گنجور

 
عطار

باد شمال می‌وزد، طرهٔ یاسمن نگر

وقت سحر ز عشق گل، بلبلِ نعره‌زن نگر

سبزهٔ تازه‌روی را، نو‌خط جویبار بین

لالهٔ سرخ‌روی را، سوخته‌دل چو من نگر

خیری سرفکنده را، در غم عمر رفته بین

سنبل شاخ شاخ را، مروَحه چمن نگر

یاسمن دوشیزه را، همچو عروس بکر بین

باد مشاطه‌فعل را، جلوه‌گر سمن نگر

نرگس نیم‌مست را، عاشق زرد‌روی بین

سوسن شیرخواره را، آمده در سخن نگر

لعبت شاخ ارغوان، طفلِ زبان‌گشاده بین

ناوک چرخ گلستان، غنچهٔ بی دهن نگر

تا که بنفشه باغ را، صوفی فوطه‌پوش کرد

از پی ره‌زنیِ او، طرهٔ یاسمن نگر

تا گل پادشاه‌وش، تخت نهاد در چمن

لشکریان باغ را، خیمهٔ نسترن نگر

خیز و دمی به وقت گل، باده بده که عمر شد

چند غم جهان خوری؟ شادی انجمن نگر

هین که گذشت وقت گل، سوی چمن نگاه کن

راح نسیم صبح بین، ابر گلاب‌زن نگر

نی بگذر ازین همه، وز سر صدق فکر کن

وین شکن زمانه را، پر بت سیم‌تن نگر

ای دل خفته عمر شد! تجربه گیر از جهان!

زندگیی به دست کن! مردن مرد و زن نگر

از سر خاک دوستان، سبزه دمید خون گری

ماتم دوستان مکن، رفتن خویشتن نگر

جملهٔ خاک خفتگان، موج دریغ می‌زند

درنگر و ز خاکشان، حسرت تن به تن نگر

فکر کن و به چشم دل، حال گذشتگان ببین

ریخته زیر خاکشان، طرهٔ پرشکن نگر

آنکه حریر و خز نسود، از سر ناز این زمان

چهرهٔ او ز خاک بین، قامتش از کفن نگر

سوختی ای فرید تو! در غم هجر خود بسی

دلشدهٔ فراق بین، سوختهٔ محن نگر

 
 
 
غزل شمارهٔ ۴۰۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
اقبال لاهوری

رخت به کاشمر گشا کوه و تل و دمن نگر

سبزه جهان جهان ببین لاله چمن چمن نگر

باد بهار موج موج مرغ بهار فوج فوج

صلصل و سار زوج زوج بر سر نارون نگر

تا نفتد به زینتش چشم سپهر فتنه باز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه