گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

گل و شکوفه همه هست و یار نیست، چه سود؟

بت شکر لب من در کنار نیست، چه سود؟

بهار آمد و هر گل که باید آن همه هست

گلی که می طلبم در بهار نیست، چه سود؟

به انتظار توان روی دوستان دیدن

دو دیده را چو سر انتظار نیست، چه سود؟

ز فرق تا به قدم زر شدم ز گونه زرد

ولی ز سنگ شکیبم عیار نیست، چه سود؟

ز بهر خوردن دل گر هزار غم دارم

چو بخت خویشتنم استوار نیست، چه سود؟

ز دوست مژده مقصود می رسد، لیکن

از آن هزار یکی برقرار نیست، چه سود؟

اگر چه باده امید می کشد، خسرو

ز دور چرخ سرش بی خمار نیست، چه سود؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode