایند این حکم است بر شقاوت منافقان و حرمان ایشان از ایمان چنانک أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ حکم است بر حرمان مشرکان قریش. میگوید این منافقان هرگز از کفر توبه نکنند و ایشان را برستاخیز بانفاق انگیزند. و ذلک فی‌

قوله صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم «یبعث کلّ عبد یوم القیمة علی ما مات علیه. المؤمن علی ایمانه و المنافق علی نفاقه.

و چگونه از کفر باز آیند و رب العالمین بشقاوت ایشان حکم کرده و گفته إِنَّ الَّذِینَ حَقَّتْ عَلَیْهِمْ کَلِمَتُ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ.

و لو جاءتهم کلّ آیة و قضاء القاضی لا یفسخ.

آن گه مثلی دیگر زد هم ایشان را گفت أَوْ کَصَیِّبٍ یعنی او کاصحاب صیّب این أو اباحت راست نه شکّ را، که بر اللَّه شک روانیست و در صفات وی سزا نیست، و معنی آنست که مثل منافقان با آن قوم زنند که آتش افروختند یا باین قوم که ایشان را باران سختی رسید بهر کدام که مثل زنند راست است و مباح و در خور کَصَیِّبٍ باران سخت است، و هو فعیل من صاب یصوب اذا نزل و انحدر، فهو المطر الشدید الّذی له صوت. و السَّماءِ اسم جنس است یکی از آن سماوة گویند و اصله سما و لأنّه من سما بسمو فقلبت الواو همزه. قومی گفتند سما اینجا سحاب است فِیهِ یعنی فی ذلک السّحاب و قیل فی الصّیّب ظلمات فی ظلمة السّحاب و ظلمة اللیل و ظلمة المطر. فقد قالوا انّ المطر ظلمة اذا نزل بالعذاب وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ اصل الرّعد من الحرکة و الصّوت و البرق من البریق و هو الضّوء. رَعْدٌ بقول بعضی مفسران فریشته است که اللَّه را تسبیح میکند. و در خبرست که جهودان از رسول ص پرسیدند که این رعد چیست؟ فقال مُلْکِ من الملائکة موکّل بالسّحاب معه مخاریق یسوق بها السحاب حیث یشاء اللَّه گفت فریشته ایست بر میغ موکّل، آن را میراند بمخراق نور و هو شبه السّوط. تا آنجا راند که فرمانست، و مخراق آن برق است که می‌درخشد.

گفتند یا محمد ص آن آواز چیست که میشنویم؟ گفت که بانگ آن فریشته است که بر میغ می‌زند. چنانک شبان بانگ بر گوسپند زند.

آورده‌اند از رسول صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم که گفت در مدینه آواز رعد آمد آوازی بلند و دراز بر کشید، گفتا جبریل را پرسیدم که چه میگویند؟ جبریل گفت من از میغ پرسیدم که کجات فرموده‌اند که باران ریزی؟ میغ گفت زمینی در حضرموت آن را بیمیم خوانند فرموده‌اند مرا که آنجا باران ریزم. شهر حوشب گفت: «الرّعد ملک موکل بالسحاب یسوقه کما یسوق الحادی ابله فاذا خالفت سحابة صاح بها، فاذا اشتدّ غضبه تناثرت من فیه الشّر و هی الصّواعق التی رأیتم.» عن وهب بن منبه قال «ثلاثة ما اظنّ احدا یعلمها إلّا اللَّه: الرعد، و البرق، و الغیث.» و قال ابو الدرداء، «الرّعد للتسبیح، و البرق للخوف و الطمع، و البرد عقوبة و الصّواعق بالخطیئة، و الجراد رزق لقوم و رجز لآخرین، و البحر بکمال و الجبال بمیزان.» رسول گفت هر که که بانک رعد شنود خدای را یاد کنند که ذاکران را از آن گزند نرسد. و گفتی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم هر گه که آواز رعد شنیدی: «اللّهم لا تقتلنا بغضبک، و لا تهلکنا بعذابک، و عافنا قبل ذلک.»

حسن بصری گفت «سبحان الّذین یسبّح الرّعد بحمده، و الملائکة من خیفته، سبحان اللَّه و بحمده، سبحان اللَّه العظیم.» ابن عباس گفتی «سبحان الّذی سبّحت له» کعب احبار گفت هر که آواز رعد شنود سه بار بگوید: سبحان من یسبح الرعد بحمده و الملائکة من خیفته وی را از آن رعد هیچ گزند نرسد و گر در آن نقمتی باشد وی از آن معاف باشد.

الصَّواعِقِ جمع صاعقه است و صاعقة آتش است که از ابر بیفتد و گفته‌اند صیحه عذاب است یقال ان دون العرش بحورا من نار تقع منها الصواعق و لا تصیب ذاکر اللَّه.

یَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ الضمیر لا صحاب الصّیب، و اگر چه لفظ اصحاب محذوفست لیکن معنی او باقیست، پس جائز است که مقول علیه باشد کقول حسّان:

یسقون من وره البریص علیهم

بر دی یصفق بالرّحیق السلسبیل‌

که تذکیر ضمیر کرده از برای آنکه معنی ماء بردی است و جمله استینافیه است، کانّه یاد کردی چیزی که مؤذن بهول و شدّت بود گوئیا. کسی گفت حال ایشان باین نوع چیست؟ جواب دادند که یجعلون اصابعهم، و چرا اطلاق اصابع کرد در محل انامل؟ از جهت مبالغه مِنَ الصَّواعِقِ یجعلون ای من اجلها یجعلون، کقولهم سقاه من العتمه و الصّاعقة، فتصفه رعد هائل معها نار لا تمرّ بشی‌ء الّا انت علیه من الصّعق و هو شدة الصّوت و التاء فیها للمبالغة کالعافیة و الکاذبة.

حَذَرَ الْمَوْتِ منصوبست برای آنکه مفعول له است چنان که شاعر گفته و اغفر عوراء الکریم ادخاره.

و الموت زوال الحیات و گفته‌اند عرض فرمود بضد آن چنان که خلق الموت و الحیات.

وَ اللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکافِرِینَ احاطت هم از روی علم باشد هم از روی قدرت، حاصل کردن چیزی بعلم و قدرت خویش و رسیدن بهمگی آن احاطت گویند و گفته‌اند معنی احاطت اهلاک است کقوله تعالی إِلَّا أَنْ یُحاطَ بِکُمْ ای تهلکون جمیعا.

مفسران ازینجا گفتند محیط بالکافرین ای مهلکهم و جامعهم فی النار. میگویند اللَّه پادشاه است برنا گرویدگان، و تاونده بایشان، و رسیده بایشان، و آخر هلاک کننده ایشان.

أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّماءِ معنی آن است که مثل منافقان بقومی ماند که گرفتار شوند ببارانی سخت در شبی تاریک. باران چنان سخت و شب چنان تاریک و رعد چنان بزور و برق چنان روشن که میترسند ایشان در آن هامون که ازین سختیها ایشان را صاعقه رسد و بمیرند. باران مثل قرآن است لانه یحیی القلوب کما یحیی المطر الموات، و ظلمات مثل کفر ایشان است که در آن درمانده‌اند. و رعد مثل آن آیات است در قرآن که در آن بیم ایشان و تخویف ایشان است، و برق مثل شهادت ایشان است. یعنی که چون برق تاود مقداری فرا راه بینند در آن تاریکی و باران. و چون برق فرو ایستد، باز مانند این منافقان، همچنان‌اند چون شهادت گویند، فرا مسلمانی پیوندند. پس چون واشیاطین خود رسند شهادت خود را انکار کنند و با تاریکی کفر افتند، و چنانک برق دائم نباشد و درمانده را در تاریکی از آن نفعی حقیقی نه، منافق را از آن شهادت هم نفعی نه، که آن شهادت را حقیقی نه. و چنانک آن درماندگان در تاریکی انگشت در گوش میکنند تا صیحه عذاب و صاعقه بایشان نرسد که از آن بیم مرگ باشد منافقان همچنین انگشت در گوش میکنند تا آیات قرآن و وحی و تنزیل که در آن اظهار سرّ ایشانست بگوش ایشان نرسد از بیم آنکه دل ایشان بآن میل کند و ایشان را باسلام و ایمان در آرد چنان بر کفر خود حریص بودند که می‌ترسیدند که اگر از آن بیفتند. با سلام رسند.

حَذَرَ الْمَوْتِ یعنی حذر الاسلام، و ایشان اسلام کفر می‌شمرند و کفر مرگ باشد، چنانک آنجا گفت أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ ای کافرا فهدیناه سدی گفت دو مرد منافق از مصطفی ص بگریختند و بیرون شدند و ایشان را این حال صعب پیش آمد شب تاریک باران سخت و آواز رعد و برق و صاعقه، انگشت در گوش نهادند در آن حال از بیم هلاک و ترس و جان، چون برق درخشنده فرا راه دیدند و پاره‌ء برفتند باز چون تاریکی روز گرفت هم چنان بر پای بودند و هیچ فرا راه نمیدیدند. درین حال با یکدیگر گفتند: «لیتنا اصبحنا فنأتی محمدا فنضع ایدینا فی یده فرجعا و حسن اسلامهما» ربّ العالمین گفت منافقان در مدینه باین دو مرد منافق مانند که از پیش رسول برفتند به بین تا چه رسید ایشان را مثل منافقان مثل ایشانست، چون بحضرت مصطفی آیند و قرآن شنوند و وعد و وعید و احوال و قصّه پیشینیان انگشت در گوش نهند، ترسند که اگر آیتی آید در شأن ایشان و اظهار سرّ ایشان و فرمودن بقتل ایشان، از بیم قتل و مرگ انگشت در گوش نهند چنانک آن دو مرد از بیم صاعقه در آن بیابان انگشت در گوش نهادند.

اینست که گفت: یَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ و چون مال و پسران و غنیمتها و فتحها روی بایشان دارد و اقبال دنیا بینند گویند نیکو دینی است این دین محمد ص، همچون آن دو مرد که چون برق درخشنده فرا راه دیدند در آن برفتند و ایشان را خوش آمد اینست که گفت: کُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ ای اضاء لهم البرق الطّریق فحذف الطّریق للعلم به و چون بلاها و مصیبتها روی بایشان نهد، و دختران زایند، و اموال و املاک ایشان نیست شود، متحیر می‌نشینند و میگویند بد دینی است و نا این دین محمد، همچون آن دو مرد که چون تاریکی روز گرفت متحیر بر پای بماندند اینست که گفت: وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قامُوا و قیل: کُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ ای کلّما انقطع الوحی و ترکوا و ما یخفون و سکت الرسول عن حدیثهم ارتاحوا و فرحوا وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قامُوا ای و اذا تکلّم فیهم و صرّح بهم تبلّدوا و تحیّروا.

وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ و اگر اللَّه خواستی آن شهادت که منافق بزبان میگوید بی دل، و آن سخن که از رسول میشنود بی اعتقاد، این نیوشیدن و آن گفتن هر دو از وی باز ستدی. چنانک از کافران باز ستد. و گفته‌اند معنی آنست که اگر اللَّه خواستی ایشان را یکبارگی هلاک کردی تا مستأصل شدندی و نام و نشان ایشان نماندی. سمع و بصر از جمله تن اینجا بذکر مخصوص کرد از بهر آن که در آیت پیش ذکر بصر رفته است اینجا که گفت: فِی آذانِهِمْ و در آیت دیگر یَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ تا این سخن مجانس آن باشد پس گفت: إِنَّ اللَّهَ عَلی‌ کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ اللَّه بر همه چیز قادر است و بر همه کار توانا تا منافقان از سطوت و بأس حق بهراسند، میگوید بپرهیزید از مخادعت رسول و یاران و مؤمنان، و فرهیب ایشان مجوئید و بترسید از عقوبت و نقمت من که خداوندم، که من هر چیز را تواننده‌ام و با هر کاونده تاونده.

یَکادُ الْبَرْقُ استیناف ثانی است گوئیا جواب کیست که میگوید ما حالهم مع تلک الصّواعق؟ و کاد گردانیدن از افعال مقاربه است، که وضع کرده‌اند از برای نزدیک گردانیدن.

چیز از وجود از جهت عارض شدن از سبب او لیکن موجود نباشد، یا از جهت فقد شرط یا از جهت وجود مانع، و عسی موضع است از برای رجا، پس آن خبر محض است. و الخطف الاخذ بسرعة و قرئ یخطف بکسر الطّاء و یخطّف علی انه یختطف فنقلت التاء الی الخاء ثم ادغمت فی الطّاء و یخطّف بکسر الخاء لالتقاء السّاکنین و اتباع الیاء لها.

کُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ استیناف ثالث است گوئیا که گفتند که چه میکنند ایشان با آن ربودن رعد و برق و گوش گرفتن؟ در جواب گویند کلّما اضاء لهم الی الآخر و اضاء اگر متعدّیست مفعولش محذوفست، یعنی کلّما نوّر لهم ممشی اخذوه.

و اگر لازم است معنی آنست که کلّما لمع لهم مشوا فیه فی مطرح نون، و اظلم نیز هم چنان متعدی آمده است، منقول از ظلم اللّیل و قراءت ظلم بر بناء مفعول شاهد آنست. »

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode