بتا تا مهر تو در بر گرفتم
دل از مهر جهانی برگرفتم
مرا هجران تو از پا درآورد
ولی عشق رخت از سر گرفتم
نپنداری نگارا حاش لله
که بر جایت کسی دیگر گرفتم
به بوی زلف مشکین تو مستم
به یاد لعل تو ساغر گرفتم
شدم گمراه در ظلمات هجران
به بوی زلف تو ره برگرفتم
ز دیده گوهر هجران فشاندم
رخ دل را ز غم در زر گرفتم
چو گردم گرچه از دامن فشاندی
دگر ره دامن دلبر گرفتم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل از خوبان دیگر برگرفتم
ز دل نو باز عشقی درگرفتم
ندانستم که اصل عاشقی چیست
چو دانستم رهی دیگر گرفتم
فکندم دفتر و جستم ز طامات
[...]
ترا نادیده مهرت بر گرفتم
به خود سر با تو کاری در گرفتم
مرا از وصلِ تو خیری نصیب است
به فالِ فرّخ این اختر گرفتم
دعا گفتم، زمین بوسیدم اوّل
[...]
از او هر لحظه کار از سر گرفتم
ز جان خویشتن دل برگرفتم
به پیران سر ره دلبر گرفتم
جوانی را دگر از سر گرفتم
که مشتی خاک ره گر برگرفتم
روانش در لباس زر گرفتم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.