گنجور

 
خیام

روی نیکو را دانا آن سعادتی بزرگ دانسته‌اند، و دیدنش را به فال فرخ داشته‌اند، و چنین گفته‌اند که سعادت دیدار نیکو در احوال مردم همان تاثیر کند که سعادت کواکب سعد بر آسمان، و مثال این چنان نهاده‌اند چون مثل جامه که عطر اندر صندوق بود که از وی بوی گیرد و بی عطر آن بوی به مردم برساند، و چون مثال عکس آفتاب که بر آب افتد و بی آفتاب بدیگر جای عکس برساند، زیرا که نیکویی صورت مردم بهریست از تاثیر کواکب سعد که به تقدیر ایزد تعالی به مردم پیوندد، و نیکویی به همه زبانها ستوده است و به همه خردها پسندیده، و اندر جهان چیزها، نیکو بسیارست که مردم از دیدارشان شاد گردد، و به طبع اندر تازگی آرد، و لیکن هیچ چیز بجای روی نیکو نیست، زیرا که از روی نیکو شادی آید، چنانکه هیچ شادی بآن نرسد، و گفته‌اند روی نیکو دلیل نیکبختی این جهانست، و چون روی نیکو با خوی نیکو یار شود آن نیکبختی بغایت رسیده باشد، و چون به ظاهر و باطن نیکو بود محبوب خدا (و) خلق گردد، و مر دیدار نیکو را چهار خاصیت است، یکی آنک روز خجسته کند بر بیننده، و دیگر آنک عیش خوش گرداند، و سدیگر آنک به جوانمردی و مروت راه دهد، و چهارم آنک به مال و جاه زیادت کند، زیرا که مردم چون به اولِ روز از روی نیکو شادی یافت دلیل بهره‌ای بود از بهرها، خجستگی، که آن روز جز شادی نبینند، چون با وی نشست عیش بر وی خوش گردد، و بی‌غم شود، و چون این حال بر وی قرار گرفت، و دیدار نیکو یافت، اگر چه بی‌مروت و سفله کسی بوَد، مروت و جوانمردی در وی بجنبد، و چون مردمان وی را با روی نیکو دیدند به تعظیم نگرند، او نیز از بهر عیش خویش بمال ورزیدن کوشش بیش کند، و چنین گفته‌اند که روی نیکو پیر را جوان کند، و جوان را کودک، و کودک را بهشتی، و رسول علیه السلام گفته است « اطلبوا حاجاتکم من حسان الوجوه » گفت حاجت خویش از نیکو رویان بخواهید، و هرکس از روی شطارت مر روی نیکو را صفت کرده‌اند و لقبی نهاده، گروهی میدان عشق نهاده‌اند، و گروهی صحرای شادی، و روشه مهر، و پیرایه آفرینش، و نشانه بهشت گفته‌اند، اما خداوندان علم فلاسفه گفته‌اند که سبب آفرینش ایزدست، و طلب علم بدو، و از آفریدگار خویش اثرست که راه نماید به خوی ذات او، و طبیعیان گفتند که همه چیزها را زیادت و نقصان و اعتدالست ، و آراستگی هموار به اعتدالست، پس چون بنگرید صورت اعتدال خوب تر بود، که خویشتن را به ترکیب می‌نماید، و این عالم که بپای بود به اعتدال بر پای بود، و بوی آبادان باشد، و تناسخیان گویند که وی خلعت آفریدگارست، که به مکافات آن پاکی و پرهیزگاری که بنده کرده بود اندر پیش، آن به نور خویش او را کرامت کند، فاما خداوندان معرفت گفته‌اند که وی شوق شمعست که شمع را بر‌افروزاند، و گروهی گفته‌اند که وی منشور سراست و باران رحمتست که روضه معرفت را تازه می‌گرداند، و درخت شوق را بشکفاند، و گروهی گفته‌اند که وی آیت حقست که حقیقت بر محققان عرضه همی‌کند، تا به حقیقت وی به حق بازگردند، و در دیدار نیکو سخنهای بسیار گفته‌اند، اگر همه یاد کنیم دراز گردد، و حکایتی از عبدالله طاهر یاد کنیم :

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode