گنجور

 
خیام

قلم را دانایان مشاطه مُلک خوانده‌اند و سفیر دل، و سخن تا بی‌قلم بوَد چون جان بی‌کالبد بوَد و چون به قلم باز بسته شود با کالبد گردد و همیشه بماند. و چون آتشی است که از سنگ و پولاد جهد و تا سوخته نیابد نگیرد و چراغ نشود که ازو روشنایی یابند. و مامون خلیفه گفت « لله در القلم، کیف یجول راسی المملکه، یخدم الاراده و لا یمیل لبسکه و ایفا، و ینطق سایرا علی ارض بیاضها مظلم و سوادها مضی » و نخست کسی که دبیری بنهاد طهمورث بود، و مردم اگر چند باشرف گفتارست چون به شرفِ نوشتن دست ندارد ناقص بود چون یک نیمه از مردم. زیرا که فضیلت نوشتن است فضیلتی سخت بزرگ که هیچ فضیلتی بدان نرسد، زیرا که وی است که مردم را از مردمی به درجه فرشتگی رسانَد، و دیو را از دیوی به مردمی رسانَد، و دبیری آنست که مردم را از پایه دون به پایه بلند رساند تا عالم و امام و فقیه و منشی خوانده شود. و همچنان مردمان به فضیلت مردمان به فضیلت سخن از دیگر حیوانات جدا گردد و بر ایشان سالار شود. دین ایزدجل ذکره که به پای می‌بود و مملکت که بر ملک نظام گیرد به قلم می‌گیرد، و هر چند اجتماع مردم برآنند که مصطفی علیه السلام امّی بود و آن او را معجز بود که تمامی قوت او بدان بود، آنچه نویسندگان به وقت نبشتن کردند و آنچه بدانستند او بهتر از همه بکرد و بدانست، و بعضی از علما برآنند که او را در هیچ علم دانا نگوییم، و او نادان نبود در دانستن خط، اما ایزد تعالی او را گفت « ولا تخطه بیمینک » و آنگاه فرمان را نبشتن فرموده است، و همه صحف که ایزد تعالی از آسمان بزمین فرستاد همه وحی‌ها به قلم نگاه داشتند و به وی ادا کردند و به وی پذیرفتند، و آیینهای ملک و قانون و قاعده ولایتها بدو نگاه دارند و ترتیب دهند. و از مرتبت نبشتن بود که دست را به زینت انگشتری و مهر بیاراستند، چه ملوک عجم چون دیدند که تیغ ولایت گرفت و ارکان سیاست بپای کرد، و قلم ملک ضبط کرد و حد سیاست نگاه داشت، و فعل این هر دو از هنر دست آید. (و) عاقله حواس پنج اند: سمع و بصر و شم و ذوق و لمس، و مدار این پنج بر سر است که چون روح است مر کالبد را، پس تاج فرمودند و بر سر نهادند، و گوشوار فرمودند و از گوش در آویختند، و یاره فرمودند و در ساعد کشیدند، و انگشتری فرمودند و در انگشت کردند، گفتند(شمشیر) به هنر و قوت ساعد کار کند، عزّ یاره او را پسندیده بود، و قلم به قوت (و) هنر انگشت روان باشد، شرف انگشتری وی را دادند، تا چون نامه نویسد و اسرار صورت کند مهر بدو بر نهد تا چشم خاینان و ناسزا آن از وی دور بود، پس نامه را فرمودند تا نخست سخت بپیچند، پس مُهر برنهادند، و مهر را به پرده نیز بپوشانیدند، تا این حال نشانی بود بر نامه مهر این عالم، چه مردم نامه مهر این عالست بآیات مذکور خالق آسمان و زمین نوشته و ببند طبیعت بسته و به مهر انگشتری ارواح مهر نهاده و به اختیار سر بخرد پوشید کرده، و دانا آن مر قلم را آلتی نهاده‌اند بدیدار حقیر، و به یافتن آسان، ولیکن نبشته‌اش با مرتبت، و کار بستن دشوار، چون مثال مگس انگبین و کرم پیله که بدیدار حقیراند، و لیکن ازیشان چیزها پدیدار آید عزیز و با قیمت در ملوک، و اندران منافع بسیار، و این آلت که یاد کرده بود سه گونه نهاده‌اند: یکی محرف تمام، و آن خط کزان قلم آید آن را لجینی خوانند یعنی خط سیمین، و دیگر مستوی، و آن خط کزان قلم آید آن را عسجدی خوانند یعنی خط زرین، و سوم محرف تمام و مستوی. و آن خط کزان قلم آید آن را لؤلؤی خوانند یعنی خط مرواریدین، و خط چنان خواسته‌اند که چهار چیز با وی بود، اول آنک قرارشان بر جای بود به خُردی و بزرگی، دیگر آنک اندام دارد چنانک بصورت نهاده‌اند، دیگر آنک با رونق و آب بود و آن از تیزی قلم باشد و بستگی دست نویسند، و همچنین تناسب نگاه دارند، نباید که را چند نون باشد، و یا نون به ری ماند، و چشمهای واو و قاف و فا در خور یکدیگر و بر یک اندازه بود نه تنگ و نه فراخ، و کشش نون و قاف و صاد همچنین، و درازی لام و الف چند یکدیگر، چون این قیاس نگاه داشته بود اگر چه خط بد باشد نیکو نماید و هموار و مستقیم، و خط خواننده باید، که دانا آن گفته‌اند احسن الخط مایقرا، و سه چیز نیکو باید تا خط نیک آید، و اگر ازین سه چیزی یکی نیکو نباشد اگر چه خطاط و استاد باشد خط نیکو نیاید، یکی قلم، دوم مداد، سوم کاغذ، و خطی که از خطاطان آموخته باشند هرگز حروف و کلماتش از حال خویش بنگردد، چه قاعده مقادیر حروف و کلمات در دل وی مصور شده باشد، هر گاه که چیزی خواهد نبشت دست به دل راست کند خطش همچنان آید که آموخته باشد، به نادر حرفی یا کلمه ای بد آید، و خط نیکو چون صورت تمام چهره و تمام قد است که آن را نیکو رو خوانند، و خط بد چون روی زشت و قامت نامعتدل هر اندامش نه در خور یکدیگر.

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode