مرا در عشق تو نکوهش کردند و ندانستند که شوق موجب سعادت من است.
چرا که اگرش حاصل وصل بود، عین آرزو است. و اگر هجر بود که بشهادت انجامد.
نیمی از عمر خویش صرف مدح شما کردم و پنداشتم شایسته ی آنید. و دوباره باقی عمر صرف هجوتان ساختم، بدین ترتیب تمامی عمر من تباه کار شما شد.
لبت به خنده مرا می کشد چه بدبختم
که داده خوی اجل بخت من مسیحا را
عارفی یکی از توانگران را گفت: دنیا را چگونه به طلب همی کنی؟ گفت: سخت. پرسید: آیا آنچه از آن خواستی بدست آوردی؟ گفت: نه. گفت: چیزی را که در طلبش عمری سخت کوشیدی، تمام بدست نیاوردی، در حصول آنچه طلبش نکردی چونی؟
مولف گوید: من این حکایت را در کتاب موسوم بسوانح سفر حجاز بفارسی چنین سروده ام :
عارفی از منعمی کرد این سوال
کای ترا دل در پی مال و منال
سعی تو از بهر دنیای دنی
تا چه مقدار است ای مرد غنی؟
گفت افزون است از عدو شمار
کار من آن است در لیل و نهار
عارفش گفت این که بهرش در تکی
حاصلت زان چیست؟ گفتا اندکی
آنچه مقصود است ای روش ضمیر
بر نیامد زان مگر عشر عشیر
گفت عارف این که هستی روز و شب
از پی تحصیل آن در تاب و تب
شغل آن را قبله ی خود ساختی
عمر خود را بهر آن در باختی
آنچه زان میخواستی واصل نشد
مدعای تو از آن حاصل نشد
دار عقبی کو زدنیا برتر است
و ز پی آن سعی خواجه کمتر است
چون شود چیزی ترا حاصل از او؟
خود بگو ای مرد دانا خود بگو
این ابیات، هنگامی که با خاطری پریش، دلی شکسته، اشکی ریزان، زمانی نامساعد و روزگاری دور از یاران به سبب منع عبور حاکمان در جهت ستاندن مالی اندک از ما، در شهر آمد اقامت داشتم سروده شد
بدوازده روزی که ناگزیر آنجا ماندم و در آن خور و خواب نمیارستم تا آن که حق سبحانه، پیش از آن که جان از تن رود، راحت و آسایش پدید آورد.
هنگامی که سلمان - خدایش خشنود باد - را مرگ فرا رسید، اندوهگین شد. وی را پرسیدند. از چه اندوهناکی ای ابوعبدالله؟ گفت: بر دنیا فسوسی ندارم.
دریغ من از این است که پیامبر خدا (ص) از ما پیمان گرفت و فرمود: «توشه ی زندگانی شما، بایستی همچون توشه ی رهگذر باشد» و ترسم از آن است که از حدود دستور وی پا فرا نهاده باشم. چرا که در اطرافم این چیزهاست. و بدانچه در خانه بود اشارت کرد، شمشیری و بستری و کاسه ای.
هنگامی که بلال از سرزمین حبشه بخدمت پیامبر(ص) رسید، بزبان آن سامان چنین خواند:
اره بره کنکره
کراکری مندره
پیامبر (ص) حسان را فرمود: معنای آن شعر بعربی بسرای. وی که خدا از او راضی باد سرود.
آن هنگام که به سرزمین های ما از مکارم یادی بمیان آید نام تو ضرب المثل ماست.
پیری، ترا برحذر داشت، نصیحتش بپذیر، چه پیری همیشه پندگوی است.
بویژ که پیری آن بیماری است که اگر گریبان گیرد، پزشک اگر مسیح نیز بود، از پا افکند.
هر گاه خواب بر من چیره شود، بیدارم سازید، عمر حیف است که صرف خواب شود.
هرگاه نیز پر گوئی بر من چیره شود، ساکتم کنید چرا که سخن بسیار، بوقت ستم همی کند.
عارفی هنگام تلاوت این آیه «و جعلنا بن ایدیهم سدا» گفت: آن سد طول آرزو و طمع زندگانی است و هنگام تلاوت («و من خلفهم سدا» گفت، این سد غفلت از گناهان گذشته و اندکی پشیمانی برآنها و استغفار از آنهاست.
زاهدی شنید کسی می گوید: کجایند آن کسان که از دنیا بپرهیزند و به آخرت رو کنند؟ پاسخ داد: ای فلان، جمله ی خویش برگردان و برهر کس خواهی دست بگذار، همان است.
به حساب هر روز زندگانی بنده در این دنیا، بروز قیامت بیست و چهار خزانه مطابق ساعات شبانه روز بهرش بگشایند. پس پاره ای از آن خزانه ها را سرشار از نور و سرور یابد.
و بمشاهده ی آن چنان خوشحالی فراهمش شود که اگرش بر مردمان جهنم بخش کنند، رنج آتش از یادشان برد. این خزانه ها، ویژه ی ساعاتی است که در آن به طاعت خداوند مشغول بوده است.
سپس خزانه های دیگرش بگشاید بدبوی و ترس آور. و هنگام دیدن آنها چنان به جزع افتد که اگرش بین بهشتیان بخش کنند، نعمت های بهشتی برایشان مکدر کند. این خزانه ها ویژه ی ساعاتی است که در آن به معصیت خداوند مشغول بوده است.
سپس خزانه های دیگری بهرش بگشایند که آنها را از بد و خوب خالی یابد. آنها ویژه ی ساعاتی است که در آن ها خفته یا بکاری از جمله ی مباحات دنیا مشغول بوده است.
و با دیدن آنها به دریغ و افسوسی وصف نشدنی دچار شود که چرا با وجود توانائی از انباشتن آنها از حسنات، غفلت کرده است. و از این روست که خداوند فرموده است «ذلک یوم التغابن ».
در سوره ی اعراف فرموده است، «انه یریکم هو و قبیله من حیث لاترونهم ». در تفسیر کشاف در این باره آمده است که: در این آیه دلیلی است که جن دیده نمی شود و بر آدمی آشکارا نمی گردد چه آشکار شدن در توانائیشان نیست. و از این رو هر کس مدعی دیدنشان شود، یا تزویر کند یا خرافه گوید.
اما امام در تفسیر کبیر گوید: در این آیه دلالتی که صاحب کشاف پنداشته است، موجود نیست. و جن را بسیاری از مردم همی بینند و رسول خدا(ص) نیز ایشان را دیده است و نیز اولیاء دیگری پس از وی.
شاگردان افلاطون: شاگردان افلاطون پس از وی سه فرقه گشتند: اشراقیان، رواقیان و مشائیان.
اشراقیان اما آن کسان اند که آینه ی ضمیر از هر نقش چنان زدوده داشتند که انوار حکمت از لوح جان استاد بدون دخالت عبارات و اشارات بجان ایشان میتافت.
رواقیان اما آن کسان اند که در رواق خانه ی وی همی نشسته و از خلال عبارتها و اشارات وی حکمت می آموختند.
مشائیان هم آن کسان اند که همراه با وی براه همی افتادند و در همان حال ظرایف حکمت را از او می آموختند و ارسطو از ایشان است و بسا که گفته شود مشائیان کسانی اند که در رکاب ارسطو همی رفتند نه افلاطون.
در نهایه، پیرامن حدیثی از علی (ع) گفته است: از ابدال شام، عابدان و اولیاء منظور است. و ابدال یا جمع بدل - بکسر باء و سکون دال است یا جمع بدل - با فتح باء و دال - و از آن رو ایشان را ابدال خوانده اند که هرگاه یکی از ایشان میرد، دیگری جانشین و بدل وی همی گردد.
از شرح دیوان، حکماء گفته اند: هر چه موجود است، خیر محض است یا خیر او غالب است بر شر او. و ترک خیر کثیر برای شر قلیل، شر کثیر است.
گاه باشد که انگشت مارگزیده باید برید تا باقی اعضا سالم ماند، و در این صورت سلامت مراد است و مرضی - و قطع انگشت مراد است و غیر مرضی. و اگر گوئیم شر قلیل برای خیر کثیر، خیر کثیر است هم راست باشد.
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست
بر صراط المستقیم ای دل کسی گمراه نیست
و تحقیق مقام آنکه خدای حکیم است، پس میداند که احسن نظام و اصلح اوضاع در آفریدن عالم چیست. و قادر است، پس میتواند که بر طبق علم خود عالم را خلق کند. و فیاض مطلق است، و هیچ بخل در او نیست.
پس آنچه داند و تواند بجای آورد. اکنون میسر نیست که هر جزء از اجزاء عالم در حد ذات خود براحسن اوضاع باشد. و ملاحظه کل انسب است از ملاحظه جزء.
بنابراین کل باحسن اوضاع مخلوق شده و نزد ایشان قضا و عنایت علم حق است باحسن اوضاع کل. و اگر چنین نماید که وضع جزوی از اجزاء بهتر از آن که هست. می تواند بود، نه محل مناقشه است. و خواجه نصیرالدین گوید:
بر حق حکمی که ملک را شاید نیست
حکمی که زحکم او فزون اید نیست
هر چیز که هست آن چنان می باید
آن چیز که چنان نمیباید، نیست
معمار که طرح خانه میکند، شاید که بعضی اجزاء را بهتر از آن که هست، طرح تواند. اما طرح کلی مقتضی آن باشد که جز بر آن طرح واقع نشود که هست.
احمقی دید کافری قتال
کرد از خیر او زپیر سوال
گفت هست اندر آن دو چیز نهان
که نبی و ولی ندارد آن
قاتلش غازی است در ره دین
باز مقتول او شهید گزین
نظر پاک این چنین بیند
نازنین جمله نازنین بیند
از غزالی نظم بفارسی اتفاق افتاده، این رباعی از آن جمله است:
ای عین بقا درچه بقائی که نئی
در جای نئی کدام جائی که نئی
ای ذات تو از جا و جهت مستغنی
آخر تو کجائی و کجائی که نئی
امام فخرالدین رازی در آغاز السرالمکتوم حکایت کرده گفت: ثابت بن قره در زمینه ی سرمه گفت: حکیمی، سرمه ای را ذکر کرد که چشم را آن قدر قدرت دید می دهد که چیزهای بس دور را چنان می بیند که مقابل اوست. وی افزود، یکی از اهالی بابل آن را بکار برد، و سپس حکایت کرد که تمام ثوابت و سیارات را بجای خویش در آسمان دیده است. و حتی نگاهش از اجسام متراکم نیز عبور می کرده است و ماورای آنها را می دیده. من و قسطابن لوقاوی را آزمودیم، بدین شکل که بخانه ای شدیم و بنوشتن نامه ای پرداختیم. و وی آن را بر ما میخواند و آغاز و انجام هر سطر را نیز چنان میگفت که گوئی با ماست. ما کاغذ همی گرفتیم و در حالی که بین ما و او دیواری محکم حائل بود، مینوشتیم. و او نیز کاغذ همی گرفت و نوشته ی ما را چنان همی نوشت که گوئی بنوشته ی ما مینگرد.
امام فخرالدین رازی در بعضی اعتقادات خود، موافقت معتزله نموده، چنانکه در کتاب معالم میگوید: عندی ان الملک افضل من البشر و بر این مطلب وجهی ذکر می کند، آنکه سماوات نسبت بملائک چون بدن اند و کواکب چون قلب.
و نسبت بدن ببدن، چون نسبت روح به روح است. چون اجسام سماوی اشرف اند از اجسام عنصری و ابدان بشری. ارواح سماوی که ملائک باشند، اشرف است از نفوس انسانی.
و فاضل مذکور در این کتاب، اجزای برهانی بر نبوت رسول، نزدیک بمذاق حکماء فلاسفه نموده است باین عبارت: آدمی یا ناقص و در فرودترین پایه هاست. یا این که بذات خویش کامل است اما تکمیل دیگری را نمیارد.
که اولیاء از این زمره اند. یا این که بذات خویش کامل است و تکمیل دیگری را نیز از عهده می آید. که انبیاء از این زمره و در والاترین پایه اند.
از سوی دیگر بکمال بودن و بکمال رساندن را دو پایه ی نظری و عملی است، و برترین کمال قابل تصور در پایه ی نظری، شناخت خداوند تعالی است.
و برترین کمال قابل تصور در پایه ی عملی طاعت پروردگار متعال است. حال هر کس که بکمال بودنش در بالاترین درجه ی این پایه ها بود. درجه ی ولایتش بکمال است و اگر بکمال رساندنش چنان باشد، درجه ی نبوتش بکمال است. حال که این نکته دانستی، گوئیم: هنگام تولد محمد (ص) دنیا از کفر و شرک و بدکاری پر بود. یهودیان در امر بهتان بر پیمبران و تحریف تورات و تشبیه. کار را به نهایت رسانده بودند.
نصرانیان نیز در اثبات تثلیث و تحریف انجیل به غایت رسیده بودند. زردشتیان نیز در کار اثبات وجود دو خداوند و ستیز آن دو و روا دانستن پاره ای منهیات به غایت رسیده بودند.
اعراب ما نیز در پرستش بتان و غارت و کشتار باوج رسیده بودند و دنیا، هنگام بعثت محمد(ص) از این تباهی ها پر بود.
هنگامی که خداوند محمد(ص) را برانگیخت و وی بدعوت مردمان بدین حق برخاست، دنیا از باطل بسوی حق و از دروغ بسوی راست و از ستم بسوی نور عدالت متمایل شد و آن تباهی ها از میان رفت و آن نادانی ها از بیشتر سرزمینهای دنیا رخت بربست.
زبانها به گفتن توحید خداوند باز شد، خردها به شناخت خداوند فروغ گرفت و مردمان تا حد توانائی از عشق دنیا به عشق مولی گرائیدند.
و اگر نبوت را جز بکمال رساندن ناقصان در پایه ی نظری و عملی معنائی نبود، و چنانکه مشاهده کردیم این معنی با آمدن محمد (ص) بیش تر و بکمال تر از آمدن موسی (ع) و عیسی (ع) حاصل آمد، دانسته می آید که محمد (ص) سرور انبیاء و مقتدای برگزیدگان است.
گاه چیزی از مشابه خود سخت دور است. چنانکه بینی آسمان نیز چون آب آبی است.
گل گرچه کشد سرزنش از خار درشت
رو با تو وبر درخت خود دارد پشت
با قد تو شاخ گل مگر دعوی کرد
کش گل بطپانچه میزند غنچه به مشت
به محشر گر بپرسندت که خسرو را چرا کشتی
سرت گردم چه خواهی گفت تا منهم همان گویم؟
از شرح لامیه العجم: معتزله گروهی از مسلمانان که برآنند که افعال نیک آدمی از خداوند است و افعال زشت آدمی از خود اوست.
نیز اینکه بایسته است که پروردگار متعال در حال بنده رعایت بصلاح ترین وضعیت کند. نیز این که قرآن مخلوق و حادث است و قدیم نیست. و خداوند نیز بروز رستخیز دیده نخواهد شد.
و این که مومن اگر گناهانی چون زنا یا شرب خمر مرتکب شود، منزلتی بین دو منزلت خواهد داشت یعنی در آن صورت نه مسلمان خواهد بود نه کافر.
و این که کسی که به آتش وارد شد، دیگر از آن خارج نخواهد شد. و این که ایمان بگفتار، کردار و پندار است. و این که معدوم خود چیزی است.
و این که زشتی و زیبائی به عقل دریافته آید. نیز خداوند بذات خویش حی است نه به حیات و بذات خویش عالم است نه به علم و بذات خویش قادر است نه بقدرت.
صفدی گفته است: گروهی در پاره ای امور سعادت پیشی و بیشی چنان یافتند که کسی پس از ایشان بدان درجات نرسید، از ایشان میتوان این کسان را نام برد.
علی بن ابی طالب(ع) در قضاوت، ابوعبیده در امانت داری، ابوذر در راستگوئی، ابی بن کعب در یادگیری قرآن، زیدبن ثابت در فرائض، ابن عباس در تفسیر.
حسن بصری در ذکر، وهب بن منبه در قصص، ابن سیرین در تعبیر، نافع در قرائت، ابوحنیفه در فقه قیاسی، مقاتل در تاویل، کلبی در قصص قرآن
ابن کلبی صغیر در نسب، ابوالحسن مداینی در اخبار، محمد بن جریر طبری در دانش آثار، خلیل در عروض، فضیل بن عیاض در عبادت، مالک بن انس در علم
شافعی در فقه حدیث، ابوعبیده در غریب، علی بن مدینی در علل حدیث، یحیی بن معین در رجال، احمد بن حنبل در سنت، بخاری در نقد حدیث، جنید در تصوف، محمد بن نصر مروزی در اختلاف
جبائی در اعتزال، اشعری در کلام، ابوالقاسم طبرانی در عوالی، عبدالرزاق در دیدار مردمان از او، ابن منده در وسعت سفر، ابوبکر خطیب در سرعت خطابت، سیبویه در نحو
ابوالحسن بکری در دروغ، ایاس در فراست، عبدالحمید در کتابت، ابومسلم خراسانی در علو همت و دوراندیشی، موصلی ندیم در غنا، ابوالفرج اصفهانی صاحب اغانی در محاضرت
ابومعشر در نجوم رازی در طب، فضل بن یحیی در بخشش، جعفر بن یحیی در توقیع، ابن زیدون در فراخی عبارت، ابن قریه در بلاغت جاحظ در ادبیات و بیان
حریری در مقامات، بدیع الزمان همدانی در حفظ، ابونواس در مطایبه و هزل، ابن حجاج در کاربرد واژه های سخیف، متنبی در حکم و امثال شعر، زمخشری در آموختن عربی، نسفی در جدل، جریر در هجو زشت.
حماد راویه در شعر عربی، معاویه در بردباری، مامون در عشق به عفو. عمروبن عاص در زیرکی، ولید در شرابخواری، ابوموسی اشعری در سلامت باطن، عطاء سلمی در خوف خدا
ابن بواب در کتابت، قاضی فاضل در نامه نگاری، عماد کاتب در جناس، ابن جوزی در وعظ، اشعب در طمع، ابونصر فارابی در نقل سخن پیشینیان و فهم و تفسیر آن
حنین بن اسحاق در ترجمه یونانی به عربی، ثابت بن قره در پیرایش آنچه از ریاضیات بعربی نقل کرده است، ابن سینا در فلسفه و علوم قدماء امام فخرالدین در اطلاع بر علوم، سیف آمدی در تحقیق، نصیر طوسی در مجسطی.
ابن هیثم در ریاضی، نجم الدین کاتبی در منطق، ابوالعلاء معری در اطلاعات زبان عربی، ابوالعیناء در پاسخ های قانع کننده، زید در بخل.
قاضی احمد بن ابی داود در مروت و حسن ترافع، ابن معتز در تشبیه، ابن رومی در نظیر، صولی در شطرنج، ابو محمد غزالی در جمع بین علوم منقول و معقول، ابو ولیدبن رشید در تلخیص کتب طبی و فلسفی پیشینیان
محی الدین بن عربی در تصوف که خداوند از آن دسته از ایشان که براه راست رفته و پیروی از سرور آدمیان و نیک ترین ثقلین(ص) را پیشه کرده اند، خشنود بادا.
از نوادر اندیشه: حکایت شده است که کسی به زنی که وی را آرزومند بود، نوشت: خیالت را فرمان ده که در خواب برمن گذرد. زن پاسخ نوشت: دیناری بفرست تا خود به بیداری بنزدت آیم.
قوه ی خیال در خواب دیدن به تنهائی عمل نمی کند. بلکه این قوه برای خواب دیدن نیازمند قوه ی تفکر، حافظه و دیگر قوای عقلی است.
از این رو کسی که در خواب بیند که شیری بسوی او چابک می آید تا بدردش، در آن خواب، قوه ی تفکر ماهیت زیانمند آن درنده را درمی یابد، قوه ی ذاکره درندگی آن جانور را درک همی کند، حافظه حرکات و صورت ظاهر آن را درک می کند و سرانجام مخیله تمامی آنها را درک کرده و شیر را بخیال اندر همی آورد.
خداوندا، ترا سپاسی شایسته ی تو بر آن نعمت هائی که شایسته اش نبودم و ارزانیم داشتی.
هر زمان که بر تقصیر خویش همی افزایم، به بخشش خویش همی افزائی، گوئی تقصیرات من مستوجب زیادتی بخشش تو است.
دلارام، هنگامی که روز هجران حال پریشان و اشگ مرا دید، بگریست.
اشک من چون یاقوتی بر طلا همی بارید و اشک وی اما چون قطرات دری بر یاقوتی همی چکید.
می گویند: اشعب روزی میگذشت و کودکان مسخره اش همی کردند. ایشان را گفت: وای بر شما، سالم بن عبدالله بصدقه ی عمر خرما همی دهد. کودکان بسوی خانه سالم دویدند. اشعب نیز بدنبالشان افتاد که، چه مرا آگاه کند، شاید راست گفته باشم.
گفتاری، آهوئی را بر پشت خری دید. گفت: مرا بر ترک خویش سوار نمی کنی؟
سوارش کرد و کفتار گفت: خرت چقدر چابک است! کمی که رفتند گفت: خرمان چه چابک است! آهو گفت: پیش از آن که بگوئی: خرم چه چابک است، پیاده شود! من حریص تر از تو هرگز ندیده ام.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.