آوردهاند که گربهیى گذرش در بیابانى افتاد: و در آن بیابان دچار شیرى شد، چون آن شیر گربه را دید او را پیش طلبید و مهربانى بسیار نمود و دست بر سر و گوش او همى مالید و گفت: اى گربه! تو از ابناى جنس مائى- ما باین شوکت و قوت و تو با تن ضعیف و ناتوان، چنین مییابم که بسبب آزار و اذیت بنى آدم باین حال رسیدهیى! آن آدم چه قسم کسى است که عالم از تزویر او در رنج و آشوب است؟ آه چه فائده اگر کسى از بنى آدم بمن میرسید انتقام تو را از او میگرفتم. از قضا در آن اثناء هیمه کشى در آن بیابان بود و هیمه جمع میکرد، شیر نظرش بآن هیمه کش افتاد و بسر وقت او روانه شد، چون باو رسید بسیار خطاب و عتاب کرد. هیمه کش بیچاره لرزان و نالان و متفکر مانده و تبر هیمه شکنى را از دست بینداخت، حیران و سرگردان بر جاى خود بماند. شیر گفت: اى بنى آدم! شما عالم را مسخر خود گردانیدهاید، مغرور و ظالم و ستمکار شدهاید بنوعى که یکى از ابناء جنس ما در میان شما آمده باین صورت و درجه خفیف و نحیف شده، حال میخواهم چنگال بیندازم و شکمت را پاره پاره نمایم و و سرت را از ملک بدن برکنم و جسدت را طعمهى روباهان این دشت و صحرا نمایم که دیگر کسى از بنى آدم این قسم رفتار ننماید و با مردم برقت و مدارا سلوک کند! هیمه کش بیچاره گفت: اى پادشاه سباع! و اى پهلوان عالم! اگر با من از روى غضب و قهر سلوک کنى تو را پهلوان نخوانند، مگر داستان پهلوانان را نشنیدهیى که هر گاه مدعى خوار و ذلیل باشد از او در گذشتن کمال مردى و مروت باشد؟ و اگر هم صبر و حوصلهیى در گذشتن نداشته باشد باز مردى آنست که باو مهلت حاضر ساختن سلاح داده تا که آماده حرب جنگ گردد، زیرا شرط مردى نیست کشتن مدعى را بیخبر!. شیر گفت: اى بنى آدم! مرا دست از تو برداشتن محال است، اما مهلت تهیهى آلات حرب میدهم. هیمه کش گفت: اى شیر! اسباب و آلات حرب من در خانه است و من در اینجا اسلحهى حرب ندارم و در این بیابان از کجا بیاورم؟. شیر گفت: برو در خانه و اسلحه را بیاور!. پس از شنیدن این سخن، هیمه کش با خود گفت: الحمد للّه، اکنون شاید بتوان جان از دست این دشمن خونخوار بسلامت برد و او را ببلاى خود گرفتار کرد. بعد از آن بشیر گفت: میترسم که بکمال زحمت بخانه رفته و اسلحهى حرب را بیاورم و تا برگردم تو رفته باشى و سعى من باطل گردد. شیر گفت: بهر صیغهیى که تو خواهى مرا قسم بده که من بجائى نروم تا تو باز گردى!. هیمه کش گفت: اى شهریار! اگر راست میگوئى و خواهى خاطر مرا آسوده گردانى باید رخصت دهى تا من دست و پاى تو را بریسمان هیمه کشى بتنه خارى و یا درختى ببندم آنگاه از عقب سلاح بروم و بعد از مراجعت شما را مرخص نموده با هم نبرد نمائیم. اى شهریار! اگر چه این سخن و گفتگو نسبت بشما کمال بىادبیست، اما چون میدانم که شهریار بکمال مروت و مردى آراسته است بنابراین گستاخى نمودم، باقى اختیار دارى! شیر از راه دامیت و حیوانیتى که داشت، پیش آمد و گفت: اى بنى آدم! مبادا بخاطرت چیزى برسد که مرا از آوردن سلاح تو پروائى هست، بیا و مرا بهر قسم که خواهى ببند و زود برو و اسلحهى خود را بیاور تا با تو مبارزت کنیم و دست برد نمائیم. بارى، هیمه کش در کمال ترس و بیم پیش رفت و بریسمان هیمه کشى دست و پاى شیر را محکم ببست، چون از بستن فارغ شد و از طپیدن و لرزیدن بخود باز آمد تبر هیمه کشى را برداشته روى بشیر آورد و بناى زدن نمود، هر مرتبه شیر میغرید هیمه کش در کار تبر زدن بود و اعتنائى بغریدن او نداشت، تا آنکه شیر گفت: آنچه در باب بنى آدم شنیده بودم زیاده از آن ملاحظه شد و دیدم کسى را درک و شعور و بیان و قوت تأویل قدرت مقاومت و مباحثه با طالب علم نیست. گربه گفت: این چنین که صوفیه بباطن پیر خود مینازند طالبان علم هم بشرع و برکت آیت و حدیث مینازند. مگر تو اى موش! نشنیدهیى مباحثهى معتزلى را با بهلول دانا؟ موش گفت: اى گربه! اگر بیان نمائى بهتر باشد. گربه گفت:
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این داستان، گربهای به بیابانی میرسد و مورد محبت یک شیر قرار میگیرد. شیر از وضعیت ضعیف گربه و ظلم انسانها به او ناراحت است و تصمیم میگیرد انتقام بگیرد. در این میان، یک هیمهکش به شیر نزدیک میشود و شیر او را تهدید میکند. هیمهکش به شیر میگوید اگر او به کشتن او بیفتد، شجاعت و مردانگیاش زیر سوال میرود و از شیر میخواهد تا به او مهلت دهد تا اسلحه بیاورد. شیر به او فرصت میدهد و هیمهکش دست و پای شیر را به درختی میبندد و سپس به او حمله میکند. شیر متوجه میشود که هیمهکش فقط از او ترسیده و در نهایت به شجاعت و هوش او احترام میگذارد، و داستان به نوعی نقدی بر رفتارهای انسانی و تفاوتهای ظاهری میان انسانها و حیوانات است.
هوش مصنوعی: روزی گربهای به بیابانی رفت و در آنجا به یک شیر برخورد. شیر وقتی که گربه را دید با مهربانی به او نزدیک شد و سر و گوشش را نوازش کرد. شیر با گربه صحبت کرد و گفت: "تو هم از نوع ما هستی، اما چرا در چنین وضعیتی به سر میبری؟ معلوم است که انسانها تو را اذیت کردهاند." شیر از آدمها به شدت خشمگین بود و آرزو میکرد که اگر یکی از آنها را میدید، انتقام گربه را از او میگرفت. در همین حین، یک هیزمکش در آن بیابان مشغول جمعآوری چوب بود که ناگهان شیر به او حملهور شد و او را خطاب کرد. هیزمکش ترسیده و نگران مانده بود و نمیتوانست حرکت کند. شیر به او گفت: "شما آدمها، این دنیا را به تسخیر خود در آوردهاید و در حالی که یکی از همجنسهای من در ذلت و فقری زندگی میکند، شما به ظلم ادامه میدهید. حالا میخواهم تو را بکشم تا دیگرانی مثل تو اینگونه با ما رفتار نکنند." هیزمکش در پاسخ گفت: "ای پادشاه جنگل! اگر تو با من بر سر خشم و کینه رفتار کنی، هیچکس تو را قهرمان نخواهد خواند. اگر میخواهی مردی را نشان دهی، باید از کسی که در مضیقه است بگذری. و اگر نمیتوانی بر من رحم کنی، حداقل بگذار تا من سلاح خود را آماده کنم." شیر موافقت کرد و به او اجازه داد که به خانهاش برود و سلاح بیاورد. هیزمکش با خود فکر کرد شاید این فرصتی باشد تا جانش را نجات دهد. او گفت: "با این حال، میترسم که وقتی به خانه بروم، تو برنده شوی و برنگردم." شیر به او اطمینان داد که تا بازگشت او صبر خواهد کرد. هیزمکش پیشنهاد کرد که دست و پای شیر را با هیزم ببندد تا مطمئن شود شیر فرار نخواهد کرد. شیر به خاطر روحیه بزرگمردیاش این درخواست را پذیرفت. هیزمکش ترسیده جلو رفت و دستان شیر را محکم بست. سپس به دنبال تبر رفت تا شیر را به مقابله بکشاند. در این حین، شیر که از خشم گربه و فریب انسانها ناامید شده بود، اعتراف کرد که آدمها عقل و درک زیادی ندارند و نمیتوانند با همدیگر به خوبی بحث و گفتگو کنند. گربه در اینجا به یاد ماجرای دیگری افتاد و به موش گفت که اگر بخواهد، داستانی درباره یک مباحثه مشهور بگوید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.