گنجور

 
فیض کاشانی

گر زنم لاف از سخن شعر این تقاضا می‌کند

نیست لاف از خوی من شعر این تقاضا می‌کند

جای لافست آنسخن کان وقت را خوش می‌کند

شعر را اینست فن شعر این تقاضا می‌کند

دعوی عرفان و عسق و حرف هجران و وصال

برتر است از حد من شعر این تقاضا می‌کند

هرچه دل کرد آرزو و جان از آن ذوقی گرفت

آرم آنرا در سخن شعر این تقاضا می‌کند

گه مجاز آرم حقیقت مطلبم باشد از آن

گرچه دارم هر دو فن شعر این تقاضا می‌کند

گاه قصدم زینت دنیاست از حسن بتان

کان بتست و راهزن شعر این تقاضا می‌کند

خط و خال و چشم و ابرو زلف و رخسار و دهان

هست رمزی از فتن شعر این تقاضا می‌کند

هست حق عقبای من حسن بتان دنیای من

گویم از هر دو سخن شعر این تقاضا می‌کند

نیست نیکو رد شعر فیض از صاحب‌دلان

گوید او گر ما و من شعر این تقاضا میکند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode