گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

ای چو قلم صورت خود کرده راست

میل رقم های کج از تو خطاست

تا قلم آسا به سر خود روی

گرچه همه نیک روی بد روی

هر که به یک حرف قلم کج نهاد

حرف وی از لوح بقا محو باد

چند به دفتر رقم ناصواب

یاد کن از دفتر یوم الحساب

تو به سه انگشت شده خامه زن

خلق ده انگشت ز تو در دهن

آنکه تو خوانیش صریر قلم

از رقمت هست نفیر قلم

خط که ورق تر کند از دست تو

خاک به سر بر کند از دست تو

جنبش کلک تو ز کم کاستی

برده ز بالای الف راستی

وز قلمت قاف جهان تا به قاف

پر شکن و تاب شده همچو کاف

نوک قلم از سر گزلک مخار

تیز مکن بیهده دندان مار

عاقبت آن مار ز راه ستیز

بر تو زند زخم ز دندان تیز

بلکه زده زخم تو ز افسردگی

نیستی آگاه ز آزردگی

مو که زند بر سر کلکت گه

از ره معنیت بود پند ده

کای به خرد گشته سمر تا به چند

جهد به کاری که به مو نیست بند

چند مددگاری ظالم کنی

وز مددش کسب مظالم کنی

تا ببری از دل ظالم غبار

گردن مظلوم کنی زیر بار

خرمن دهقان که به خون جگر

کشته وی آمده در ده به بر

سوخته خرمن بیداد توست

دانه و کاهش شده بر باد توست

دانه کنی نقل به انبار شاه

کاه بری بهر ستور سپاه

حصه دهقان چو شوی غور رس

دانه اشک و که رویست و بس

مایه تاجر که در آوارگی

جمع نشد جز به جگرخوارگی

شد ز براتت همه صرف زکات

در کف قبض است هنوز از برات

کاسب بیچاره که در شهر و کوی

ز آبله دست کند آبروی

در کف از آیین ستمکاریش

هیچ بجز آبله نگذاریش

خارکش پیر که چون خارپشت

خم بودش پشت ز خار درشت

چون شود از خار تهی پشت او

قیمت آن را کشی از مشت او

گاوک شیر آور هر پیر زال

خرج شد از تو به خراجات سال

گرسنه و تشنه شده گوشه گیر

خون جگر می خورد اکنون چو شیر

مال یتیمان به رهت پایمال

حاصل سایل ز تو ذل سؤال

زیور طفلانت ز طبع لئیم

هست زر سایل و در یتیم

نقل شب عیش تو نقل سخن

نو به نو از تیردلان کهن

مطرب تو آن که به بانگ بلند

مال فلان گوید چونست و چند

حیله به صد گونه نمودن توان

وز کفش آن مال ربودن توان

کار تو شد بار دل صد هزار

شرم نمی داری ازین کار و بار

پیش مکن دست تطاول برون

کز تو قلمرو چو قلم شد نگون

شه ز تو بدنام و رعیت خراب

ملک ز غوغای تو در اضطراب

کن نظر تجربه در همسران

تا نشوی تجربه دیگران

تجربه چوب به پهلوست سخت

به که به عبرت نگری بر درخت

لیک سر تجربه گیریت نیست

تجربه جز حرص وزیریت نیست