گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
نظامی عروضی

در آن تاریخ که من بنده در خدمت خداوند ملک الجبال بودم نور الله مضجعه و رفع فی الجنان موضعه و آن بزرگوار در حق من بنده اعتقاد قوی داشت و در تربیت من همت بلند.

مگر از مهتران و مهترزادگان شهر بلخ عمرها الله امیر عمید صفی الدین ابوبکر محمد بن الحسین الروانشاهی روز عید فطر بدان حضرت پیوست جوان فاضل مفضل دبیری نیک مستوفی بشرط در ادب و ثمرات آن با بهره در دلها مقبول و در زبانها ممدوح و درین حال من بخدمت حاضر نبودم در مجلس بر لفظ پادشاه رفت که:

نظامی را بخوانید!

امیر عمید صفی الدین گفت که:

نظامی اینجاست؟

گفتند که:

آری!

و او چنان گمان برد که نظامی منیری است گفت:

خه شاعری نیک و مردی معروف!

چون فراش رسید و مرا بخواند موزه در پای کردم و چون درآمدم خدمت کردم و بجای خویش بنشستم.

و چون دوری چند درگذشت امیر عمید گفت:

نظامی نیامد!

ملک جبال گفت:

آمد! اینک آنجا نشسته است!

امیر عمید گفت:

من نه این نظامی را می‌گویم آن نظامی دیگرست و من این را خود نشناسم.

همیدون آن پادشاه را دیدم که متغیر گشت و در حال روی سوی من کرد و گفت:

جز تو جائی نظامی هست؟

گفتم:

بلی ای خداوند دو نظامی دیگراند یکی سمرقندی است و او را نظامی منیری گویند و یکی نیشابوری و او را نظامی اثیری گویند و من بنده را نظامی عروضی خوانند.

گفت:

تو بهی یا ایشان؟

امیر عمید دانست که بد گفته است و پادشاه را متغیر دید گفت:

ای خداوند آن هر دو نظامی معربدند و سبک مجلسها را بعربده بر هم شورند و بزیان آرند.

ملک بر سبیل طیبت گفت:

باش تا این را ببینی که پنج قدح سیکی بخورد و مجلس را بر هم زند. اما ازین هر سه نظامی شاعرتر کیست؟

امیر عمید گفت:

من آن دو را دیده‌ام و بحق المعرفه شناسم اما این را ندیده‌ام و شعر او نشنیده‌ام اگر درین معنی که برفت دو بیت بگوید و من طبع او ببینم و شعر او بشنوم بگویم که کدام بهتر است ازین هر سه.

ملک روی سوی من کرد و گفت:

هان ای نظامی تا ما را خجل نکنی و چون گوئی چنان گوی که امیر عمید خواهد.

اندر آن وقت مرا در خدمت پادشاه طبعی بود فیاض و خاطری وهاج و اکرام و انعام آن پادشاه مرا بدانجا رسانیده بود که بدیههٔ من رویت گشته بود قلم برگرفتم و تا دو بار دور درگذشت این پنج بیت بگفتم:

در جهان سه نظامیئیم ای شاه

که جهانی ز ما به افغانند

من به ورساد پیش تخت شهم

و آن دو در مرو پیش سلطانند

به حقیقت که در سخن امروز

هر یکی مفخر خراسانند

گرچه همچون روان سخن گویند

ورچه همچون خرد سخن دانند

من شرابم که شان چو دریابم

هر دو از کار خود فرو مانند

چون این بیتها عرض کردم امیر عمید صفی الدین خدمت کرد و گفت:

ای پادشاه نظامیان را بگذار من از جملهٔ شعراء ماوراءالنهر و خراسان و عراق هیچ کس را طبع آن نشناسم که بر ارتجال چنین پنج بیت تواند گفت خاصه بدین متانت و جزالت و عذوبت مقرون بالفاظ عذب و مشحون بمعانی بکر شاد باش ای نظامی ترا بر بسیط زمین نظیر نیست. ای خداوند پادشاه طبعی لطیف دارد و خاطری قوی و فضلی تمام و اقبال پادشاه وقت و همت او رفعهما الله در افزوده است نادره‌ای گردد و ازین هم زیادت شود که جوان است و روز افزون.

روی پادشاه خداوند عظیم برافروخت و بشاشتی در طبع لطیف او پدید آمد. مرا تحسین کرد و گفت:

کان سرب ورساد ازین عید تا بعید گوسفند کشان بتو دادم عاملی بفرست.

چنان کردم و اسحق یهودی را بفرستادم در صمیم تابستان بود و وقت کار و گوهر بسیار می گداختند در مدت هفتاد روز دوازده هزار من سرب از آن خمس بدین دعاگوی رسید و اعتقاد پادشاه در حق من بنده یکی هزار شد ایزد تبارک و تعالی خاک عزیز او را بشمع رضا پرنور کناد و جان شریف او را بجمع غنا مسرور بمنه و کرمه.