چنین گویند که عبدالله طاهر یکی را از بزرگان سپاه خویش باز داشته بود، هر چند در باب او سخن گفتندی از وی خشنود نگشت، پس چون حال بدان جا رسید، و هرکس از کار او ناامید گشتند این بزرگ را کنیزکی بود فصیحه، قصهای نوشت و آن روز که عبدالله طاهر به مظالم نشست آن کنیزک روی بربست، و به خدمت وی رفت، و قصه بداد و گفت « یا امیر خذ العفو فان من استولی اولی و من قدر غفر » گفت ای امیر هر که بیابد بدهد، و هر که بتواند بیامرزد، عبدالله گفت « یا جاریه ان ذنب صاحبک اعظم مما یرجی عفوه » ای کنیزک گناه مهتر تو بزرگوارتر از آنست (که) آن را آمرزش توان کرد. کنیزک گفت « ایها الامیر و ان شفیعی الیک اعظم مما ؟؟ رده » یعنی شفیع من بتو بزرگتر از آنست که باز توان زد، گفت « و ما شفیعک الذی لایرد » گفت کدامست این شفیع تو که باز نتوان زد، کنیزک دست از روی برداشت، و روی بدو نمود، و گفت « هذا شفیعی » اینک شفیع من، عبدالله طاهر چون روی کنیزک بدید تبسم کرد و گفت « شفیع ما اکرمه و من یوتیک ما اعظمه » گفت بزرگا شفیعا که تو آوردی و عزیز خواهشی که تراست، این بگفت و بفرمود تا آن سرهنگ را خلاص دادند، و خلعت داد، و بنواخت و بجای او کرامتها کرد، و این بدان یاد کرده شد تا بدانی که مرتبت روی نیکو تا کجاست و حرمت او چندست.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این داستان، عبدالله طاهر یکی از بزرگان سپاه خود را به دلیل گناهش مجازات میکند. کنیزکی فصیح به او نزدیک میشود و از او میخواهد تا آن بزرگ را ببخشد و میگوید که شفیع او بزرگتر از این است که میتوان او را رد کرد. عبدالله طاهر از او میپرسد که این شفیع کیست و کنیزک با برداشت دستش به او نشان میدهد. عبدالله با لبخند میگوید که شفیع بزرگ و خواستهای که این کنیزک دارد، به قدری با احترام و ارزشمند است که آن بزرگ را مورد عفو قرار میدهد. در نتیجه، عبدالله آن سرهنگ را آزاد میکند و او را مورد احترام قرار میدهد، و این واقعه به عنوان نشانهای از مرتبت و حرمت روی خوب یاد میشود.
هوش مصنوعی: عبدالله طاهر یکی از بزرگمردان سپاهش را نسبت به نافرمانیاش تنبیه کرد. در حالی که دیگران از او ناامید شده بودند، یک کنیز باهوش به او نزدیک شد و داستانی را روایت کرد. او گفت: «ای امیر، باید ببخشید، زیرا کسی که قدرت دارد باید عفو کند.» عبدالله به او پاسخ داد که گناه آن فرد بسیار بزرگتر از آن است که بتوان او را بخشید. کنیزک در پاسخ گفت که شفیع او بزرگتر از آن است که بتوان او را رد کرد. عبدالله پرسید که این شفیع کیست. کنیزک با اشاره به چهرهاش گفت: «این شفیع من است.» وقتی عبدالله روی کنیزک را دید، لبخند زد و گفت: «این شفیع که تو آوردی بزرگ و عزیز است.» در نهایت، او دستور داد که آن مقام را آزاد کنند و به او پاداش داد و احترام زیادی برای او قائل شد. این داستان نشاندهنده مقام و ارزش نیکرویی و احترام است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.