گر از میان آتش دل دم برآورم
زان دم دمار از همه عالم برآورم
در بحر نیلی فلک افتد هزار جوش
گر یک خروش از دل پر غم برآورم
گر ماتم دلم به مراد دلم کشم
افلاک را ز جامهٔ ماتم برآورم
هر دم ز آتش دل اخگرفشان خویش
صد شعله زین فروخته طارم برآورم
هر روز صبح را، ز دمم دم فرو شود
زیرا که من دمی که زنم دم برآورم
چون همدمی نیافتم اندر همه جهان
از راز خویش پیش که یکدم برآورم
یکدم که پایبستهٔ صد گونه درد نیست
دستم نمیدهد که مسلم برآورم
چوگان کنم ز آه خود آخر سحرگهی
گردون چو گو به حجلهٔ طارم برآورم
عطار را چگونه رسانم به کام دل
چون من دمی به کام دلم کم برآورم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
گر من ز سوز عشق تو یک دم بر آورم
دود از نهاد گنبد اعظم بر آورم
گفتم بنالم از غم عشق تو پیش وصل
هجرت رها نکرد که خوددم برآورم
اشک سناره بر رخ گردون روان شود
[...]
گر صبحدم ز سوز غمت سر برآورم
گرد از نهاد عالم و آدم برآورم
هر دم هزار بار فرو می رود نفس
تا کی نفس فرو برم و غم برآورم؟
گر ناله ای ازین دل پر غم برآورم
شور از چهار گوشه عالم برآورم
آهی اگر زنم به سحر چون صدا ز کوه
غوغا ز هفت گنبد اعظم برآورم
هر شب به صدمه نفس سرد و آه گرم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.