گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

قمر برید ز من مهر و من خراب قمر

شبم دراز چو گیسوی نیمتاب قمر

خرابه ها همه چون از قمر شود روشن

چراست تیره دل من، چو شد خراب قمر

تمام شب قمر آسمان نمی خسپد

که چشم این قمر ما ببست خواب قمر

کجا رسد مه گردون بدین قمر، باری

که نیست چشمه خورشیسدتر به آب قمر

ز نور باشد هر قطره چشمه خورشید

چو خون چکد ز رخ همچو آفتاب قمر

کنون دمیدن صبح از رخ قمر باشد

چو آفتاب نهان شد ز ماهتاب قمر

گر آید و برود زودتر نه جای گله است

از آنکه نیست نهان، خسروا، شتاب قمر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode