گنجور

 
عطار

باش دایم ای پسر با یاد حق

گر خبر داری ز عدل و داد حق

زنده دار از ذکر صبح و شام را

در تغافل مگذران ایام را

یاد حق آمد غذا این روح را

مرهم آمد این دل مجروح را

یاد حق گر مونس جانت بود

کی هوای کاخ و ایوانت بود

گر زمانی غافل از رحمن شوی

اندر آن دم همدم شیطان شوی

مومنا ذکر خدا بسیار گوی

تا بیابی در دو عالم آب روی

ذکر را اخلاص می‌باید نخست

ذکر بی اخلاص کی باشد درست

ذکر بر سه وجه باشد بی خلاف

تو ندانی این سخن را از گزاف

عام را نبود به جز ذکر لسان

ذکر خاصان باشد از دل بی گمان

ذکر خاص الخاص ذکر سر بود

هر که ذاکر نیست او خاسر بود

ذکر بی تعظیم گفتن بدعتست

واندر آن یک شرط دیگر حرمتست

هست بر هر عضو را ذکر دگر

هفت اعضا راست ذکری ای پسر

یاری هر عاجز آمد ذکر دست

ذکر پاخویشان زیارت کردنست

ذکر چشم از خوف حق بگریستن

باز در آیات او نگریستن

استماع قول حق دان ذکر گوش

تا توانی روز و شب در ذکر کوش

اشتیاق حق بود ذکر دلت

کوش تا این ذکر گردد حاصلت

آنکه ازجهلست دایم در گناه

کی حلاوت یابد از ذکر الله

خواندن قرآن بود ذکر لسان

هر کرا این نیست هست از مفلسان

شکر نعمتهای حق می‌گو مدام

تا کند حق بر تو نعمتها تمام

حمد حق را بر زبان بسیاردار

تا شوی از نار حرمان رستگار

لب مجنبان جز بذکر کردگار

زانکه پاکان را همین بودست کار

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode