گفتم همی چه گوئی ای هیز گلخنی
گفتا که چه شنیدی ای پیر مسجدی
گفتم یکی که مسجدیم چون نه غرمنم
گفتا تو نیز هم نه چنین پیر زاهدی
گفتم پلید بینی، لنگی بزرگ پای
محکم ستبر ساقی زین گرد ساعدی
چون هیز طیره شد ز میان ربوخه گفت
بر ریش خربطان ریم ای خواجه عسجدی
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
گفتم همی چه گوئی ای هیز گلخنی
گفتا که چه شنیدی ای پیر مسجدی
گفتم یکی که مسجدیم چون نه غرمنم
گفتا تو نیز هم نه چنین پیر زاهدی
گفتم پلید بینی، لنگی بزرگ پای
محکم ستبر ساقی زین گرد ساعدی
چون هیز طیره شد ز میان ربوخه گفت
بر ریش خربطان ریم ای خواجه عسجدی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این چند بیت شاعر با زبان نمادین و رازآلود، به گفتگویی میان خود و یک شخص دیگر میپردازد. او از این شخص میپرسد که چه میگوید و فرد پاسخ میدهد که او هم مثل دیگران نمیتواند ادعا کند که زاهد یا پیر است. شاعر به نقصهای خود اشاره میکند و در نهایت، به نوعی بازی با واژهها پرداخته و به زیباشناسی و نمادگرایی در زندگی اشاره میکند، تا به تعمق در درون انسانی و معنای زهد بپردازد. در نهایت، با لحنی طنزآمیز به تمسخر اوضاع میپردازد.
هوش مصنوعی: به کسی گفتم چه میگویی ای کسی که در هیزمدان مشغول به کار هستی، او پاسخ داد که تو چه چیزی شنیدهای ای پیر مسجدی؟
هوش مصنوعی: گفتم من هم در مسجد هستم و گمراه نیستم. او پاسخ داد که تو هم مانند من، زهد و پارسایی که به آن میگویی، نداری.
هوش مصنوعی: گفتم که تو زشتی را میبینی، اما باید بدانید که پای محکم و استوار ساقی اینجا بر اساس یک تکیهگاه قوی است.
هوش مصنوعی: وقتی که طعم تلخ و نامطبوعی به وجود آمد، کسی با نارضایتی گفت که بر ریش فاسد و ناپاک برخی افراد، ای آقای زرین، چه میتوان گفت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آنی که بر خیار جهان سید آمدی
بردست دست نیکی تو پای هر بدی
خورشید را رفیع همی گفت رای تو
خورشید گفت هر چه مرا گفته ای خودی
گویی خدای بر تو همه فضل عرضه کرد
[...]
دوش آمدی و خرمن ما آتشی زدی
امشب بیا و باز رهان بازم از خودی
خالی کنیم خانه ز بهرِ نزولِ دوست
لابد برون شود همه چون تو درآمدی
عشقِ تو آمد و رگِ مجنون فروگذشت
[...]
ساقی بیا که به ز خودی عشق و بی خودی
در ده شراب لعل ز جام زبرجدی
می ده به روی شاهد مهوش که این بود
سرمایه سعادت و اقبال سرمدی
می چیست جذب عشق که بد را و نیک را
[...]
شد موهبت جناب هنر را ز کتم غیب
پوری پسنده باز ز الطاف ایزدی
مامش از آن محمد جعفر نهاد نام
کش دید بوی جعفر و خوی محمدی
راندم بیان به روز مهش با هنر که باد
[...]
ای دل که بنده در نفس مقیدی
آزاده مؤید و حبس مؤبدی
بشکن قفس که باز سفید مؤیدی
در جو خویش صاحب سلطان سوددی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.